1)
کبرا کیا
بیتو..
ای نقش خداوند در چشمانت!
دستانت پر از مهربانی
و صدایت بهار بیخزان
فرشته روی شانهات موج میگرفت
آب معنای لبخند تو بود
آسمان رنگ نگاه تو ر ا داشت
انگشتانت بهار را میماند
چه شیرین
چه زیبا قصه میگفتی
از زندگی
از بهار
مثل پروانه روی گندم زارها
دستانت پر از محبتی بود
که تقسیم میکردی
اینک ما بیمحبت
بیتو
بزرگ میشویم
***
سارا متعلم صنف 10 معرفت
پاسخ صدای بیپاسخ
بازهم آهوی خیالم
مرا تنها
به کوه و دره می برد
در شبهای بیستاره
اینک چشمانم
در آخرین خط انتظار
ایستاده است
تا تو بیایی
کاش می بودی!
تا شعر ِدیگر میسرودی
از قصههای تلخ زندگی
و فریاد را به آفتاب میدادی؛
هدیهی گرانِ جاویدانه
ای کاش! یکبار
یکبار
در کوچه های بن بست زمان میآمدی
زندگی اینجا خاموش ؛
بی هیچ صدایی میمیرد
رد پای تو را می گیرم
در جادهی خلوت آسمان
ردپای تو را
از لای سنگ های خشکیده
سنگ به سنگ
کوه به کوه میجویم
گریههایی که از گونههای تو در گذشته است
ای مهربان!
سنگهای جاده اینک می گریند
دیوانه وار
مثل من
اما تو در قلب زمان ایستاده ای
باصدایی که از پیچاپیچ کوه ها میگذرد
از کوچهها میگذرد
عکس تو در قاب کهنه ای
پاسخ تمام صدای بیپاسخ است.
*********
3)
علی شریفی
تازیانههای باد
در تازیانههای باد
مردی گم شده بود
و شاعری به دنبال قافیه
به چهار طرف ویرانهها میگشت
باد با شلاقهای خود
به روی لبت می نوشت
درد تازهای را
من بار بار
ترا صدا کردم
از صدایم
شاعری احساس گرفت
و ترا
در چشمانم سرود
"خالقی" در وجودم سوخت
خاکسترش
سیمانهای زندان " نادر شاه "شد
تازیانه
به پلکهایم نبخشید
بوی بودا را
نامم گم شد در تاریخ
در کوههای کشورم
پدر !
درلبهایت اسراری است
در ابروهایت
پرستو ها خانه کرده است
و نواسههای "عبدالرحمن "
در نفسهایم میرقصند
کلاغها
پنجره را منقار کوبند
افشار
جوانه زده است در چشمهای کودکی
که رو به دریا ایستاده است
"چشم هایم را دزدیدند"
اشک ها را در جیب هایم گذاشتم
پدر!
حالا همسنگر ِتمام دردهایم.
***
4)
فرشته یما
برف غرب کابل
زمستانها که میرسند
دستهایم یخ میزنند
چشمهایم میسوزند
به دلو فکر میکنم
به حوت
موزههای پدرم را میپوشم
به خیابان میآیم
برف غرب کابل را پاک میکنم
شاید هنوز خونی زنده باشد.
2
حس میکنم
همهجا دوکان خون است
خون در جعبههای ترک خوردهی شیشهای
تفنگ و گلوله
در صندوقچه
مثل صندوقچه ای که به میراث میماند
از پدران ما
چه ارزان
چه قیمت میفروشند
به قطره خونی از حنجرهی یک پرنده
اینجا بازار گرم است
و زمستان سرد
ردپای زنی در برف
با موهای پریشان
لباس ژنده
پاهای برهنه
از میان کوچههای غرب
در چادرش بسته گلوله ای حمل میکرد
گفت: بابه! شوهرم، پسرانم فدای تو شد
این تنها یاد گار آنها هم فدای تو
ردپای خونین زنی کشیده میشود
تا تو
اما زمان تکرار میشود
مثل باران
من و تو می رسیم
به یادهایی که از چشم 22 حوت می گذرد
مثل پرنده
مثل شقایق.
***
5)
کلام عشق
عاطفه قانع
تا قیامت میتوان از تو نوشت
میتوان از تو همیشه راز گفت
روزها بیدار ماند و شب نخفت
قصهی ناگفته ات را باز گفت
میتوان در گوش گلها از تو گفت
تا که با نام تو زیباتر شوند
میتوان با باغ از تو حرف زد
تا درختان سبز و بارآور شوند
میتوان از شبنم و گل واژه ساخت
واژههایی چون ستاره، چشمه، رود...
بعد آنها را کنار هم گذاشت
درخور آوازه ات شعری سرود
چون پرستوهای سرمست بهار
میشود با یاد تو پرواز کرد
زندگی وقتی به پایان میرسد
میتوان با نام تو آغاز کرد
در کلامت عشق معنا میشود
مثل آیات پر از رمز خدا.
با تبسمهای شیرین تو من
میپرم تا اوج، تا بیانتها.
************
5)
زهرا حسینی
حادثه آرام
حادثهی آرام و لب بسته
از کنار سپیدار تاریخ
بر گذشت
خفاشها
به وقاحت
پرواز گرفتند
دریغا!
شاهپرک مغموم
در ریگزار تفتیده
بال فرو پاشید
اما نجوای عطشناک تو
به دریاچه پیوست
زمین چه حریصانه
به گستردگی حماقت می نگریست
در نگاه برهنهی دیوار
در اوج سیاهی
نام تو پاسخ روشن بود
با هجرت تابناک
سمت آبی دریا ها
در بهانهی محتوم
با عزم دردناک ماهیان
از اعماق اندوه
آه!
چه بیباک شیون را میگستراندی
از گونههای نمناک ابر
با روح باران زا
بر مزرعه آتش و دود
در مرز هر نگاه
آهنگ شوق و شور میخواندی
اما گهوارهها
در هذیان مرگ
آفتاب را تکان میدادند
و سکوت در کشتی نشسته بود
امواج زمان را پارو میکشیدی
صبر مترود شبانه
در تن رگبار برف
فریاد میشد
و تو زخم آبشار و زنجره را
بر چهرهی آزادی
گره میبستی
خورشید بلند نگاهت
بر ویرانی شوکران به تردید میدرخشید
مرغ شب پرست
پیرامون دشت فجیع
تیغ فراز میکرد
و حقیقت جسارت تو را می جست.