مصطلاحات ادبی

ادبيات پوچي(80)

مكاشفه نو(81)

شعر مصور(82)

توفان وطغيان(83)

شعر مکتب گورستان(84)

اولتراییسم(85)

آوانگارد(86)

مکتب پراگ(87)

مکتب پراگ(87)

نئو فرمالیسم(88)

ادبیات تطبیقی(89)

نقد تفسیری(90)

اونانيمیسم(91)

وریسم(92)

رمانتیسم(93)

ادبیات آرمانشهری(94)

شعرگولیاردی(95)

شعر طرحی(96)

کتیبه برگور(97)

هرمتیسم(98)

شعر جنگ(99)

بالاد(100)

کاوالیرها(101)

سفسطۀ عاطفی(102)

 

ادامه نوشته

اصطلاحات ادبی

ادبيات اروتيك"(62)

ادبيات سياه"(63 )

“شطح”(64 )

شعر چرند(65)

آركي تايپ(66)

ادبيات پيشگويانه(67)

چهار معنايي(68 )

شعر سَُبك و تفريحي(69)

شعر سياسي(70)

شعر نمايشي(71)

شعر نو خسرواني(72 )

سه گاهي(73 )

تصنيف( 74 )

شعر شباني(75 )

پورنوگرافي(76 )

منطقه گرايي(77 )

شعر روایتی(۷۸)

شعر لاهوتي (79 )

***

ادبيات اروتيك"(62)

"ادبيات اروتيك" نوعي از ادبياتي است كه به مسايل غريزي مي پردازد. اين نوع ادبي از زمان هاي دور در ادبيات كهن وجود داشته است. هرچند به تناست تفاوت فرهنگ ها، تفاوت چشمگيري درگونه هاي آن ديده مي شود. براساس همين تفاوت برخورد ها، اصطلاحات مختلفي براي آن به كار رفته است از قبيل تن كامه سرايي، ركيك سرایي و... . برخي "اروتيك" را با"پورنوگرافي"(هرزنگاري) مرادف دانسته وبرخي آن دو را ازهم متمايز شمرده اند. به هرصورت چيز مشترك در اين اصطلاحات، بيان مسايل غريزي به صورت عريان وغير عريان آن در اثر ادبي مي باشد . عشق، پوچي، گذرايي بودن، محدوديت واژگاني، استفاده از كلمات ركيك، تصاوير مستهجن، داشتن وجهة شخصي، لذت جويي، و... از جمله صفات "ادبيات اروتيك" به شمار مي آرود.

آن چه "ادبيات اروتيك" را اهميت بخشيده وباعث شده است تا نويسندگان بسياري به آن -به عنوان نوع ادبي - بپردازند، ارزش هاي زيباشناسي آن مي باشد. سيروس شميسا در كتاب خود به نام "شاهد بازي" به صورت مفصل آن را تشريح و واكاوي كرده است.همچنان "داكتر جلال خالقي مطلق" از پژوهشگران اصلي اين نوع ادبي در ادبيات فارسي به شمار مي رود.

"ادبيات اروتيك" در ادبيات ملل جهان جايگاه گسترده اي را به خود اختصاص داده است. در ادبيات سانسكريت و هند باستاني آثار زيادي باهمين گرايش نگاشته شده است كه از جمله مي توان به چند اثر مشهور مثل " كاما سوترا"(كلمات قصار عشق) نوشتة واتسيايانا، "رمزهاي عشق" اثركوكوكا،" پنج خدنگ" اثر"ملك الشعرا"،"روشنايي عشق" نوشتة گوناكارا،"حلقة عشق" ازجايادوا، "جوانة عشق" از"بهانوداتا" و كتاب"مرحلة عشق" اثر شاعري به نام كوليانمول، اشاره كرد. در اساطير يوناني "اورس" پسر خداي جنگ و "افردويت" بانوي خداي عشق وز يبايي، و در اساطير رومي "اَمور" پسر "مراس" خداي جنگ و "ونوس" ايزد بانوي عشق وزيبايي از نمونه هاي روشن "ادبيات اروتيك" در زمان قديم مي باشند. در ادبيات دري نيز مي توان نمونه هاي فراواني را در آثار شاعران ونويسندگان بزرگ مشاهده كرده مثلاً نظامي درهفت پيكر، خاجوي كرماني در شعر گل و نوروز، عارف اردبيلي  در فرهاد نامه، ملاعبدالشكور بزمي در داستان پدومات، امير معزي دربرخي از قصيده هايش، مولانا جلال الدين بلخي، منوچهري، خاقاني، حافظ، سعدي، عبدالواسع جبلي، گرگاني، عثمان مختاري، ابوالحامد محمودجوهري زرگري، فرغ فرخزاد، شاملو، سيمين بهبهاني ، فريدون توللي، يدالله رؤيايي و... از شاعران ونويسندگاني اند كه به نحوي اين موضوع را در آثارشان بيان كرده اند. "مه ستي" را نخستين شاعر اروتيك سراي فارسي خوانده اند.

به اين ترتيب اروتيك بخشي از ادبيات فارسي را تشكيل مي دهد و امروزه بعضي از نويسندگان از "رنسانس ادبيات

اروتيك فارسي" سخن مي گويند.

در ادبيات اسلامي نيز نمودار هاي روشن وآشكاري دارد كه بررسي تفصيلي آن مجال ديگري مي طلبد.

ادامه نوشته

مصطلحات ادبي:

شعر آزاد(54)

شعر حجم(55)

هايكو(56)

شعر ناب(57)

فرماليسم( 58)

شعر آزاد(54)

هنجار گريزي(59)

تجسم گرايي(61 )

تجريد گرايي(60)

