سال نو مبارک!

***

جشنواره ی نوروزی سیمرغ

جشنواره نوروزی سیمرغ برگزار می گردد. این جشنواره به تاریخ ۱۰ حمل ۱۳۹۱ از ساعت ۱و ۳۰ تا ۳ و ۳۰ در هوتل کابل دوبی برگزار می شود.

در این محفل استاد رهنورد زریاب سخنرانی خواهد کرد و شاعران جوان به شعر خوانی خواهند پرداخت. همچنین کسانی که در مسابقه ادبی سیمرغ برنده شناخته شده اند جوایز خود را دریافت خواهند کرد. در پایان موسیقی محلی شادمانی بیشتری به اشتراک کنندگان خواهد بخشید.

علاقه مندان می توانند با اشتراک در این محفل لحظه ای شاد باشند.

چشم‏انداز سال91 در آیینه‏ی 1390

نوروز فرا می‏رسد. یکی از رسم‏هایی که در نوروز صورت می‏گیرد خانه تکانی است. با خانه تکانی مردم آمادگی برای فصل جدید و سال جدید را می‏گیرند. اما باید دید دولت برای سال جدید چه آمادگی‏هایی را گرفته است. پارلمان به عنوان خانه‏ی ملت می‏خواهد چگونه وارد سال نو خورشیدی شود؟ این سؤال شاید در ذهن اکثریت مردم وجود داشته باشد که تصمیم دولت برای بهبود وضعیت مردم افغانستان در سال جدید چیست؟ حکومت چه برنامه‏هایی را برای سال نو دارد؟ پاسخ به این سؤال مشکل به نظر می‏رسد لیکن سؤال دیگری که می‏تواند در این‏جا برای آن پاسخی را جست‏وجو کرد این است که دولت در سال گذشته چه کارکردی از خود نشان داده است تا روشن شود که سال آینده برای مردم افغانستان چگونه سالی خواهد بود؟

برای ارزیابی این موضوع لازم است نگاه کلی به کارکرد دولت (قوه مقننه، قوه اجرائیه و قوه‏ی قضائیه) در سال گذشته داشته باشیم. برای این منظور ضرورت است آن را به بخش‏های زیر تقسیم نموده و به صورت فشرده ارزیابی نماییم:

امنیت

امنیت یکی از مهم‏ترین چالش‏های دولت در سال گذشته به شمار می‏آید. تحلیل‏گران سال گذشته را از این منظر خونین‏ترین سال خوانده‏اند. در این سال استاد ربانی رییس شورای عالی صلح توسط فرد انتحاری مورد حمله قرار گرفت و به قتل رسید. همچنان تعداد بیش از پنجاه تن عزادار در یک حمله‏ی انتحاری در کابل جام شهادت نوشیدند. حدود بیش از چهارصد زندانی از زندان قندهار با کندن یک تونل زیر زمینی از دست نیروهای دولتی فرار کردند. علاوه بر آن، احمد ولی کرزی برادر رییس جمهور کرزی، جنرال داوود داوود، جواد ضحاک و... توسط مخالفان مسلح کشته شدند. همه‏ی این موارد و موارد دیگر از قبیل انتحار، انفجار، ترور، اختطاف، حملات تهاجمی مانند حمله به هوتل انتر کانتنینتال و... نشان از وضعیت بی‏ثبات جامعه در سال گذشته دارند. این چالش همواره باعث شده است تا افغانستان نتواند به بازسازی و رفاه اجتماعی بیندیشد. دولت افغانستان برای مقابله با ناامنی در کشور، دست به راه اندازی سه پروسه کلان زد:

الف. انتقال مسوولیت‏های امنیتی: از جمله مسایلی که همواره مخالفان مدعی آن بودند خروج نیروهای بیگانه از افغانستان بود. دولت برای این‏که بتواند ثبات را در افغانستان برقرار سازد موضوع انتقال مسوولیت‏های امنیتی را مطرح ساخت. طبق این طرح باید نیروهای خارجی تا سال 1014 افغانستان را ترک کنند. این طرح که با استقبال نیروهای بین المللی مواجه شد، نخست در 26 سرطان از بامیان آغاز گردید و سپس در ولایت‏های دیگر نیز جریان یافت. 

ب. مذاکره با طالبان: طرح مذاکره با طالبان اگرچند از مدت‏ها پیش وجود داشت اما با ازیاد حملات آنها از یک‏سو و ترور استاد ربانی و شروع پروسه‏ی انتقال از جانب دیگر، به اوج خود رسید و گفت‏وگوها سرعت بیش‏تری پیدا کرد و تاکنون نیز جریان دارد. در همین راستا دولت امریکا و طالبان به شکل پنهانی باهم مذاکره و گفت‏وگو کردند و این گفت‏وگوها منجر به ایجاد دفتر طالبان در قطر گردید که در آغاز از سوی افغانستان مورد انتقاد قرار گرفت. بعداً افغانستان از آن -به شرط به دست گرفتن رهبری مذاکره- حمایت نمود. این روند هنوز به نتیجه‏ی مطلوب نرسیده و به عنوان یک چالش جدی بر سر راه دولت باقی مانده است.

 ج. کنفرانس‏های ملی و بین المللی: دولت افغانستان برای ایجاد بیستر مناسب جهت ثبات سازی جامعه، نشست‏های مختلفی را در داخل وخارج از کشور برگزار کرد. برگزاری جرگه‏ی عنعنوی در کابل، نشست استانبول، کنفرانس بن 2 و نشست سه جانبه در پاکستان از جمله تلاش‏های دولت در این راستا به حساب می‏آید.

اقتصاد

در حوزه‏ی اقتصادی تلاش‏های خوبی صورت گرفت. این تلاش‏ها از دست آوردهای بزرگ دولت و حکومت در سال 1390 به شمار می‏روند. چیزی که می‏تواند افغانستان را امیدوار به آینده‏ی بهتر بسازد همین تلاش‏های اقتصادی است. حکومت افغانستان به تاریخ هفت جدی قرارداد استخراج نفت آمودریا را با یک شرکت دولتی چینی امضا نمود و در ادامه معدن آهن حاجیگک و استخراج نفت شمال را به داوطلبی گذاشت.

فرهنگ

در حوزه‏ی فرهنگی کارکرد قابل توجهی به نظر نمی‏رسد جز این که بگوییم وزارت معارف با ساختن ده‏ها مکتب توانسته است زمینه‏ی بهتر وبیش‏تری را برای جذب دانش‏آموزان کشور فراهم نماید. اما سوختاندن مکاتب در چند ولایت افغانستان از سوی افراد و گروه طالبان و مسدود شدن ده‏ها مکتب از جمله چالش‏های این وزارت درگذشته بوده است.

