کنار تاکی نشستی

انگورها را دانه دانه لمس کردی

دستانت پر از باران شد

پر از الماس‌های آسمانی

پر از بارش «واعتصموا»

کشتی‌ها به حرکت آمدند

از هرجنس جفتی بالا شدند

گرگ‌ها

برّه‌ها

پرندگان

لبخندهایشان را تقسیم کردند

شکوفه‌های هلو

دریاچه را پر کرد

و رنگ‌ها فرو غلتیدند

باد امّا بر بادبان‌ ایستاد

قریه‌ها تکه

تکه

بر جوی و جر افتادند

ما از هم دور شدیم

دست‌هامان از درخت

خون بر نوک شمشیرها دوید

ما بر جهازی از جنازه‌های «برادری» ایستادیم

هرکدام اذان قبیلۀ خویش را چیغ زدیم

بی که گوش دهیم بر اذان «ولاتنازعوا فتفشلوا»

سست شدیم

از دَور و بر مان دیوارها بالا خزیدند

اسپ‌ها

تندتر بهم تاختند

عرق از در و دیوار مرزها گذشت

پرندگانِ پُرآبله‌پای

در ساحل یونان

ریشه

ریشه شدند

زنی کنار کاسۀ تهی از آب

از نان

خوابید

و هرگز برنخواست

آه!

ما عمامه‌هامان را بخشیدیم

به پاسبانان مرزی

به سوداگران مرگ

که از آن سوی آب‌ها آمده بودند

تا قبرستان‌هامان را آباد سازند

دریچه‌ها را بستند

بر دروازه‌ها قفل زدند

تا خنده‌ای هرگز به شکوفه ننشیند

یا آفتابی هرگز

از این مزرعه برنخیزد

آه!

اینک ماییم و سر هفتاد و دو سودا

دلِ ریش ریش

دستانی تلخی‌چشیده

گلدان خالی از آب

از چیو چیو پرندگان شاد

نگاه کن!

شتران خسته فرود آمده‌اند بر آب

نفس‌هاشان سنگینی گلوله‌ها را ترک می‌کند

از ترکش‌ها

دو چشم رمیدۀ آهوان بیرون زده‌اند

دنبال بره‌های آواره

دره

به دره

دشت

به دشت

چوپانان هی آهنگ می‌خوانند

از لای پخسه‌های لمبیدۀ قریه‌ها

مخته ملالی بالا می‌آید:

«اختلاف خلق از نام اوفتاد

چون به معنی رفت آرام اوفتاد»

و تو کنار تاکی نشستی

انگورها را

دانه

دانه

لمس کردی

دستانت پر شد از باران

پر شد از الماس‌های آسمانی که؛

ولاتنازعو فتفشلوا

محمودجعفری 13/4/1401- کابل