استقلال و پایداری فرهنگی

محمودجعفری

بیستوهشت اسد مصادف است با صدومین سال استقلال افغانستان. صدسال پیش، افغانستان استقلال خود را از انگلیستان به دست آورد. از آن زمان تاکنون صد سال می‏‏‏گذرد. با این وجود، چندین بار مورد تجاوز و اشغال کشورهای دیگر قرار گرفته است. دولت افغانستان به مناسبت صدمین سال استقلال کشور، جشن بزرگی را در سراسر این سرزمین راه‏اندازی نموده است. به این منظور 384 میلیون افغانی را اختصاص  داده است.

تجلیل از استقلال در هرکشوری معمول است. هرکشور از روز استقلال خویش تجلیل می‏‏‏کند؛ چون تجلیل از استقلال، تجلیل از آزادی و هویت و نفی سلطه است. چه این‏که استقلال در مفهوم حقیقی خود، به معنای نفی سلطه دیگری است و در اصطلاح، به معنای آزادی از دخالت و سلطه دیگران بر سرنوشت خود می‏‏‏باشد. در این معنا استقلال، به اصل حاکمیت و هویت یک ملت اشاره دارد. زیرا ملتی که استقلال نداشته باشد، هویت نیز ندارد. هویت یک ملت وابسته به استقلال آن است. آنچه موجودیت کشوری را تضمین می‏‏‏کند استقلال آن می‏‏‏باشد. از منظر علوم سیاسی، استقلال یک کشور زمانی به وجود می‏‏‏آید که حاکمیت آن کشور، از سوی کشورهای دیگر به رسمیت شناخته شود و آن کشور دارای سرزمین، جمعیت، دولت و حاکمیت و فرهنگ خاص خود بوده باشد. هرگونه دخالت بیرونی/ کشور بیگانه در سرنوشت و اقتدار سیاسی، اقتصادی و فرهنگی کشور دیگر، آن کشور را از حوزه‏ی استقلال و خوداتکایی بیرون می‏‏‏برد. در بعد سیاسی، دخالت کشور بیگانه باعث می‏‏‏شود تا کشور تابعه نتواند تصمیم‏ها‏‏‏ی سیاسی خود را براساس منافع ملی خویش اتخاذ نماید بلکه همواره منتظر اشاره‏ی قدرت هیژمون باشد. در بعد اقتصادی نیز کشور تابعه حق انتخاب راه مناسب، برای توسعه و آبادانی خویش را ندارد و در بعد فرهنگی نیز توان حفظ ارزش‏ها‏‏‏ی ملی از دولت تابعه سلب می‏‏‏گردد.  

حال با توجه به تعاریف فوق از استقلال به‏ویژه استقلال فرهنگی، باید دید افغانستان تا چه پایه توانسته است گام‏ها‏‏‏ی مؤثری را به سمت استقلال فرهنگی بردارد؟

از تعریف پیشین روشن شد که استقلال فرهنگی به معنای حفظ ارزش‏ها‏‏‏ی موجود و ملی از تهاجم فرهنگ بیگانه است. و فرهنگ نیز شامل هنجارها، ارزش‏ها‏‏‏، آداب و رسوم انسان‏ها‏‏‏ می‏‏‏گردد. مطابق تعریف «تیلور» «فرهنگ مجموعه پیچیده‏ای از شناسایی، اعتقادات، حقوق، هنرها، آداب، اخلاق، و سایر خصوصیاتی است که فرد به عنوان عضو جامعه‏اش کسب می‏‏‏کند.» بنابراین وقتی سخن از استقلال فرهنگی به میان می‏‏‏آید، به این معناست که شاخص‏ها‏‏‏ی فرهنگ تا چه حد از تهاجم فرهنگ بیگانه در امان مانده است؟

آنچه روشن است اینست که هرچه زمان از روز آزادی و استقلال افغانستان فراتر و دورتر می‏‏‏رود، به همان میزان فرهنگ ملی رونق و بازار خود را از دست می‏‏‏دهد و به جای آن، فرهنگ بیگانه، جایگزین می‏‏‏شود. البته در یک دیدگاه این مسأله، خود یک امر طبیعی است زیرا فرایند جهانی شدن، فن‏آوری و پیشرفت صنایع و نیز گسترش چشمگیر ارتباطات، زمینه را برای نفوذ فرهنگ بیگانه فراهم می‏‏‏آورد و هیچ فرهنگی توان مقابله و مقاومت در برابر توفان ناشی از این فرایند را ندارد اما با این حال، بسیاری از کشورها توانسته‏اند با تولید کالاهای داخلی، جلو نفوذ فرهنگ بیگانه را در کشورخود بگیرند و چه‏بسا با افزایش تولیدات و کالاهای صنعتی و صدور آن به دیگر ممالک، بر اقتدار و قدرت فرهنگی خویش بیفزایند.

از این‏رو باید گفت؛ تا زمانی که افغانستان نتواند تولیدکالاهای داخلی خود را چندبرابر افزایش دهد و یا در بخش‏ها‏‏‏ی اقتصادی و سیاسی، قدرت انتخاب و تصمیم‏گیری به دست آورد، قادر نخواهد بود که به کسب استقلال فرهنگی نایل آید. زیرا هریک از ابعاد ثلاثه‏ی سیاسی، اقتصادی و فرهنگی وابسته به همدیگر می‏‏‏باشند و رشد یکی بدون رشد دیگر، نمی‏‏‏تواند سبب رسیدن به استقلال گردد. از آنجایی که این کشور در دو بعد دیگر نیز وابسته به کمک‏ها‏‏‏ی خارجی است، لذا انتظار رسیدن به استقلال فرهنگی نیز بعید می‏‏‏نماید.