روابط بین الملل

در سطح کلان بین المللی، افغانستان دست به اقدامامت مؤثری زده است از آن جمله می‏توان به پیمان استراتیژیک میان افغانستان و چندین کشور آسیایی و اروپایی اشاره کرد. عقد چنین پیمان‏هایی سپردفاعی افغانستان را تقویت کرده و شخصیت بین المللی آن را عظمت و وقار بیش‏تری بخشیده است. افغانستان در سال گذشته توانست روابط خوبی را با همسایگان خود بر قرار نماید و به تعمیق روابط خود با کشورهای دیگر بپردازد. تضمین برخی از کشورها برای حمایت نظامی، سیاسی و اقتصادی از افغانستان می‏تواند این کشور را در جایگاه مناسب‏تری قرار دهد. اما آن‏چه در این میان قابل تأمل است رابطه‏ی افغانستان با کشور همسایه پاکستان است که همواره دچار فراز وفرود بوده است. تااکنون این دو کشور نتوانسته‏اند روابط خود را عادی و تلطیف نمایند. هنوز جوّ بی‏اعتمادی روابط این دو کشور را تهدید می‏کند.

به طور کلی افغانستان در سال گذشته با چالش‏های جدی چه در سطح داخلی و چه در سطح بین المللی مواجه بوده است. این چالش‏ها را می‏توان بیش‏تر در بعد امنیتی خلاصه کرد. اما باوجود این چالش‏ها دست آوردهایی نیز در سطح اقتصادی و روابط خارجی خود داشته است.

ضرورت‏های آینده

با توجه به سال گذشته می‏توان چشم‏انداز سال آتی را نیز تعیین نمود. آن‏چه می‏تواند به عنوان اولویت‏های آینده برای دولت افغانستان مورد مطالعه قرار گیرد امنیت داخلی، مبارزه با فقر و بیکاری، توسعه‏ی زراعت و اقتصاد داخلی، فعال ساختن منابع زیر زمینی، ایجاد اعتماد میان قوای ثلاثه، توجه به بهسازی و رشد فرهنگ ومعارف، رفاه اجتماعی، ایجاد همگرایی ملی، تقویت نهاد مدنی و حکومت داری خوب است. به نظر می‏رسد با این رویکردها می‏توان به آینده‏ی بهتری افغانستان امیدوار بود.

آی اس آی و چشم‏انداز جدید سیاست خارجی پاکستان

رییس جدید آی اس آی معرفی شد. براساس گزار ش‏ها جنرال ظهیر الدین الاسلام به حیث رییس جدید آی اس آی از سوی صدر اعظم پاکستان تعیین گردیده است. پیش از او احمد شجاع پادشا در این سمت کار می‏کرد. قرار است که  ظهیر الدین الاسلام در 18 مارچ سال جاری میلادی رسماً کار خود را در این سمت آغاز نماید.

تعیین رییس جدید آی اس آی می‏تواند یک تحول در سیاست داخلی و خارجی پاکستان به حساب آید. چه این که این تغییر در مهم‏ترین نهاد امنیتی پاکستان، در شرایط خاصی صورت می‏گیرد؛ از یک‏سو اختلافات داخلی احزاب سیاسی در پاکستان اوج گرفته است و از سوی دیگر مقام بلند رتبه‏ی آن کشور (آصف علی زرداری) متهم به فساد مالی می‏باشد از سوی محکمه تحت فشار شدید قرار دارد و همین‏گونه یوسف رضا گیلانی صدر اعظم آن کشور به دلیل عدم تعقیب پرونده‏ی زرداری در محکمه ونقض قانون، از سوی نهاد قضایی آن کشور، مورد اتهام قرار گرفته است و از جانبی نیز فشارهای بین المللی بر آن کشور در جهت مبارزه با تروریزم همچنان ادامه دارد؛ همه‏ی اینها نشان‏گر شرایط دشوار برای حکومت مرکزی آن کشور به حساب می‏آید. و از طرف دیگر آی اس آی، با قدرت‏ترین بازوی حکومت و تأثیر گذارترین نهاد امنیتی و سیاسی است که در تغییر نوع نظام سیاسی پاکستان نقش اساسی داشته و دارد. از این‏رو می‏توان اذعان کرد که تغییر در ریاست چنین نهاد مهم، می‏تواند چشم‏انداز تحولات بعدی را به نمایش بگذارد.

حال باید دید که این مقام جدید استخبارات پاکستان چه دست‏آورد داخلی و خارجی برای پاکستان خواهد داشت. برای روشن شدن این موضوع، ضرور است به پیشینه‏ی کارکرد جنرال ظهیر الدین الاسلام نیز توجه صورت گیرد.  براساس گزارش‏ها، ظهیر الدین الاسلام در یک خانواده‏ی نظامی تربیت یافته و در پست‏های مهم امنیتی از جمله قوماندانی اردو در شهر کراچی کار کرده است. این می‏رساند که وی از تجربه‏ی کافی برای این پست برخوردار است. اما سؤال مهم در این‏جاست که چه ویژگی شخصیتی باعث شده است تا وی از سوی صدر اعظم پاکستان به این مقام منصوب گردد؟ و چه چیز سبب شد تا احمد شجاع پادشا از این سمت کنار برود؟

به نظر می‏رسد چند امر در این مسأله دخالت داشته است:

نخست این که قدرتمند شدن و استقلال نهاد امنیتی می‏توانست به زیان رییس جمهور و صدر اعظم پاکستان تمام شود. چه این‏که این دو مقام دولتی از سوی نهاد قضایی آن کشور تحت اتهام و فشار قرار دارند. قدرت یافتن دستگاه استخباراتی و یاقرار گرفتن در جانب مخالفِ مقامات عالی رتبه‏ی پاکستان، امکان هرج و مرج را بیش‏تر از پیش تشدید می‏کرد و در نتیجه باعث خلع قدرت از رییس جمهور و یا صدر اعظم می‏گردید. از این‏رو به نظر می‏رسد این اقدام صدر اعظم پاکستان در جهت حفظ کنترول این نهاد و کاهش قدرت آن و یا جلوگیری از نفوذ مخالفان در داخل دستگاه امنیتی صورت گرفته باشد.

علاوه براین، سیاست خارجی پاکستان از طریق همین دستگاه استخباراتی تعیین می‏گردد و این نهاد نقش اساسی را در تعاملات بین المللی آن کشور دارد. روابط پاکستان با کشورهای خارجی وهمین‏گونه نقش آی اس آی در روند مذاکره با طالبان و ایجاد بسترهای صلح در افغانستان می‏تواند پس منظر واقعی این تغییر در نهاد امنیتی پاکستان به شمار رود. زیرا یکی از مهم‏ترین موضوعاتی که در روابط آن کشور با ممالک خارجی مطرح است، مسأله صلح در افغانستان و مذاکره با طالبان است. علی‏رغم سخنان ضد و نقیض مقامات پاکستان مبنی بر مذاکره با طالبان، اکنون این امکان بیش‏تر تقویت شده است تا مقام‏های پاکستانی زمینه را برای گفت‏وگوی مستقیم دولت افغانستان با طالبان فراهم نماید. زیرا یکی از احتمالاتی که می‏تواند بر تعیین ریاست جدید آی اس آی تأثیر داشته باشد، نفوذ این مقام امنیتی جدید در گروه طالبان است. برخی از تحلیل‏گران معتقدند که ظهیر الدین الاسلام نقش قابل توجهی در امر مذاکره با طالبان دارد و می‏تواند روند مذاکره را به خوبی رهبری نماید.