شعر آزاد، شعر فارغ از قيد وزن وقافيه كه به ضرباهنگ و موسيقي كلمات توجه دارد. مصرع ها به حسب موسيقي كلام ومتناسب بامضمون كوتاه وبلند مي شود. به اين نوع شعر شعرشاملويي و شعر نيز مي گويند.  شاملو وبيژن جلالي از نخستين شعر آزاد سراي فارسي به شمار مي آيند. اما نوع ديگري از شعر آزاد است كه از مصراع هاي موزون نامساوي تشكيل يافته است. تكية آن بر آهنگ گفتار طبيعي زبان -كه ازتناوب هجاهاي تكيه دار و بي تكيه حاصل شده است-مي باشد. اين نوع شعر كه در اواخر قرن بيست شهرت يافت، ابتدا در ادبيات فرانسه به وجود آمد. شاعران سدة نزده با شكستن قالب هاي سنتي  و ايجاد تعديل در وزن و قافيه شعر در پي خلق شيوة جديدي برآمدند. نظم موزون اسكندراني (مصراع 12 هجايي) را  برهم ريختند و شعري با مصراع هاي غير متساوي به وجود آوردند. آرتور رمبو نخستين شاعر آزاد سراي فرانسه است كه نخستين شعرش آزاد را در سال 1886 م سرود. به دنبال او شاعران آزاديخواه ديگري در امريكا وانگلستان اين شيوه را ادامه دادند و اشعاري با مصراع هاي كوتاه وبلند سرودند و شمار هجاها را مطابق دلخواه خود اضافه كردند. برخي از محققين براين باورند كه شعر آزاد فرانسه از ترجمة كتاب مقدس شاه جيمز الهام گرفته است چه اين كه در ترجمه شاه جيمز از خصوصاً بخش سرود سليمان و مزامر از شعر آزاده استفاه شده است. بعض ديگر از دانشمندان والت ويتمن شاعر امريكايي را آغازگر شعر آزاد در امريكا مي دانند. به عقيدة اين ها، ويتمن در سال 1855 م كتاب برگ هاي علفزار سرود.



ادامه نوشته

مصطلحات ادبی

مضامین ذیل را در ادامه مطلب بخوانید و مارا بانقد های تان یاری رسانید.

معرفت ادبي(39)/ زبان خانه هستي(40)/اتميسم منطقي(41)/ نقد چيست؟(42 )/ انواع نقد(43 )/ پست مدرنيسم(44)/ فهم معنا(45)/ فهم معنا(45)/ ناتوراليسم(47)/ پارادوكس (48 )/ بيان شاعرانه(49)/ ضرورت شاعري(50 )/ شعر كانكريت(51)/ شعر موج نو(52 )/ شعر زرد(53 )

ادامه نوشته

موضوعات و مصطلاحات ادبی

بااين اصطلاحات و موضوعات به صورت مختصر آشنا مي شويم. آشنايي با مفاهيم ذيل مي توانند دريچه بازتري را به حيات بزرگ تر بگشايد:

جايگاه اسم در زبان (1) ترجمه ناپذيري زبان(2) زبان گفتار(3) جهان تجربي شعر(4) كليت شاعرانه (5) شعر بي زبان(6) بود ونبود تفكر شاعرانه(7) جامعه شناسي ادبيات(8) شاعر كيست(9 ) رابطه ادبيات وهنر(10 ) آيا شعر مي تواند رسانه به حساب آيد؟  (11) فرديت درشعر (12)    نگاه شاعرانه(13) تصاعد وتراكم درشعر(14) شكل ذهني درشعر(15) حادثه آفرينش شعر(16) سلوك شعر(17) رنگ درشعر (18)

استعداد شاعرانه (19) سنت وتجدد (20)شعر تجربي (21) تاريخچه جامعه شناسي ادبيات(22) فرق جامعه شناسي ادبيات و جامعه شناسي ادبي (23) انواع جامعه شناسي(24) جامعه شناسي خواندن(25 ) شعر واعتقاد(26 ) نسبت ميان اراده وشعر(27 ) بحران مخاطب(28 ) شعر جوان (29 ) ذهنيت(30) مكتب سورآليسم (31) ساخت گرايي(32) سوگنامه (33 ) شكل(34) شعر روايتي(35 ) فوتوريسم( 36 ) هرمنوتيك( 37) انواع تأويل متن(38 )

ادامه نوشته

رنگ درشعر(18)

يكي از موضوعات جالبي كه مي تواند ما را به جانب شناخت واقعي شاعر هدايت كند همانا استفادة شاعر از رنگ هاست. شكي نيست كه رنگ از ابزار مهم طبابت مي باشد. از همين جهت روانشناسان به تحليل وبررسي اثرات رنگ ها بر روان آدمي پرداخته اند. "روانشناسي رنگ" از عمده ترين موضوعاتي است كه از سال هاي بسيار پيش مورد توجه انديشمندان قرار گرفته است. روانشناسان ضمن تحقيقي كه روي اثرات هريك از رنگ ها انجام داده اند ، براي هريك از آن ها اثرات خاص رواني را بيان داشته اند مثلاً گفته اند:  رنگ سياه نشانة غمگيني و جذابيت جنسي مي باشد و قدرت، ترس، خطر ومرگ را تداعي مي كند. رنگ آبي، به انسان آرامش مي بخشد ونشانگر صلح، امنيت ونظم مي باشد. رنگ سبز نشانگر آرامش، خوشبختی، سلامتی و حسادت است. استرس را كاهش مي دهد و به انسان آرامي را هديه مي كند. رنگ سفيد ، نماد معصومیت، سرما، پاکیزگی و آرامش است. به انسان احساس آزادي و فضاي باز را مي دهد. رنگ سرخ، شور وهيجان، خشم وعصبانيت، عشق وحرارت را در انسان به وجود مي آورد. به اين ترتيب هريك از رنگ هاي سرد و گرم مي تواند تأثيرات خود را روي ذهن وروان آدمي برجابگذارند. به باور قطع مي توان گفت هيچ فردي از تأثيرات رنگ ها محفوظ نمانده است؛ چرا كه رنگ تمام هستي را پوشانده است و درهر ثانيه، انسان با انواع رنگ ها مقابل مي شود.

بنابراين اگر ما بخواهيم انديشه ها وذهنيات يك شاعر را از طريق اشعارش بشناسيم، بايد به نوع برخورد و ميزان بهره بري او از رنگ ها توجه نماييم. بسامد استفاده از رنگ هاي خاص، مي تواند ما را جانب انديشه هاي شاعر راهنمايي كند. حتا از طريق كنش يك جامعه در برابر رنگ ها، مي توانيم به شناخت فرهنگ آن جامعه دسترسي پيدا نماييم مثلاً رنگ سياه در يك جامعه نشانة سوگواري است در حالي كه همين رنگ در جاي ديگر نشانة شادماني مي باشد. پس هررنگي در جوامع مختلف داراي معنا و پيام خاصي مي باشد. با توجه به دريافت هاي گوناگون از رنگ، جايگاه آن در هنر –خصوصاً نقاشي- وشعر  بارزتر مي گردد. هرشاعر براي بيان ذهنيت خود ناچار از رنگ هاي خاصي استفاده نمايد.