بنابراین، آن‏چه برای ما مهم است این است که باید ببینیم که این مقام جدید چگونه می‏تواند در امر صلح در افغانستان نقش آفرینی نماید. آیا مثل دیگر رؤسای استخبارات پاکستان از سیاست دوگانه استفاده می‏کند و یا به صورت شفاف وارد عمل شده، به روند مذاکره وصلح کمک می‏نماید؟ باید منتظر ماند و دید که وی در این پست مهم خود، افغانستان را با چه چشم‏اندازی بررسی می‏کند؟ آیا هنوز افغانستان را به حیث عمق استراتیژیک پاکستان می‏بیند  ویا مسایل دیگری  را چون رقابت‏ تسلیحاتی با هند اساس سیاست خارجی کشورش به حساب می‏آورد؟

شماره هشتم سیمرغ با مطالب تازه وخواندنی از چاپ بیرون شد. شما می توانید تازه ترین مقاله های خود را به این ادرس بفرستید:

simorghweekly@yahoo.com

بار کج به منزل نمی‏رسد

آموزش دوره‏ی پایه، از اساسی‏ترین دوران مکتب و آموزش به حساب می‏آید. در این دوران دانش آموزان مهم‏ترین مسایل علمی را فرا می‏گیرند. هرچه برای آن‏ها در این دوران گفته شود، همان را در لوح ذهن خود حفظ می‏کنند. مبنای این فرا گیری بیش‏تر تقلید است. آن‏ها با استدلال و منطق سرو کاری ندارند. فقط به آن‏چه برای آنها آموخته می‏شود، همان را آموزند. از این جهت در دوره‏ی آغازین مکتب، دانش آموزان از طریق عکس و تصویر با زبان نوشتاری آشنا می‏شوند. به این دلیل این دوره را دوره پایه نامیده‏اند.

بنابر این مهم‏ترین مسأله در این دوره، تعلیم درست و مفید برای دانش آموزان است. در این دوره معلم وظیفه‏ی سختی را برعهده دارد. یک معلم باید با مسایل تعلیمی و تربیتی اطفال به خوبی آشنایی داشته باشد. روان و ذهن کودک را بتواند به خوبی درک کند. با نیازهای ذهنی آنها آشنایی داشته باشد. و چون اطفال در یک صنف از استعدادهای متفاوت برخوردار‏اند و از خانواده‏های مختلف می‏باشند، باید معلم با هرکدام مطابق روان و محیط آنها برخورد نماید. از این‏رو وظیفه معلم را، وظیفه پدری خوانده‏اند و ارزش معلم نیز به دلیل همین حساسیت‏های تعلیمی و وظایف سختی که دارد، به اندازه‏ی ارزش پدر در خانواده بالا رفته است. چرا که وظیفه‏ی معلم، تربیت یک نسل و ایجاد پایه‏های فکری جامعه است و هرنوع رفتار او می‏تواند باعث ترقی و یا انحراف جامعه گردد.

تعلیم دانش آموزان از یک‏سو بستگی به رفتار و عملکرد معلم دارد و ازسوی دیگر وابسته به متنی است که برای آنها تدریس می‏شود. از این‏رو نقش کتاب نیز در تعلیم و تربیت یک شاگرد کم‏تر از نقش یک معلم نمی‏باشد. کتاب در حقیقت مشق واقعی برای یک شاگرد به حساب می‏آید. همین کتاب‏هایند که به دانش آموزان چگونگی زندگی را می‏آموزند و آنها را نسبت به جهان وعلوم مختلف آشنا می‏سازند.

با این پیش‏فرض باید گفت؛ کتب تعلیمی افغانستان از این جهت نیازمند مطالعه‏ی مجدد و بررسی دقیق و همه جانبه می‏باشد. تا جایی که نگارنده به این کتاب‏ها سر زده است، بسیاری از کاستی‏ها را نیز یافته است. این کاستی‏ها محدود به موضوعات شامل در کتاب‏ها نمی‏شوند بلکه نحوه‏ی صفحه آرایی و ویرایش متن‏ها را نیز دربر می‏گیرد. نگارنده در یکی از مقالات چاپ شده در همین روزنامه به صورت مفصل به مسایل ویرایشی کتاب‏های درسی پرداخته بود ولی در این‏جا یکبار دیگر این مسأله را یادآورد می‏شود چرا که در یکی از کتاب‏های درسی مکاتب حتا عنوان کتاب اشتباه چاپ شده است. مثلا در روی جلد کتاب صنف پنجم  چاپ سال 1390نوشته شده است: "دروس اجمتاعی". این اشتباه بزرگ معلوم نیست چگونه از چشم ویراستاران و ناظران امور چاپ وزارت معارف پنهان مانده است؟ چطور در یک عنوان کتاب درسی مکاتب اشتباهی به این بزرگی نادیده گرفته می‏شود. این درحالیست که میلیون‏ها دالر صرف چاپ و ویرایش کتاب‏های درسی شده است. باید دید مقصر اصلی این واقعه چه کسی می‏تواند باشد و مسوولیتِ صرف این همه هزینه‏ی هنگفت در چاپ این کتاب را کی برعهده دارد؟ راستی چرا مسوولان امور با مسوولیت کامل برخورد نمی‏کنند؟ آیا اگر این مسأله در یک کشور دیگری اتفاق می‏افتاد حکومت آن کشور چه عکس العملی نشان می‏داد و مردم آن مملکت چگونه از خود واکنش نشان می‏دادند. اما در افغانستان نه حکومت این موضوع را جدی تلقی می‏کند ونه مردم نسبت به آن از خود عکس العمل نشان می‏دهند. این می‏رساند که حساسیت مردم نسبت به مسایل حیاتی نظیر این مسأله بسیار پایین است. و حکومت نیز قاطعیت لازم را در جهت اجرای وظایف خود ندارد. حتا گاه این مسایل انسان را به شک می‏اندازد و این ظن بیش‏تر تقویت می‏شود که ممکن است این کار جنبه‏ی عمدی نیز داشته باشد! چنانچه در مسأله‏ی کتاب زبان و ادبیات دری صنف یازدهم به صورت عمدی نوشته شده است: "زبان دوم". راستی روی چه معیار قانونی دست به چنین تحرکاتی زده می‏شود که باعث نفاق اجتماعی و تخریش اذهان عامه می‏گردد؟ ما در شرایطی قرار داریم که باید دست‏هم را گرفته این سنگ کج را رست نماییم و این بار را به منزل برسانیم، ولی مع الاسف دست‏های پیدا و پنهان، به کارهای اقدام می‏کنند که باعث بحران اجتماعی در کشور می‏شود. شبیه این مسأله را می‏توان در تغییر نام برخی از مکاتب جست‏وجو کرد. تغییر نام مکاتب باید منطبق با تصمیم دولت و اراده‏ی جمعی مردم و فرهنگیان کشور باشد نه براساس سلیقه و ذوق فلان رییس یا وزیر! حتی در برخی ولایت بعضی از مسوولانِ زورآور اقدام به تغییر نام مکاتب و دانشگاه کرده بود. خوب! این حرکت‏های انحرافی چه می‏تواند دست آوردی داشته باشد؟ مشخص است که جز تشنج کشور و تخریش افکار عمومی و ایجاد بحران دیگر در کشور، حاصل دیگری نمی‏تواند به بار بیاورد.

حال وظیفه‏ی دولت وحکومت است که جلو هرگونه اعمال تخریش آمیز و غیر قانونی را بگیرد و باجدیت با این مسأله برخورد نماید. حکومت مسوول است تا برای سامان بخشیدن به امور فرهنگی‏ای از این قبیل، برنامه‏ی خاصی داشته باشد و نگذارد که هر فرد در این امور کلان فکری تصمیم بگیرد و عمل نماید. حکومت به جای مصالح گروهی و فردی به ملت به عنوان یک اندیشه و فکر و سازندگان واقعی افغانستان توجه نماید و از همین رهگذر با تمام مسایل برخورد نماید.

 

نظر خواهی

در پشت کتاب صنف پنجم نوشته شده است: "دروس اجمتاعی". حال نظر شما در باره متن های دری کتاب های درسی افغانستان و همچنان ادبیات در دانشگاه های کشور چیست؟ 

 **

خبر تازه :پاکستان به چهار ميليون جلد کتاب درسى مکاتب کشور اجازه انتقال نمي دهد. حال شما فکر کنید اگر این کتاب ها نرسند چه خواهد شد؟

**

شماره هفتم سیمرغ با مطالب تازه از چاپ خارج شد. شما می توانید از طریق فیسبوک  به دست آورید.

ضرورت رمزگشایی در پروسه‏ی صلح

تأمین صلح در افغانستان از مسایلی عمده‏ای است که سال‏هاست گفت‏وگو روی آن جریان دارد. دولت افغانستان با شرکای خارجی خود در صدد تأمین ثبات در کشور می‏باشند. بیش از چهل کشور جهان با تجهیزات نظامی و ... وارد افغانستان شدند تا صلح را در افغانستان به وجود آورند. علی رغم همه‏ی تلاش‏ها هنوز که ده سال از روند فعلی می‏گذرد اما صلح در افغانستان برقرار نشده است و این کشور همه روزه شاهد تلفات انسانی و تخریب اماکن این سرزمین می‏باشد.  باوجود صرف ملیاردها دالر و هزینه‏های هنگفت مادی، هنوز صلح نیاز حیاتی مردم افغانستان به شمار می‏رود و رفته رفته به یک آرزو تبدیل می‏شود.

مردم افغانستان سال‎هاست که روی آرامش را ندیده‏اند و هیچ امیدی نیز برای آینده‏ی توأم با صلح ندارند چرا که صلح  امروزه یک بهانه برای جنگ و دست یافتن به مرام‏های افراد، گروه‏ها  و دولت‏ها شده است. کشورهای جهان ده‏ها سال است که از صلح سخن می‏گویند ولی هرگز نتوانسته‏اند صلح را در افغانستان به وجود آورند. نیروهای داخلیِ جدا از دولت نیز همواره سعی کرده‏اند تا ثبات را در افغانستان تأمین نمایند. یکی از این تلاش‏ها، تلاش چند نهاد افغانی مقیم در بیرون از افغانستان است که اخیراً کنفرانسی را تحت عنوان "حمایت از صلح و دموکراسی در خاورمیانه و افغانستان" در آلما برگزار کردند. این نهادها اوضاع منطقه و جهان وتأثیر آن بالای ثبات در افغانستان را مورد بررسی قرار دادند.

این تلاش‏ها می‏نمایاند که هنوز امید برای صلح از دست نرفته است. اما نباید یک نکته را فراموش کرد که هرگونه تلاش برای صلح زمانی به موفقیت می‏انجامد که بسترهای لازم برای آن فراهم گردیده باشد. تا وقتی این شرایط فراهم نگردد، طبیعی است که تلاش‏ها برای صلح نتیجه نخواهند داد.

یکی از شرایط اصلی برقراری صلح در افغانستان، افغانیزه کردن پروسه‏ی صلح است. چه این‏که تلاش‏هایی که برای صلح در افغانستان انجام می‏شوند، عمدتاً از بیرون رهبری می‏گردند . رهبری این پروسه از بیرون، اعتماد به برقراری ثبات در افغانستان را کاهش می‏دهد و یا به حد اقل می‏رساند. ثبات سازی در کشور باید همراه با اعتماد سازی باشد. اعتماد سازی نیز فرایندی است که باید از داخل افغانستان صورت گیرد. آن‏چه اعتماد به پروسه‏ی صلح را خدشه‏دار می‏سازد، وجود نیروهای بیرونی در این مسأله است. وجود نیروهای بیرونی داخل در پروسه، صداقت پروسه را زیر سؤال می‏برد. زیرا ممکن است کسانی در آن اشتراک نمایند که از این مسأله اهداف دیگری را تعقیب کنند. همچنان‏که در موضوع قطر دیدیم. مذاکرات مخفی امریکا و طالبان نشان می‏دهد که این پروسه با چالش جدیِ نبود اعتماد روبه‏رو می‏باشد. بعد از آن تلاش‏ها در جهت تأمین صلح در آلمان و چند کشور دیگر نیز راه اندازی گردید لیکن همه‏ی این‏ها نیتجه‏ای روشنی را دربر نداشت. همه‏ی این موارد نشانه‏ی این است که پروسه‏ی صلح به صداقت کامل همراه نمی‏باشد. بنابراین تا زمانی که رهبری این پروسه توسط نیروهای بیرون از افغانستان کنترول و رهبری گردد، امکان دست یافتن به صلح پایدار نیز بعید به نظر می‏رسد. زیرا علاوه بر وجود نیروهایی که مستقیماً در پروسه شرکت دارند، رهبری آن نیز مهم می‏باشد. از آنجایی که پروسه‏ی صلح مربوط به افغانستان است باید تصمیم در این باره نیز در افغانستان گرفته شود وهرگونه دخالت بیرونی می‏تواند به شکست این پروسه بینجامد. در پروسه صلح با طالبان و مذاکره با آنها، چنین به نظر می‏رسد که دخالت کشورهای بیرونی باعث شده است تا اعتماد نسبت به جریان صادقانه‏ی آن کاهش یابد. چه این‏که دو طرف اصلی مذاکره دولت افغانستان و طالبان است اما چنان‏که دیده می‏شود، نیروهای بیرون از این دایره وارد بازی سیاسی شده‏اند. شماری از کشورهای بیرونی در تلاش‏اند تا تصامیم اصلی را چه دراین طرف مذاکره و چه در طرف دیگر، به دست بگیرند و این بازی را خود به دلخواه خود به پیش ببرند. این، به عنوان یک چالش دیگر همواره پروسه صلح را تهدید کرده و می‏کند.

علاوه براین، از شرایط دیگر صلح، زمین و جغرافیایی است که صلح قرار است در آن برقرار گردد. مذاکره در زمین دیگر می‏تواند باعث دست‏اندازی در پروسه گردد. افغانستان به عنوان سرزمینی که جنگ در آن جریان دارد، و قرار است این جنگ در همانجا به پایان برسد و به صلح تبدیل شود، می‏طلبد که مذاکره نیز در همان موقعیت جریان پیدا کند. تا دوطرف به صورت مستقیم و رودر روی هم به گفت‏وگو بنشینند. شماری از دولت‏ها در تلاش‏اند تا زمین مذاکره را بیرون از جغرافیای افغانستان انقتال دهند. "قطر" یکی از کشورهایی است که می‏خواهد در این بازی سهم فعال داشته باشد. به همین منظور می‏خواهد دوطرف در آنجا به پای میز مذاکره بروند. از این مسأله به خوبی روشن می‏گردد که اهداف سیاسی دیگری پشت پرده‏ی صلح جریان دارد و کشورها می‏خواهند از این بازی منافع خود را به دست بیاورند.