 استعداد شاعرانه (17)

از چيز هايي كه در سرودن شعر ضروري است استعداد شاعرانه مي باشد. استعداد شامل ژن هاي وراثتي وشبكه هاي عصبي در مغز مي گردد. از اين جهت يك امر مطلق است كه در همة انسان ها وجود دارد و از سوي ديگر هرگونه امرِ مربوط به درك و فهم را تأمين مادي و معنوي مي نمايد. از آن جايي كه قوة تخيل، محيط تابش صورت هاي واقعي و غير واقعي مي باشد، راه خود را در بنية استعداد باز مي كند. و شعر -كه به تعبيري كمال خويش را در عنصر تخيل مي جويد- از طريق استعداد شكل مي گيرد.

 اما آيا استعداد شاعرانه داريم؟ تفكيك استعداد به شاعرانه وغير شاعرانه به قوة شهوت انسان  برگشت مي نمايد. آدمي وقتي از مادر، جهان بين و جهان نشين مي شود، به مرور زمان  در اثر تربيت، به جوانب مختلف گرايش مي يابد. محيط خانه، جامعه ومكتب از كانون هايي اند كه در پرورش فرد و سوق دهي علايق او به جهت خاصي، تأثير گذار مي باشد. از اين رو مي بينيم طفلي كه در خانة پدر ومادر هنرمند تولد يافته، به جانب هنر تمايل پيدا مي كند و طفلي كه درخانة سياست پيشه اي، پا برجهان گذاشته باشد، با روحية همان خانواده تربيت مي گردد. بنابر اين آن چه استعداد ها را به صورت عارضي از هم متمايز مي سازد كانون هاي پرورش اطفال مي باشد. در كنار اين عوامل مؤثر براستعداد -كه علايق شخص را جهت دهي مي نمايد-، كوشش وي در همان راستا، باعث تكامل وتشخيص خطوط مورد نظر شاعر مي گردد. پس اضافه كردن صفت شاعرانه براي استعداد، به جنبة عارضي و مرحلة پرورش ورشد كودك تعلق مي گيرد.

سلوك شعر(16)

حافظ شيرين بيان گفته است: "طي مكان ببين وزمان در سلوك شعر". اين سلوك شعر چيست؟ سلوك شعر امري است توصيفي كه هم به جنبه هاي صوري آن اطلاق مي شود و هم به بعد دروني آن اشاره دارد. اما اگر بخواهيم آن را به عنوان يك اصطلاح ادبي مورد توجه ونكته بيني خود قرار دهيم بايد بگوييم كه مقصود از آن همانا خلوت شاعرانه است كه با يك سر اصول وقواعد و ويژگي هايي نيز توأم مي باشد. سلوك شعر امري است كه زمان ومكان را در مي نوردد. به بيرون ازخودش توجه ندارد. هرچه هست عالم درون است. فضاي تخيلي وبومي شعر است. شاعر در كنكاو ذهني، مسند گزين شده است. حتا بي خبر از هر نوعي فعاليتي كه دربيرون از خودش جريان دارد، در درد هاي خود شناور مي باشد. شوق، ناله، آرزو، پندار، و... حقايقي اند كه در دور وبر شخصيت ذهني شاعر تنيده اند. نمي گذارد كه او سراز لاك خود بيرون زند ولحظه اي در كوچه هاي اطراف و بيرون از ذهنش راه بپيمايد. سلوك شعري هيچ گونه نگاهي به فرم و قالب ندارد. بدون اين كه از حال زبان خبر دار باشد، شكل خود را در آن مي بيند ودر هياهوي زبان راه مي رود. سلوك شعري از يك سو "مجرد" است چون فرم را نمي انديشد ولي از سوي ديگر "جماعت" مي باشد چرا كه شاعر در يك فضاي كاملاً متراكم غوطه مي زند. با گروه ديگري و شخصيت هاي جديد، درعالم جديد، زندگي مي كند. عالمي كه شبيه عالم ارواح است با اين تفاوت كه درعالم ارواح، سابقه اي وجود دارد ميان جسم وروح  وليكن در عالم سلوك، ارواح نيستند بلكه تن ها واشياي موّاتند كه جان يافته اند.

حادثه آفرينش شعر(15)

مرحله آفرينش در شعر نقطه آغاز حركت است. اين حركت از كجا و چگونه آغاز مي شود و به چه صورت راه مي پويد و به كجا منتهي مي شود؟ بحث از چگونگي حركت و نوع سير منطقي و انجام آن، موضِع وفرصت ديگري مي طلبد اما راجع به آغاز شعر گفته اند؛ شعر حادثه اي است كه در زبان روي مي دهد؛ يعني زمان پديداريِ آن، يك امر مفروض نمي باشد بلكه با جنبش نا خود آگاه درون شروع مي گردد. مانند صاعقه اي به درون شاعر فرود مي آيد و بي اين كه شاعر بفهمد و فهم نمايد، خود را برجان او مي نشاند ودر زبان وي نشان مي دهد. از اين جهت به آن، حادثه اطلاق كرده اند و يا شعر را الهام دانسته اند. براهني در كتاب طلادرمس جلد سوم، از آن، به حادثة آفرينش تعبير كرده مي نويسد: "حادثة آفرينش شعر ازجايي آغاز مي شود كه شاعر احساس مي كند كه در نقطه اي با چيزي انطباق پيدا مي كند ويا از چيزي مي گريزد و دور مي شود ويا به دور خود مي چرخد وديگران را به دور خود مي چرخاند."  پس مشخصة اصلي آفرينش شعر حدوث ناگهاني آن مي باشد. هيچ تلاشي را در خود نمي پذيرد و هيچ ما قبلي در خود ندارد. تنها چيزي كه وجود دارد روح شاعر است و بس. روح شاعر ظرفي است كه الهام شاعرانه يا اين اتفاق و حادثة آفرينش، در آن واقع مي شود.

شكل ذهني درشعر(14)

شكل ذهني يكي از مباحث اساسي است  كه عمدتاً در شعر نو قابل طرح مي باشد. اولين بار رضا براهني و سپس يدالله رؤيايي اين مسأله را به صورت مفصل  تحت همين عنوان طرح و بحث كرده اند. اما شكل ذهني چيست؟ رضا براهني در كتاب طلادرمس جلد اول مي نويسد: "شكل ذهني عبارت از محيطي است كه شعر در آن حركت مي كند و پيش مي رود و اشيا و احساس ها را باخود پيش مي برد. منظور از اين شكل ذهني، محتواي شعر شاعر نيست، بلكه طرز حركت محتوا ست وارتباطي است كه اشيا با يكديگر درشعر پيدا مي كنند. شكل ذهني همان چيزي است كه به يك شعر، يا يكپارچگي مي دهد و يا آن را از وحدت واستحكام ساقط مي كند. همان عاملي است كه شعر را ساده يا دشوار، شفاف يا مبهم، عميق يا پاياب مي سازد."

يا در جاي ديگر مي نگارد: "شكل ذهني آن تصوير بزرگ وغير قابل لمس ذهني است كه چندين تصوير كوچك ديگر در دايرة پرايهام و ابهام آن جان مي يابند، طوري كه نتوان كلمه اي يا تصويري را از شعر بيرون كشيد ودور انداخت."

به اين ترتيب روشن مي شود كه شكل ذهني همان قالب دروني شعر مي باشد. براهني براي اين شكل انواع مختلفي را مثل دايره يي، افقي، صعودي، نزولي ومختلط ذكر مي كند و شكل ذهني مختلط را شكل كامل آن به حساب مي آورد.

تصاعد وتراكم درشعر(13)

گاهي اصطلاح تصاعد و تراكم، در بحث هاي ادبي ديده مي شود. اين اصطلاح يعني چه؟ مي خواهيم بدانيم منظور از اين اصطلاح چه مي باشد؟ هر واژه مي تواند يك معنا داشته باشد و مي تواند چندين معنا را همزمان به خواننده وشنونده انتقال دهد. صورت اول را معناي حقيقي مي نامند. يعني معنايي است كه واژه براي آن وضع گرديده است. مانند واژة سرك، كوچه، كوه، دريا و... اما صورت دوم اين گونه نيست. در چنين فرضي ممكن است يك واژه معنايي را كه براي آن وضع شده همراه با چند معناي ديگر توأمان برساند و ممكن است تنها مفاهيم مجازي وغير حقيقي را به خواننده انتقال دهد. در اين فرض مفاهيم مجازي مي تواند يك تا و مي تواند فراتر از آن باشد. مثل نرگس كه در معناي مجازي خود به چشم يار اطلاق مي شود. يا مثل دريا كه مي تواند مفاهيم بسياري را در خود ارايه دهد. وقتي مفاهيم يك واژه به حدي برسد كه قابل شماره نباشد به آن تراكم معاني مي گويند ويا تصاعد معنوي اطلاق مي كنند. البته ظرفيت واژه ها هم به لحاظ ذات و وضع خودش و هم به لحاظِ مورد استفادة آن، فرق مي كند؛ زيرا هرواژه اي نمي تواند بارگراني را حمل كند چنانچه در واژه سنگ مي بينيم، جز مفهوم سختي وسخت سري چيزديگري را نمي توانيم پيدا كنيم اما در مقابل مفهوم آسمان يا آب مي تواند درياهايي از معاني را به شنونده و مخاطب انتقال دهد.

نگاه شاعرانه(12)

يكي از چيز هايي كه شعر را شعر مي سازد نگاه شاعرانه است. نگاه شاعرانه چيست؟ اگر بخواهيم دريافت هاي مان را تقسيم بندي كنيم به اين نتيجه مي رسيم كه ما براي دريافت يك چيز از سه روش استفاده مي كنيم: يكي روش عادي ودوم روش علمي، سوم روش هنري. يعني گاهي ما به عنوان يك انسان معمولي پديده هاي طبيعي را مي بينيم. از اين منظر چشم ما به صورت اشيا بر مي خورد و ما آن چه را توسط چشم خود مي بينيم حس مي كنيم. گاهي براي جست و جوي علمي ذهن وعقل ما به كار مي افتد . در اين حالت ما مي خواهيم چيز هايي را بشناسيم. حقيقت اشيا را درك كنيم. هدف ما تحصيل معلومات راجع به يك پديده است. به عبارت ديگر شناخت ما، براي كسب شناخت به حركت مي افتد. اما گونه ديگري از نگاه وجود دارد كه در آن هدف به دست آوردن اطلاعات از يك پديده نيست بلكه در اين جا ما در صدد كشف هنرمندانه اشيا هستيم. نگاهي كه در اين حالت با او سرو كار داريم نگاهي است كه با عاطفه و احساس و بينش هنري توأم گرديده است؛يعني نگاه نگارگرانه است. اين نگاه نگارگرانه بيشتر با طبيعت پيوند دارد. نقطه عزيمت آن پديده هاي طبيعي است و هرچه بيرون از دايرة طبيعيات مي باشد، كشانده كشانده در قلمرو خود هست مي بخشد.

فرديت درشعر   (۱۱)  

يكي از موضوعاتي كه همواره مورد بحث قرار گرفته "فرديت" است. اكثر انديشمندان مسألة فرديت را در ارتباط با مسايل اجتماعي مطرح كرده اند؛ يعني جايي كه بيش تر از اين موضوع صحبت شده جامعه شناسي است. محور اصلي در آن، اين است كه فرد اصل است يا جامعه؟ ديدگاه هاي مختلفي ارايه شده است. اما درشعر، اين موضوع چگونه راه باز مي كند و به چه صورت مورد ارزيابي قرار مي گيرد؟ اين مسأله بعد از آمدن "نيما" در مدار توجه شاعران قرار گرفت." نيما" معتقد بود كه ديگر زمان آن رسيده است كه اندكي به خود به عنوان يك انسان مستقل نيز بها بدهيم. ما مثل موجودات ديگر از خود انديشه، اراده وقدرت انتخاب داريم. بنابراين ما موجود مستقل هستيم. پس ما بايد در شعر نيز خود را مستقل بدانيم و برخورد استقلال طلبانه داشته باشيم؛ چرا كه ما خود سخن مي گوييم و سخن مابايد از خود ما باشد. لهذا در اشعار "نيما" مسألة "فرديت" به صورت آشكار ديده مي شود و جزء نظرات جديد در عرصة شعر محسوب مي گردد كه شعر جديد را از شعر كلاسيك ممتاز مي نمايد.