بدین ترتیب باید گفت؛ امنیت و ثبات در افغانستان مستلزم شرایط متناسب و قابل قبول خود می‏باشد. از جمله‏ی این شرایط، حضور مستقیم دو طرف مذاکره کننده، رهبری داخلی و موقعیتی که قراراست در صلح برقرار گردد، است. تا وقتی این شرایط برآورده نگردد، پروسه‏ی صلح از اعتماد لازم برخوردار نخواهد بود و نتیجه‏ی مطلوب را در پی نخواهد داشت.

جایگاه ادبیات متعهد

تعهد و التزام در ادبیات یکی از مباحث عمده در ادبیات به شمار می‏رود. این که تعهد در ادبیات چیست و آیا ادبیات متعهد وجود دارد یا نه؟ جار وجنجال‏های بسیاری را همراه داشته و تاهنوز این جنجال‏ها به پایان و نتیجه نرسیده است. نخستین سخن مناقشه انگیز، وجود تعهد در ادبیات است. بسیاری از اندیشمندان ادب، این مسأله را منکر شده‏ و گفته اند: تعهد در ادبیات معنا ندارد چرا که این امر باعث محدودیت ادبیات می‏گردد. ایجاد چنین قیدی می‏تواند باعث کندی رشد ادبیات شود. به قول این گروه، ادبیات هیچ تعهدی را در خویش نمی‏پذیرد. تعهد ادبیات به معنای کندن قبر ادبیات است. اندیشمندان پست مدرنیستی بیش‏تر به این مسأله تمایل دارند.

اما شمار دیگر تعهد را مسأله‏ی اساسی در ادبیات شمرده می‏گویند که ادبیات اگر تعهد نداشته باشد، کارکرد خویش را از دست می‏دهد. کارکرد اجتماعی ادبیات همان تعهد و التزام ادبیات به مسایل حیاتی و اجتماعی است. و از طرف دیگر مسأله‏ی تعهد، به باور ذهنی افراد بر می‏گردد و ناممکن است که کسی به چیزی باور نداشته باشد، و همین باور می‏تواند او را به نوعی متعهد تربیت نماید و برای خلق آثار ادبی دست او را بگیرد.

بدین ترتیب ادبیات غیر متعهد ادبیات غیر ممکن است. اما همین گروه نیز در میان خود با ده‏ها نگرش نسبت به این مسأله برخور کرده‏اند. بعضی تعهد را به معنای وابستگی ادبیات به خود ادبیات تلقی کرده‏اند و گفته‏اند ادبیات زبان برتر و خاص است از این‏رو تعهد ادبیات به معنای هدف قرار گرفتن آن برای خودش هست. به باور این دسته، هدف ادبیات بیرون از خودش بوده نمی‏تواند. پس هرچه التزام است، مربوط خودش می‏شود و بیرون از خودش زیاد مطرح نیست. لیکن شمار دیگر ادبیات را با رویکرد اجتماعی و کارکردهای اجتماعی آن می‏سنجند می‏گویند؛ ادبیات متعهد همان ادبیات مردمی است. ادبیاتی است که مردم رکن اساسی آن می‏باشند. اگر مردم در آن نقش نداشته باشند نمی‏توانیم آن را ادبیات متعهد بنامیم.

با این حساب آن‏چه برای این گروه اصل به شمار می‏رود، مردم است. و اثر ادبی اگر رد پایی از مردم را در خود نداشته باشد، ادبیات متعهد خوانده نمی‏شود.

به طور کلی تمامی این گروه‏ها ادبیات را مقید به خود و یا بیرون از خودش می‏کنند. لیکن آن‏چه تا هنوز مشخص نشده اصل تعهد است. هنوز روشن نیست که تعهد به چه معناست. آیا تعهد همان ایمان و التزام عملی است یا وفاداری به نظام خاص معنایی؟

آنچه از معنای قاموسی تعهد برمی‏آید این است که تعهد کلمه‏ی عربی است و به عهد و وفاداری اطلاق می‏گردد. متعهد کسی است که به قول خود وفادار بوده و آن را نشکند.  بنابراین، اگر این معنا را ملاک قراردهیم باید بگوییم تعهد در ادبیات به نوعی از وفاداری خاص اطلاق می‏گردد اما این که وفاداری باید به چه‏چیزی باشد، مسأله‏ی دیگری است که باید ازجوهر ادبیات استخراج گردد. باید دید که جوهره‏ی ادبیات چه‏چیزی را متعهد می‏شمارد؟ اگر جوهره‏ی ادبیات را ارکان اصلی آن بدانیم از قبیل اندیشه، فرم، قالب و زیبایی، در این صورت باید اذعان کنیم که ادبیات متعهد ادبیاتی است که به همه‏ی این اصول پایبندی داشته باشد. و آفرینشگر در حین آفرینش باید همه‏ی آنها را مد نظر قرار دهد.

حال شاید بپرسید پس مردم در کجای ادبیات متعهد قرار دارند؟ در جواب باید گفت: نقش و جایگاه مردم به عنوان یک اصل از جای دیگر به دست می‏آید. و آن فرایند تحول ادبی در تاریخ است. به عبارت دیگر از  تاریخ تحولات ادبی می‏توانیم یک اصل دیگری را به نام "مردم" استخراج کنیم. چه این‏که پس  از تحولاتی که در عرصه ادبیات به وجود آمد و نیما و دیگر نویسندگان به خلق آثار اجتماعی پرداختند، مردم رفته رفته به یک اصل قابل انکار در ادبیات تبدیل گردید. این اصل اگرچند در بدو امر جنبه‏ی اخلاقی و فردی دارد اما در فرایند زمان، به یک اصل وارزش ادبی نیز تبدیل شده است. امروزه کم‏تر شاعر ونویسنده‏ای وجود دارد که از این مسأله‏ی ارزشی و اخلاقی پا را فراتر نهاده باشد. با وجود این‏که ادبیات پست مدرنیستی همه چیز را برهم زده است، با آن‏هم تعهد به مثابه‏ی یک امر ارزشی جای خود را در ادبیات معاصر حفظ کرده است.

دراینجا شاید پرسش دیگری مطرح گردد که پس با این حساب ادبیات عرفانی و ادبیات غنایی نمی‏توانند در قلمرو ادبیات متعهد درآیند؟ اما پاسخ روشن است که ادبیات متعهد حوزه‏ی کلان اجتماعی را در بر می‏گیرد. هرآن‏چه به جامعه، مردم وحیات جمعی ارتباط یابد، به نحوی با ادبیات متعهد ارتباط برقرار می‏سازد. ادبیات عرفانی نیز شاخه‏ای ازادبیات اجتماعی است که یک سر به آسمان دارد و سر دیگر به زمین. همچنان‏که نمی‏توان ادبیات غنایی را تافته‏ی جدا بافته به شمار آورد.