بود ونبود تفكر شاعرانه(7)

آيا تفكر شاعرانه داريم؟ برخي ازانديشمندان براين نظراند كه انديشيدن فقط انديشيدن است. فرق نمي كند چه كسي آن را مي انديشد. شاعر يا غير شاعر!  هرانديشه اي ناشي از تجربه هاي فردي اشخاص مي باشد. "كنش هاي برين" انسان پيامد آنيِ ذهن در برابر واقعيت هاي بيروني است. بنا براين هرچه در ذهن منعكس مي گردد تفاوت نمي يابد. اما تعدادي را عقيده براين است كه شعر ساحت خاصي است. اقليمي است كه اشخاص محدودي اجازه اقامت در آن دارند. تنها افرادي مي توانند برمحمل شعر بنشينند كه در طبيعت شاعرانه غسل تعميد كرده باشند. به اين معنا كه شاعر وقتي با جهان واقع برخورد مي  نمايد، از عينك يك فرد عادي نگاه نمي كند. نگاه ويژه او را  به دريافت هاي ويژه مي رساند. چون ديد او معطوف به دنياي درون او مي باشد لذا شيوة درك او نيز تغيير مي يابد. بينش متفاوت نسبت به جهان در وجود ذهني او شكل مي گيرد. در نتيجه به خرد شاعرانة خود مي رسد. براي روشن شدن مسأله به اين ابيات توجه نماييد:

برگ درختان سبز از نظر هوشيار

هرورقتش دفتري است معرفت كردگار

حافظ از باد خزان در چمن دهر مرنج

فكر معقول بفرما گل بيخار كجاست

تومو مي بيني و من پيچش مو

تو ابرو من اشارت هاي ابرو

اين ابيات به صورت روشن  توضيح مي دهد كه افكار انسان تابع نگاه او مي باشد. به همان اندازه كه نگاه متفاوت است، درك وفهم آدمي  نيز متفاوت مي باشد. بنابراين تفكر شاعرانه برخاسته از نگاه شاعرانة شاعر است. و چون شاعر از يك نگاه ويژه برخوردار است، تفكر او او نيز خاص مي باشد.

ادامه نوشته

روح شاعرانه

 

 شعر بر"وضع" خود مي چرخد. "وضع" شعر در توفاني از آيينگي قرار دارد. منشأ آن "الهام" است. الهام وقتي فرو مي ريزد، روح آيينگي آن را جذب و در جان خويش حل مي كند وهمه تشنگي هاي خود را فرومي نشاند. روح آيينگي چيست؟ روح آيينگي همان "روح شاعرانه" است.  روح شاعرانه سراز چندين "دانه" برمي كشد. اين "دانه" ها در تأليف هم، جان واحدي مي گيرند. با درهم آميزي سريع، ساختار جديد مي يابند؛ كه نام آن روح شاعرانه گذاشته مي شود. پس براي دريافت روح شاعرانه وشناخت حدّ و بُن آن، بايد به ريشه ها و بنيان هاي آن توجه نماييم. به باور خامه حاضر بنياد هايي كه "روح شاعرانه" بر آن ها استوار مي باشند عبارتند از:

الف. طبع: هر طبعي نمي تواند جايگاه شاعرانه داشته باشد؛ زيرا خوي هاي متفاوتي در آدمي وجود دارد كه او را شخصيت مي بخشند. خوي شاعرانه چيزهايي اند نهادينه شده در احساس انساني. اين خوي، شاعر را از جنس خودش بيرون مي برد وبا همة اشيا پيوند مي دهد.  گاهي از خودش فراتر مي رود و گاهي فروتر مي نشيند و زماني در اصل خويش محصورمي ماند به گونه اي كه هرگز تقلاي بيرون رفتن از خود را ازخاطر نمي برد. بيش تر از هرچيز ديگر با طبيعت همسنخي مي نمايد. در حضور طبيعت به نماز مي ايستد و او را شيفتة سيرت خود مي گرداند. طبيعت زادگاه نخست طبع شاعرانه به شمار مي رود. وقتي شاعر در جست وجوي كلمه مي برايد تنها اثري كه از اين واكاوي حاصل دست او مي گردد، طبيعت است.  طبيعت روح شاعر را از تشنگي سيراب مي سازد. تشنه را تشنه تر مي كند؛ چرا كه در اين تشنگي كمال و پختگيِ وجود دارد. شاعر براي فروكاستن از تشنگي، هرگُل وگياهي را مي چشد وبو مي كشد. و به اين طريق به اداراكات بسيار و لذت آفريني دست مي يازد.

 

آيينه در آيينه

(علي(ع) در آيينه شعر)

راستي سخن گفتن از علي(ع) كاري بس دشوار است؛ چرا كه تعريف از يك شخص نيازمند احاطه به تمام ابعاد شخيصتي او مي باشد. بناءاً كسي مي تواند از علي(ع) سخن بگويد كه او را درك كرده باشد در حالي كه ما قطره اي از اقيانوس معرفت او را هم نتوانسته ايم دريابيم. تنها كسي كه مي تواند از علي(ع) سخن بگويد محمد بن مصطفي پيامبر خداوند رحمن است. اوست كه در بارة علي(ع) مي فرمايد: من شهر علمم و علي(ع) باب اوست. اگر تنها به همين موضوع بسنده كنيم مي بينيم كه درك و دريافت بحربي كران علي(ع) براي انسان ها ميسور نيست. با اين وجود هركسي آمده و قطره اي از اين بحر را تعريف كرده اند. هر انسان به توان شناخت خويش علي(ع) را از پردة راز ها بيرون نهاده اند. نويسندگان واهل انديشه وخرد به عنوان پژوهشگران انديشة مولا به جنبه هاي خاصي از انديشه او پرداخته اند. تاريخ نويسان به رشادت ها و زندگي وكارهاي عملي او تأمل ورزيده اند و شاعران هم شخصيت او را از منظر هاي مختلف در قالب كلامِ برتر ريخته اند. به اين ترتيب هركسي آمده و به اندازة ظرفيت خويش فيض برده اند. اما سخن ما در شعر شاعران است. اين كه شاعران چگونه آمده اين موضوع را در اشعار شان تجلي بخشيده اند؟ ما اگر بخواهيم اشعار شاعران را از اين منظر، در يك كليت، مورد ارزيابي قرار دهيم، به اين نتيجه مي رسيم كه شاعران سه نوع برخورد داشته اند:

ادامه نوشته

 

اسم؛ نقطه اي بردايرة پرگار

نخستين موجود در جهان هستي اسم است. حتا پيش از اين كه چيزي به نامِ "جهان" ديده بگشايد، اسم آمده بود. يعني قبل از هر آغازي اسم آغازيافته بود. زمان -كه چيزي درخود وبيرون از هرچيز است-، درمتن اسم پايدار مانده است. هنگامي كه زبان شكل گرفت، اسم در آن تجلي يافت. زماني هم كه اشيا نطفه بست و يا پا در وجود نهاد، درشعاع اسم قد آراست. پس اسم در هركون ومكاني حضور دارد وحضورش را از مدت ها قبل حفظ كرده است. حضور اسم در زبان واشيا حضور دايمي و لايزال است؛چراكه ذات زبان واشيا را تشكيل مي دهد. چيزي كه ذات باشد، هميشه هست. هيچ گاه فنا نمي پذيرد. زماني هم كه اشيا رنگ هستي را فرو مي نهد، اسم، سرفرازتر مي ايستد. به اين ترتيب اسم درهمه چيز و در همه زمان، مكان و زبان سيلان دارد ومطلق نگر است.

 

نگاه شاعرانه؛ راه آسان شاعري

در تعريف شعر گفته اند: "شعر حادثه اي است كه در زبان رخ مي دهد".  اين تعريف به جوهره وذات شعر انگشت اشاره رفته است. زبان به عنوان عنصر اساسي ياد شده است؛ يعني اگر بخواهيم به معرفت كامل شعر دست يازيم بايد نخست از معبر زبان عبور كنيم. زبان را پل بسازيم سپس با گام هاي شمرده و جست وجو گرانه  به ماهيت دروني آن راه يابيم. اين تعريف روشن مي سازد كه شعر زبان ويژه در كام دارد.  در حوزة مرزي خاصي زندگي مي كند.  زبان شعر چيست؟ براي اين كه دريافت خويش را اززبان شعر مشخص سازيم ناچاريم تا به مقدمه اي، زبان ترنماييم.

اگر زبان را يك انسان فرض كنيم، اين انسان در دو چهره به ساحت وجود راه مي يابد:

ادامه نوشته

مصطلحات ادبی

(۳)

 

زبان گفتار

گفتار خود زبان است. وقتي زبان گفتار گفته مي شود، مقصود زباني است كه در مقابل زبان رسمي ونوشتار قرار دارد. اگر زبان را به رسمي وغير رسمي تقسيم كنيم، زبان گفتار  جزو زبان غير رسمي به شمار مي رود؛ يعني زباني كه مردم عام به آن صحبت مي كنند.در معاملات و كار هاي روزانه و رفتار هاي اجتماعي خود از آن استفاده مي برند.  پس خصوصيت نخست زبان گفتار همانا عام بودن آن مي باشد. خصوصيت ديگر آن اين است كه هميشه براي رسيدن به پيام مورد استفاده قرار مي گيرد. اين جا درحقيقت مقابل زبان ادبي مي ايستد كه مقصود در آن تنها رسيدن به معنا نمي باشد بلكه آرايه هاي ظاهري نيز در آن دخالت دارد. نويسنده مي كوشد تا با بهره گيري از صنايع بديعي و بياني برتأثير گذاري آن بيفزايد. درحالي كه در زبان گفتار سعي بردريافت پيام است. هيچ هدفي جز آن مراد كلام نمي باشد. از همين جهت گوينده خودش را نزديك تر نسبت به مخاطب احساس مي كند. كاملاً درحضور او مي بيند. متوجه تمام حركات طرف مي باشد. به اين صورت زبان گفتار شكل تجربي پيدا مي كند. از دايرة انتزاع بيرون مي افتد. حسي تر مي شود. سرزندگي وپويايي مي يابد.  از ديگر ويژگي هاي زبان گفتار اين است كه تحول پذيري شديد دارد. چه اين كه هر زباني به مرور زمان شكل خود را از دست مي دهد و شكل جديد براي خود برمي گزيند اما زبان گفتار اين تحول را شديد تر وسريع تر مي پذيرد از اين رو تنوع  وگوناگوني در آن بيش تر ديده مي شود. زيرا زبان گفتار تابع شرايط و زمان مي باشد. هرچه شرايط وزمان تغيير پيدا كند به همان سان زبان گفتار نو تر مي شود.

                                                                   (۴)

جهان تجربي شعر

از جمله چيز هايي كه مي شود روي آن مكث كرد جهان تجربي در شعر است. جهان تجربي در شعر جهان نظام مندي است كه تحت قواعد خاص شكل مي گيرد. از انسجام طولي وعرضي برخوردار است.  نقطة آغاز و پايان مشخصي دارد. اين جهان،  بر روابط از پيش فرض شده استوار مي باشد. تنوع از ويژگي هاي آن به شمار مي رود. علاوه بر آن در درون خود جهان هاي ديگري را دارد كه هركدام خود شامل چندين عالم ديگر مي باشد. اين جهان تنها جهان ممكنات نيست بلكه غير ممكنات را نيز در بر مي گيرد. در چنين عالمي هيچ غير ممكني وجود ندارد. هرچه به تصور راه مي يابد از ممكنات شمرده مي شود. هرچه توان خلق ذهن آدمي بالاتر برود به همان پايه آفرينش هاي او نيز سيرصعودي خود را مي پيمايد. جهان، پشت جهان آفريده مي شود. براي دريافت جهان هاي ديگر بايد از ممارست لازم برخوردار بود. اين ممارست معمولاً از درك روابط اشيا به همديگر توانمند مي شود. قدرت دريافت را بالاتر مي برد. به اين وسيله جهان تجربي شاعر از عوالم ديگر جدا مي شود. ساحت تازه اي مي يابد.

معرفي شاعران(12)

رازق رويين

 

رازق رويين درسال 1329 ه .ش  در ولايت بلخ ديده به سيماي هستي آشناكرد. تحصيلات ابتدايي را در زادگاهش به اتمام رسانيد سه بعد در سال 1348 ه . ش وارد پوهنحي زبان وادبيات دري پوهنتون كابل گرديد. بعد از فراغت، درموسسه تربيه معلم بلخ به تدريس پرداخت. بعد از 1357 در وزارت معارف به تأليف كتب درسي زبان وادبيات دري مشغول ايفاي وظيفه شد. از سال 1360 تا سال 1364 در پوهنتون كابل پوهنحي زبان وادبيات دري، تدريس نمود. همزمان به صفت منشي مسلكي انجمن نويسندگان افغانستان بخش ادبيات كودكان ونوجوانان مسؤوليت اجرا نمود. درسال 1365 هنگامي كه اوضاع سياسي- اجتماعي دركشور برهم ريخت، ترك وطن گفت و به بلغارستان رفت.  ودر سال 1371 از پوهنتون سوفيه در بلغاريا رشته فيلولوژي درجه دكتراي خويش را دريافت نمود. مدت سه سال هم در پوهنحي شرقشناسي بلغارستان زبان وادبيات فارسي دري را تدريس كرد. او اكنون به حيث رييس كانون فرهنگي افغانستاني هاي مقيم بلغارستان و سردبير مجله خاك ايفاي وظيفه مي نمايد و با خانواده اش مقيم بلغارستان مي باشد.