به این حساب ادبیات متعهد حوزه‏ی کلانی را در بر می‏گیرد واز لحاظ زمانی و جغرافیایی نیز قلمروهای وسیع دارد و هیچگاه به زمان ومکان خاصی محدود نمی‏گردد. ادبیات متعهد ادبیاتی است که ریشه در روح و روان آفرینش‏گر دارد. تا وقتی آفرینش‏گر خود را از جامعه نبریده و مرگ تنهایی خود را تجربه نکرده، ادبیات متعهد در زبان او جاری است.

مرگ تدریجی زبان‏های حاشیه‏یی

 21 فبروری که مصادف با 2 حوت می‏شود روز جهانی زبان مادری بود. از این روز در نقاط مختلف جهان تجلیل به عمل آمد. بندگلدیش اولین کشوری بود که به یونسکو پیشنهاد کرد تا 21 فبروری به عنوان روز جهانی زبان مادری به رسمیت شناخته شود. پیشنهاد این کشور پذیرفته شد و یونسکو در سال 1999،  21 فبروری را به عنوان روز جهانی زبان مادری اعلام کرد. هدف از اعلام این روز به این نام، کمک به تنوع زبانی و فرهنگی خوانده شده است. از آن پس ، مجمع عمومی سازمان ملل نیز سال 2008 را سال جهانی زبان‏ها اعلام نمود. بعد از آن کشورهای عضو سازمان ملل، متعهد شدند تا این روز را گرامی بدارند.

افغانستان نیز به عنوان یک عضو این سازمان بزرگ جهانی، متعهد است تا از این روز پاسداری کند، اما دیده شد که این روز همچنان مثل هر روز دیگر به آرامی سپری گردید. به نظر می‏رسد حکومت افغانستان برای تجلیل از این روز و یا رشد زبان‏های مادری و محلی در افغانستان برنامه‏ی خاصی را  روی دست ندارد. این در حالیست که در قانون اساسی به حکومت وظیفه سپرده شده است تا برای رشد زبان‏ها در کشور تلاش نماید. چه این‏که زبان‏های محلی و مادری عامل عمده‏ی فرهنگی به شمار می‏آید. به هر اندازه که زبان در یک کشور رشد کند به همان اندازه فرهنگ نیز رشد می‏نماید. رشد فرهنگی می‏تواند باعث انکشاف و توسعه در یک کشور گردد.

افغانستان دارای خرده زبان‏های زیادی است. گفته می‏شود حدود بیش از چهل زبان در افغانستان وجود دارد. هریک از این زبان‏ها گویندگانی دارند و مناطقی راتحت نفوذ خود دارند. مردم این مناطق با فرهنگ و سنن  خاص خود زندگی می‏کنند و با زبان ویژه‏ی خویش حرف می‏زنند. به این ترتیب می‏توان گفت زبان عامل تبادل و تعامل فرهنگی به شمار می‏رود. قانون اساسی نیز این خرده فرهنگ‏ها و زبان‏ها را به رسمیت شناخته است. طبق این قانون، تمامی زبان‏ها در مناطق خود از رسمیت برخوردارند. بنابراین حکومت مسوول است تا در ارتباط به انکشاف و رشد همه‏ی زبان‏ها برنامه ریزی داشته باشد تا این زبان‏ها ضمن این‏که از خطرها و تهدیدات حفظ می‏گردند، روند بالندگی و پویایی خود را نیز طی نمایند.

آن‏چه امروزه حیات این زبان‏ها را تهدید می‏کند،  ناشی از چند امر است:

  1. تهاجم زبانی: افغانستان در فرایند تاریخی خود، در نقطه‏ای ایستاده است که خطرات فرهنگی و زبانی از چارسوی او را تهدید می‏کند. مهاجرت‏های متوالی شهروندان به کشورهای خارجی و بازگشت مجدد آنها سبب گردیده است تا این شهروندان با خود فرهنگ‏ها وزبان‏های مختلف را در افغانستان بیاورند. وجود فرهنگ‏ها و زبان‏های غیر بومی موجب اختلاط این زبان‏ها با زبان‏های معمول شده است. چنانچه دیده می‏شود، اصطلاحات غیر فارسی در این زبان همواره رو به افزایش بوده و می‏رود تا خطر جدی‏تری را برای این زبان به وجود آورد.
  2. جا به‏جایی: ناامنی سبب کوچ اجباری خانواده‏ها از مناطق خود به مناطق دیگر شده است. طبق گزارش عفو سازمان ملل حدود 400 تن در روز خانه و مسکن خود را ترک و به جای دیگر نقل مکان می‏کنند. این می‏رساند که روند جابه‏جایی خانواده‏ها سیر صعودی دارد. اگر این روند همچنان ادامه پیدا کند در مدت کوتاهی شاهد رخدادهای بی‏شماری فرهنگی و تغییر در سطح جامعه خواهیم بود. یکی از پیامدهای این تغییر، مرگ تدریجی زبان‏های محلی در افغانستان است. هرچه روند جابه‏جایی شدت یابد، به همان اندازه تهدیدها علیه زبان‏های محلی افزایش پیدا می‏کند.
  3. جنگ ومهاجرت: جنگ در مناطق مختلف افغانستان باعث آوارگی آنان به سمت کشورهای دیگر شده است. همچنان که در زمان اشغال افغانستان توسط شوروی سابق، بیش از شش میلیون شهروند از افغانستان آواره شده بودند. هم اکنون نیز افغانستان در شمار کشورهایی قرار دارد که بیش‏ترین آواره را دارد. علاوه بر جنگ، نبود شغل و مسکن عامل دیگری برای مهاجرت و آواگی شهروندان افغان به شمار می‏رود. آوارگی و مهاجرت در عین حالی که می‏تواند تبعات مثبتی داشته باشد، پیامد‏های منفی نیز دارد. یکی از این پیامد‏ها می‏تواند از دست دادن زبان به عنوان هویت اصلی باشد. وقتی مهاجران به کشورهای دیگر پناه‏گزین می‏شوند، به مرور زمان، آداب، فرهنگ و زبان آن کشور را می‏آموزند. این امر رفته رفته منجر به فراموشی زبان مادری فرد می‏شود.

با این وجود که خطرات زیادی زبان‏های محلی در افغانستان را تهدید می‏کنند، باید دید که چگونه می‏توان این تهدیدات را دفع کرد؟ به نظر می‏رسد نخستین امر در این راستا، ایجاد پالیسی دقیق و سیاست زبانی از سوی حکومت است. حکومت برای رشد زبان‏ها وحفظ آنها ازخطرات، باید به برنامه ریزی دقیق بپردازد. سیاست منسجمی را در جهت احیای هویت‏های کوچک در پیش گیرد. در عین حال باید، هزینه‏ی قابل توجهی را برای این امر اختصاص دهد تا بتواند، به رشد و پویایی زبان‏ها کمک کند.

مسأله‏ی دیگر تقویت نهاد‏های فرهنگی است. این نهاد‏ها نقش سازنده‏ای را در احیای فرهنگ و ترویج آن دارند. اداره کنندگان این نهادها با مایه گذاشتن و ایجادهدفمندی می‏توانند وضعیت موجود را بهبود بخشند و خطر مرگ زبان‏ها را کاهش دهند. از همه مهم‏تر نقش نهادهای مسوول در این ارتباط است. مع الاسف دیده می‏شود که نهادهای مربوطه در این جهت نه تنها سعی به خرج می‏دهند بلکه گاه مانع رشد فرهنگ می‏شوند.

به این ترتیب، ارگان‏های مسوول و نهادهای فرهنگی، نویسندگان و فرهنگیان هرکدام می‏توانند در بهبودی و رشد زبان‏ها در کشور مؤثر واقع شوند؛ البته به شرط این‏که حکومت نیز با ایجاد زمینه‏های خوب‏تر و سیاست زبانی مشخص، به این روند کمک نماید.

بازی جدید پاکستان با افغانستان

 یوسف رضا گیلانی صدر اعظم پاکستان طی اعلامیه رسمی از گروه طالبان افغانستان و حزب اسلامی خواسته است تا ازجنگ دست بردارند و به برنامه‏ی صلح حکومت افغانستان بپیوندند. در این اعلامیه -که از سوی دفتر صدر اعظم پاکستان به نشر رسیده- آمده است:"من از گروه‏های طالبان افغانستان، حزب اسلامی ﴿گلبدین حكمتیار﴾ و دیگر گروہ‏ھای درگیر در جنگ افغانستان تقاضا می‏كنم با كنار گذاشتن اختلافات، به روند صلح و آشتی در كشورشان كمك كنند."

گفته می‏شود این نخستین‏بار است که دولت پاکستان به صورت رسمی از گروه طالبان و حزب اسلامی می‏خواهد تا دست از جنگ بکشند و به پروسه صلح بپیوندند. طالبان و حزب اسلامی تا کنون در این رابطه اظهار نظر نکرده‏اند.

حال پرسش مهم این است که چرا دولت پاکستان از گروه طالبان افغانی و حزب اسلامی چنین درخواستی می‏کند؛ آن هم پس از ده سال؟ و به عبارت دیگر این اعلامیه‏ی آقای گیلانی چه پیام‏هایی را باخود همراه دارد؟ به نظر می‏رسد این اعلامیه حاوی چند پیام عمده باشد:

  1. واکنش در برابر درخواست حامد کرزی: هفته‏ی پیش‏تر حامد کرزی رییس جمهور کشور برای نشست سه جانبه به پاکستان سفر کرده بود. او در این سفر خود از پاکستان خواسته بود تا اجازه دهد که رهبری القاعده و طالبان پاکستانی از جمله ملا عمر و اعضای شورای کویته به صورت مستقیم مذاکره نماید. اما وزیر خارجه پاکستان ربانی کهر نسبت به این درخواست واکنش شدید از خود نشان داده و آن را "مضحکه" توصیف کرده بود. به نظر می‏رسد اقدام دولت پاکستان و خواسته‏ی اخیر آن از حزب اسلامی و طالبان، واکنشی در برابر آقای کرزی بوده باشد. پاکستان می‏خواهد نسبت به درخواست آقای کرزی از خود عکس العمل بالمثل نشان دهد و چنین وانمود کند که عاملان جنگ در داخل افغانستان‏اند نه در بیرون از آن.
  2. تبرئه طالبان پاکستانی: مسأله‏ی دیگری که می‏شود از این اقدام پاکستان استنباط کرد این است که پاکستان می‏خواهد بدین طریق اتهام خشونت را از طالبان پاکستانی بزداید و طالبان افغانی را عاملان اصلی بی‏ثباتی در افغانستان معرفی کند. طبق اعلامیه‏ی منتشره‏ی اخیر از سوی دفتر صدراعظم پاکستان، عامل عمده‏ی جنگ در افغانستان حزب اسلامی و طالبان افغانی می‏باشد. این گروه‏هایند که دست به انتحار، ترور وخشونت می‏زنند.
  3. انحراف تبلیغاتی: پاکستان از چندین ماه بدین‏سو در محور توجه جامعه جهانی قرار دارد. بعد از این که اسامه بن لادن در خاک پاکستان به قتل رسید، روابط این کشور با کشورهای اروپایی بویژه امریکا و برتانیا به تیرگی انجامید. کشورهای غربی، پاکستان را به دست داشتن با گروه‏های تروریستی والقاعده متهم نمودند و دامنه‏ی این تنش‏ها تا آن‏جا کشیده شد که امریکا کمک‏های اقتصادی خود را به آن کشور کاهش داد و پاکستان به حیث کمک کننده‏ی القاعده معرفی گردید. افغانستان نیز در اقدام دیگر پس از ترور استاد ربانی، گروه"جنگهوی" را متهم به این عمل تروریستی نمود و اعلام کرد که از این پس پاکستان طرف مذاکرات صلح می‏باشد. بدین ترتیب این کشور به عنوان عامل اصلی تحولات در آسیای میانه شناخته شد. حال پاکستان در پی این است تا توجه جامعه‏ی جهانی را از پاکستان به سمت افغانستان معطوف بدارد و به آن کشورها اشاره نماید که اگر بخواهید با گروه طالبان وارد مذاکره شوید، آدرس آن افغانستان است نه پاکستان.
  4. معرفی طرف اصلی مذاکرات صلح: پاکستان با تبرئه‏ی خود و گروه‏های مذهبی افراطی در داخل خاک خود، در صدد این است که طرف واقعی(به نظر وی) مذاکرات صلح را برای کشورهای سهیم در این پروسه معرفی نماید. این کشور هیچ‏گاه شورشیان یا گروه‏های افراطی داخل پاکستان را به عنوان عاملان بی‏ثباتی در افغانستان معرفی نکرده است و چه بسا –به استناد گزارش‏ها- از آن‏ها در جهت اهداف سیاسی وخارجی خود نیز حمایت نموده و سود برده است. حال نیز نمی‏خواهد آن گروه‏ها به عنوان طرف مذاکره شنونده در مذاکرات صلح شناخته شوند و بدین نحو اقدامات بعدی علیه کشور خود را شاهد باشد. از این‏رو پاکستان سعی می‏ورزد تا گروه‏های دیگری را به عنوان جانشین طالبان معرفی نماید. این گروه‏ها به باور آن کشور، جز حزب اسلامی و طالبان افغانی گروه دیگری نمی‏تواند بوده باشد.
  5. سهیم ساختن احزاب مورد نظر خود درقدرت: حزب اسلامی یکی از عمده‏ترین احزاب جهادی بود که سال‏های سال در پاکستان مرکزیت داشت و از آن‏جا رهبری می‏گردید. اکنون پاکستان می‏خواهد این گروه باردیگر در صحنه‏ی قدرت ظاهر شود و عملاً امتیازهایی را از دولت افغانستان در قبال مذاکره و صلح به دست آورد.
  6. کناره گیری از مذاکرات صلح: چیز دیگری که می‏توان از این درخواست گیلانی استنباط کرد این است که این کشور می‏خواهد، دیگر در مذاکرات صلح اشتراک نکند و یا حضور خود را در آن کم‏رنگ بسازد. چه این‏که پاکستان می‏داند که اگر این مذاکرات به سرانجام مطلوب برسد عاید اصلی آن به جیب افغانستان خواهد ریخت و این کشور به دلیل حمایتش از گروه‏های افراطی و طالبان و دالقاعده مورد مآخذه و سرزنش قرار خواهد گرفت. از این جهت تلاش می‏ورزد تا روند مذاکرات صلح را کند بسازد و بهانه‏ای برای حضور خود در آن بتراشد.