از رازق رويين چندين اثر درشعر ونثر به نشر رسيده است كه از جمله مي توان به كتاب هاي" شكفتن در سترون خاك، غچي غچي بهار شد، افتو بارانك، ازفردوسي بياموزيم، بابنفشه هاي باران، برنطع آفتاب، از سال هاي توت وابريشم وكتب درسي براي صنوف 2 ، 3، 5، 6، 8 و 9  " اشاره كرد. او از دهه چهل به بعد شعر مي سرايد وشعر وادب كار اصلي او مي باشد. رويين در خانوادة فرهنگي به دنيا آمده است لذا زمينة رويكرد او به جانب شعر را مي توان به اوان كودكي او برگرداند. چنان چه خود درگفت وگويي با ما، اين موضوع را تأييد مي كند و مي گويد: "از همان اواني كه صنف هفت وهشت مكتب مي رفتم در خانه به وسيله پدرم با كتاب هاي روضت الصفا، منطق الطير عطار، بوستان وگلستان سعدي، ديوان حافظ و رستم نامه آشنا شدم. "

بررسي مجموع كار هاي رويين دقت وفرصت بيش تري مي طلبد اما اگر در يك نگاه فشرده به آن بپردازيم بايد بگوييم كه كار هاي او در سه دوره مشخص قابل تحقيق مي باشد: نخست در دهه پنجاه، بعد هم دهه شصت و سه پس در زمان غربت. در دهه پنجاه يكي از چهره هاي شناخته شدة شعر نيمايي به حساب مي آيد. در دهه شصت به شعر كودك مي پردازد ودر غربت به بيان رنج هاي جامعه ومردم روي مي آورد.

شعرهاي او از خصوصياتي چون صميميت، فخامت در زبان، صراحت و معنا گرايي برخوردار مي باشد. در بعد عاطفي اكثراَ تابع درد هاي اجتماعي مي باشد. رويين در قالب هاي مختلفي طبع آزمايي كرده است. غزل، قصيده، نيمايي و شعر سپيد از تجربيات قابل توجه او به شمار مي آيند. او كار هايش را باشعر كلاسيك آغاز مي كند ولي با شعر نيمايي به شهرت مي رسد. بالاخره  شعر سپيد براو چيره مي شود و دست او را از سروده هاي سبز پر مي سازد.

در شعر نيمايي رازق رويين يكي از كساني است كه در دهة پنجاه و شصت همراه برخي از شاعران ديگر به جانب نوسراي روي آورد و اشعار ناب نيمايي را خلق كرد. او دليل گرايش خود را در چند امر مي داند: "يكي اين كه جو غالب همين بود. بسياري از شاعران با توجه به كار هاي نيما دست به آفرينش هاي نو زدند و اين موجب شد تاتعداد ديگر نيز به اين سمت روي بياورند. ديگر اين كه انگيزه هاي اجتماعي مثل جنبش مشروطيت و شكل گيريِ يك نگاه واقع گرا، سبب گرديد تا علاقه مندي خاصي به شعر نيمايي به وجود آيد. "

البته تأثير پذيري از شاعراني نظير نيما، اخوان ونادرپور را نيز نمي توان ناديده گرفت. رويين اين تأثيرات را امر طبيعي مي داند و عقيده دارد كه مادر حوزة كلان فرهنگي زندگي مي كنيم بناءاً اين مقدار تأثير پذيري ها امر كاملاً معمول مي باشد.

در يك كلام، سرايش شعر نيمايي وشعر كودك و همچنين تأليف متن كتب درسي از شمار كارهاي برجسته وارزشمند رويين  به حساب مي آيند.

در آبنوسي ماه

كه شب به گوش هزاران گل و گياه وفلز

حكايت غم ياران رفته را مي خواند

دلم ز دوريت اي يار نازنين پربود

*

ميان اشك و سرود

و كوچه هاي فلق كز درون بستر نور

مرا به آينه و آب و

               زندگي

مي خواند

 ترا زعرش عروجت

-به خويش مي خواندم.

*

اميد، ريشة بودن

به هر صداي عبور

درخت مي شد ومن

چنان پرنده تنها كز آستانه شب

و كوچ و غربت

      - سر در درون پر مي برد

تراچه عاشقوار

            -چه عاشقانه

                   صدا كردم

اگر نه دست تو برشيشه هاي شب مي كوفت

كدام دست آيا

  مرا به خانه ات اي ميزبان رفته ز دست

به مهماني صدها سرود وصاعقه برد

*

تنم ؛

بلوط كهن

-       اين خميده از صد زخم

در آبنوسي ماه

ميان اشك وسرود

مرا به آتش خود سوختن فرا مي خواند

ومن به آينة شب نگاه مي كردم

وشب خموش تر از رويش گياهان بود.

 

مدتی این مثنوی تاخیر شد

شرمنده ام که نتوانستم در این مدت طولانی چیزی اینجا بگذارم. امید وارم که عفو نمایید. حالا که آمده چیزهایی را سوغات آورده ام. امید که قبول خاطرتان شما عزیزان بیفتد.

مصطلحات ادبي

 

شعر اجرا(1)

رابرت فراست گفته است: "شعر نوعي اجرا به وسيلة كلمات است."

يكي از گونه هاي ادبي، "شعر اجرا" است؟ شعر اجرا چيست  و چه وقت پديد آمد؟ شعراجرا  (Performance poetry)  به شعری گفته مي شود كه هدف از آن فقط "اجرا" در حضور شنوندگان باشد نه چاپ ونشر. شعر اجرا  با عناصري چون تكرار، واج آرايي، استعاره و و زن ساخته مي شود. و همين عناصر آن را به حالت اجرا در مي آورد. از اين رو از كيفيت شعري برخوردار نمي باشد. اگر بخواهيم آن را به روي كاغذ بياوريم حتا حالت نثري خود را نيز از دست مي دهد و از ارزش مي افتد.شعر اجرا ابتدا دردهة 1970 در اروپا شكل گرفت. اندك اندك با برگزاري جشنواره ها وسريال ها رونق بيش تري يافت. روزنامة آوستین کرونیکل (Austin Chronicle) دردهة 1980  عبارت "شعراجرا" را در ستون دو هفتگي Litera خويش به كار برد. " و به اين طريق رواج عام يافت و در همين دهه از ميان رفت. هد ویگ گروسکی " (Hedwig Gorski) از معروف ترين چهره هاي شعر اجرا مي باشد "که صدای او در برنامه های رادیویی اسپوکن وورد (Spoken Word) در بیش تر جهان طرفدار داشت . گروه او با نام " گروه شرق بهشت " به عنوان موفق ترین همکاری موسیقی و شعر شناخته شدند که کاست های اجرای برنامه های رادیویی او به نوبت با ضبط موسیقی زیرزمینی در بعضی ایستگاه های رادیویی مجاز شناخته شد ."

منابع:

(1) براهني رضا: طلا در مس، ج 1 ، چاپ اول زرياب، انتشارات زرياب، تهران 1380

(2)   سايت انجمن ادبي استاد هارون شفيقي عنبران، 24 /1 /2007 

 بازنويسي 2

(2)

ذوق

ذوق در لغت عبارت است از چشيدن، چشايي، اول درجه شهود، نشاط، سليقه، قوه مترتب در عصب مفروش بر  جرم زبان. در اصطلاح تعابير گوناگوني براي آن ذكر كرده اند از جمله "بكايي" دركتاب "سخن شناسي" ص 82 مي نگارد:  "ذوق یک نوع حرکتی است که محض برای حرکت صورت می گیرد و منظور از آن منفعت مادی نمی باشد." يا در جاي ديگر مي نويسد: ذوق  "نوعی از شعور است که در طبیعت بشر به منظور ادراک بداعت و ایجاد بدایع به ودیعت گذاشته شده و چون از جمله حادثات روانی است کمیتی ندارد و کاملاً کیفی است و فقط قابل تنوع بوده وشدت ضعف می پذیرد."

طبق اين تعريف، ذوق، یک عمل روانی است. . در تمام موجودات  وجود دارد لیکن  در هر انسان تفاوت می یابد و به وسیلة تمرین قابل تکامل می با شد. از این رو می توان گفت: ذوق وظایف گوناگونی را انجام می دهد از جمله این که اثر وهیجان بداعی را از لابداعی و غیر بداعی تشخیص می دهد. آثار بدیع را می آفریند وکار فهم اثر ادبی را آسان می سازد. یک اثر زیبا را از نازیبا تشخیص می نماید و رابطة شاعر را با مخاطبینش تحکیم می بخشد.

دكتر عبدالحسين زرين كوب در كتاب آشنايي با نقد ادبي از منظر ديگري به ذوق نگاه مي كند. نخست تعاريفي  از ديگران  مي آورد و سپس خود به تعريف مي پردازد. وي مي نويسد: " نزد بعضي صاحب نظران ذوق در واقع استعدادي است كه فقط از زندگي در جامعه و ازهمزيستي وهماهنگي با مردم حاصل مي شود و به انسان امكان آن رامي دهد كه زشت و زيبا را تشخيص دهد از آن چه زيباست التذاذ وتمتع حاصل كند وخود نيز در آنچه مي سازدو حتا در زندگي روزانه ورفتار وكردار خويش نيز، چيزي از اين زيبايي را وارد كند.

نزد قدماي ما ذوق عبارت از احساس روحاني و وجدان باطني است كه به وسيلة آن مزيت و رجحان كلامي بركلام ديگر ادراك مي شود و هركه از آن بي بهره باشد به شناخت شعردست نمي تواند يافت.

ابن خلدون آن را عبارت از حصول ملكه بلاغت براي زبان مي داند."

دكتر زرين كوب خود ذوق را اين گونه تعريف مي كند: "درحقيقت ذوق عبارت از احساس و ادراك حاد وسريعي است كه زشتي و زيبايي آثار طبيعت وهنر را كشف مي كند."

نتيجه: از اين تعريف  ها به اين نتايج دست مي يازيم:

-ذوق يك قوه  ونوعي ا زشعور است كه باعث تفكيك زيبا از نازيبا مي شود. درلغت آن را به سليقه تعبير نموده است. 

- ذوق با عقل فرق دارد. اگرچند هردوي آن ها مي توانند معيار قضاوت قرار گيرند اما با اين تفاوت كه حكم عقل استدلالي است ولي حكم ذوق ارتجالي، بلاواسطه و واكنش غريزي  مي باشد.

-ذوق يك امر دروني وكيفي است و قابل شدت وضعف مي باشد.

-ذوق شخصي است و درهمه، صورت يكسان ندارد.  از اين جهت در تعيين شعرخوب از بد ،آراي مختلفي به وجود آمده است. زماني كه تمرين شود جنبه كلي پيدا مي كند.

-ذوق كسبي نيست تا اگر كسي فاقد آن باشد بتواند آن را تحصيل نمايد؛ ليكن قابل تكامل مي باشد؛ يعني اگر تهذيب وممارست شود تكامل مي يابد.

-ذوق را در امر نقد اعتباري نيست. چرا كه ذوق منشأ غريزي دارد و اكثراً منتقد ذوقي، تابع مسلك فكري، سياسي، مذهبي و اجتماعي خود مي باشد لذا دچار افراط و تفريط مي گردد.

-ذوق دو گونه است: 1- ذوق طبيعي كه بدون آرايش باقي مانده است.2-ذوق غير طبيعي كه به وسيله ممارست تلطيف شده است. هردوي اين ذوق ها، در قضاوت از اعتبار ساقط مي باشند مگر اين كه از آفتِ افراط، تفريط، تعصب، هوا، غرض و... دور بمانند.

-كاركرد ذوق، در درك زيبايي، آفرينش يك اثر ناب ، نقد وقضاوت ظاهر مي گردد.

منابع:

1- بكايي: سخن شناسي، چاپ اول، انتشارات ابن سينا، تهران، 1346

2-زرين كوب عبدالحسين: آشنايي با نقد ادبي، چاپ چهارم، انتشارات سخن، تهران 1376 با نقل هايي از مقدمه ابن خلدون ج 1 ، جزء 3 ، ص 312  و دلائل الاعجاز عبدالقاهر جرجاني، ص 419

3- فرهنگ فارسي معين

بازنويسي 2