نتیجه

با توجه به نکات فوق، به این نتیجه می‏رسیم که پاکستان از این اقدام خود اهداف سیاسی خاصی را دنبال می‏کند و هیچ‏گاه در روند مذاکرات صلح صداقت ندارد. این کشور همواره با سیاست یک بام و دو هوا خواسته است تا روند آشتی و مذاکره را بطی بسازد و یا با اهمال کاری، جلو به فرجام رسیدن آن را بگیرد. عدم حضور این کشور در بُن دوم خود دلیل عمده بر این مدعا بوده می‏تواند. اما باید دید که افغانستان در واکنش به اعلامیه‏ی صدر اعظم پاکستان چه اقداماتی را روی دست می‏گیرد؟ پاسخ این پرسش را گذر زمان خواهد داد.

جایگاه مردم در پیمان‏های استراتیژیک

گفت‏وگوها بر سر پیمان استراتیژیک میان افغانستان و امریکا همچنان ادامه دارد. تاکنون افغانستان با کشورهایی چون هندوستان، فرانسه، برتانیا و ایتالیا پیمان استراتیژیک به امضا رسانده است. محوری‏ترین این پیمان‏ها پیمان استراتیژیک با امریکا است. از چندین ماه بدین‏سو میان مقامات دو کشور مباحثات جدی جریان دارد. گفته می‏شود در اوایل هفته جاری هیأتی از سوی ایالات متحده وارد کابل شده و با مقامات عالی کشور گفت‏و‏گو نموده است. این خبر به صورت رسمی در مطبوعات نیامده اما گفته می‏شود هدف از سفر این هیأت گفت‏وگو در مورد این پیمان بوده است. این‏که در این زمینه چه صحبت‏هایی انجام گرفته هنوز روشن نیست. اما آن‏چه بیش از همه سؤال برانگیز است این است که چرا این سفر به شکل غیر رسمی و به دور از چشم رسانه‏ها و مردم صورت می‏گیرد؟ چه چیزی در این سفر وجود دارد که مقامات کشوری از افشای آن ابا می‏ورزند؟

جای شکی نیست که مسأله‏ی پیمان استراتیژیک با کشورهای جهان، از جمله موضوعاتی است که با سرنوشت مردم ارتباط می‏گیرد و تأثیرات مستقیمی را بر روابط اجتماعی، زندگی قتصادی و سیاسی مردم دارد. لذا باید دید که جایگاه مردم در این پیمان‏ها در کجا قرار دارد؟ آیا از مردم هم هیچ پرسشی در این زمینه صورت گرفته است؟

امضا پیمان‏های استراتیژیک با کشورهایی چون هند، فرانسه، برتانیا و ایتالیا نشان می‏دهد که مردم در آن هیچ مد نظر قرار نگرفته‏اند. مردم از طریق رسانه‏ها اطلاع یافتند که افغانستان با کشورهای مذکور پیمان امضا کرده است. شاید بگویید تشکیل لویه جرگه عنعنوی- که سال جاری صورت گرفت- به معنای مشوره با مردم بود؛ اما باید اذعان کرد که این لویه جرگه عنعنوی نواقص فراوان داشت که از آن جمله می‏توان به نمایندگان انتصابی و راه یافتن شماری از کسانی که قادر به ارزیابی دقیق مسایل نبودند، درآن، اشاره کرد. براساس تحلیل‏ها، مواردی که به عنوان مشوره‏های ملی در قطعنامه مطرح گردیده بود، نشان می‏داد که همه‏ی آن‏چه در آن‏جا گرد آمده است، جزتلقین‏های حکومتی چیزی بوده نمی‏تواند. با این حساب نقش واقعی افکار عمومی در آن جرگه نیز چندان قابل اعتبار و مهم نبوده است.

از این‏که بگذریم، مسأله‏ی دیگر در جریان قرار دادن مردم از جزئیات مذاکرات فی‏مابین افغانستان و کشورمقابل است. تا حال جزئیات متنی که میان افغانستان و کشورهای مذکور به امضا رسیده، در دسترس مردم قرار نگرفته است. مردم هیچ نمی‏دانند در این پیمان‏ها روی چه موضوعاتی تأکید و توافق صورت گرفته است. همچنان جزئیات گفت‏وگوهای هیأتی که  اخیرا از سوی امریکا وارد کابل شده نیز افشا نشده است. از این‏رو برای مردم روشن نیست که خواست‏های آنها در کجای پیمان گنجانیده شده است و آیا خواست مردم به عنوان طرف واقعی مد نظر هست و یاخیر؟

علاوه بر این  در مذاکراتی که میان افغانستان و گروه‏های مخالف در جریان است و یا میان امریکا و مخالفان دولت افغانستان در حال انجام است، مردم افغانستان به چشم طرف اصلی قضایا دیده نمی‏شود وهیچ جایگاهی برای آن‏ها در این مذاکرات تعریف نشده است.

بدین ترتیب از یک‏سو نقش مردم در روند سیاسی و ازجمله پیمان‏های استراتیژیک مورد نظر واقع نشده و از جانب دیگر تعاملات سیاسی همواره از چشم مردم پنهان گذارده شده است.  با این وجود، حکومت مدعی دموکراتیک بودن نظام سیاسی فعلی است. در حالی که در نظام سیاسی دموکراتیک مردم حرف اول را می‏زنند و میزان مشارکت مردم در آن، بالاست. هیچ تعامل سیاسی در سطح بین المللی ازچشم مردم پنهان گذارده نمی‏شود و بدون رای مردم، هیچ موقف و موضع سیاسی اتخاذ نمی‏گردد. مردم در کشورهای توسعه یافته خود تصمیم گرنده‏اند و هیچ تصمیم کلان بدون اراده وخواست آن‏ها گرفته نمی‏شود. اما در افغانستان عکس قضیه صادق است. مردم همواره در حاشیه کار قرار دارند و به آن‏چه اتفاق می‏افتد فقط نگاه می‏کنند. تصمیم اصلی را کسانی می‏گیرند که در رأس هرم‏جا خوش کرده اند، و یا هم کسانی که از بیرون بر قدرت در افغانستان تأثیرگذار می‏باشند. با وجود چنین قدرت‏های داخلی و خارجی، مردم نمی‏توانند به عنوان تصمیم گرنده در عرصه سیاست افغانستان به حساب آیند. نمایندگان پارلمان که نمایندگان مردم خوانده می‏شوند نیز از سیاست‏های بیرونی تأثیر پذیرفته و جای اراده مردم را به اراده و خواست عوامل و عناصر بیرونی تبدیل کرده است. از این‏رو دیده می‏شود که بازی‏های درون پارلمانی عمدتاً جنبه شخصی یا غیر مردمی دارد.

بدین ترتیب می‏توانیم بگوییم مردم در نظام جدید جایگاه بایسته‏ی خود را ندارند و تصمیم گرندگان واقعی به شمار نمی‏روند. بلکه تماچیانی‏اند که فقط می‏بینند که چه چیزی در حال اتفاق است و چه تعاملاتی میان دولت مردان و عناصر دیگر جریان دارد.