اما نکته‏ای که نباید فراموش گردد اینست که استقلال امر نسبی بوده و هیچ‏گاه نمی‏‏‏تواند به صورت کامل به‏ویژه در برهه‏ی رشد صنعت و تکنولوژی و جهانی شدن- برآورده گردد؛ لیکن با این وجود، این، به معنای آن نیست که پس سر در گریبان گذاشته منتظر وقایع طبیعیه بود. بلکه وضعیت کنونی -که خود تهدید بزرگ برای فرهنگ ناب اسلامی ‏‏‏و افغانی به شمار می‏‏‏رود- اقتضا می‏‏‏کند تا دولت کنونی استراتژی بلندمدتی را برای رهایی از سلطه و تهاجم فرهنگی روی دست گیرد و همزمان با توسعه‏ی سیاسی و اقتصادی، زمینه‏ی استقلال فرهنگی را نیز جستجو نماید.

28/5/1398- کابل

تحلیل منازعه

 

علی‏پور (1)

  • محمودجعفری

 

مقدمه

روزگذشته قوماندان علی‏پور توسط نیروهای امنیتی دستگیر شد. دستگیری علی‏پور باعث شد تا مردم هزاره در کابل، بامیان، دایکندی، هرات و مزارشریف دست به تظاهرات گسترده بزنند و خواهان آزادی او شوند. پیامدهای این واقعه عبارت بود از: کشته شدن تعدادی و زخمی‏شدن تعداد دیگر، آتش زدن پوسته‏های امنیتی در برچی، بسته شدن راه‏ها، سرک‏ها و تعطیلی دکان‏ها، مختل شدن کارهای اداری در برخی از نهادهای خصوصی و دولتی،  پیچیده‏تر شدن بحران اجتماعی، شکنندگی بیشتر اوضاع سیاسی، گستردگی شکاف‏های قومی، افزایش بی‏اعتمادی میان دولت و ملت، افزایش فاصله میان رهبران قومی ‏و مردم. رسانه‏ها و تحلیل‏گران شبکه‏های اجتماعی، از زاویه‏های مختلف به بررسی این واقعه پرداختند. بعضی آن را به جنگ روانی یا درون قومی‏ هزاره‏ها تأویل و تفسیر کردند. حال آنچه ضروری به نظر می‏رسد اینست که به جای تحلیل احساسی واقعه و اتکا به مستندات حدسی و گمانی، بهتر است، آن را در چارچوب خاص «تحلیل منازعه» مورد بررسی قرار دهیم.

پیشینه منازعه

علی‏پور یک فرمانده محلی است که وقتی کوچی‏ها و طالبان بر پایگاه‏های مردمی در بهسود حمله کردند و خانه‏های مردم را آتش زدند، دستار همت به کمر بسته در کنار مردم ایستاد و از منطقه و ناموس مردم دفاع نمود. گسترش جنگ در لعل و سرجنگل باعث شد تا این فرمانده نترس، برای دفاع از مردم به آنجا بشتابد. حضور او در لعل و سرجنگل، کماندوها را نیز برای دستگیری او به آنجا کشاند که این عمل دولت با دخالت مردم و تظاهرات مردمی ناکام ماند و در اثر آن  چند تن از مردم بی‏دفاع نیز شهید شدند. فرمانده علی‏پور به بامیان رفت و پس از حملات طالبان به ارزگان، جاغوری و مالستان، به مناطق جنگی شتافت و با شکست طالبان در این مناطق، معلوم نیست چه عاملی باعث آمدن او به کابل گردید. سرانجام وقتی می‏خواست از موتر لینی در کابل پایین شود، نیروهای امنیتی او را دستگیر کردند و پس از دو روز تظاهرات مردم در شهرهای مختلف کابل، بامیان، مزار شریف و هرات، با وساطت موسفیدان، وکلا و اراکین دولتی مردم هزاره از قید حکومت آزاد گردید.

ماهیت منازعه

ماهیت این منازعه چه می‏تواند باشد؟ باتوجه به پیشینۀ زمانی این منازعه، می‏توان موارد زیر را به عنوان ماهیت آن برشمرد:

  1. ماهیت فردی یا گروهی منازعه: از آنجایی که یک طرف اصلی قضیه قوماندان علی‏پور است و طرف دیگر دولت، می‏توان آن را «فردی» عنوان داد اما چون این منازعه به مرور از حالت فردی خارج شده، صورت گروهی یا قومی‏گرفته است می‏توان آن را «گروهی» و «نهادی» خواند.
  2. ماهیت سیاسی منازعه: با توجه به پیشینۀ این منازعه می‏توان گفت، بیشتر از هرچیز دیگر، این منازعه ماهیت سیاسی دارد. برای اثبات آن چند قرینه وجود دارد:
  • قرینه یک: طرف اصلی قضیه فعلاً دولت است. دولت برای دستگیری علی‏پور در لعل و سرجنگل اقدام نمود و سرانجام او را در کابل به دام انداخت و پس از دو روز تظاهرات مردم، او را  از زندان آزاد کرد.
  • قرینه دوم: ماجرا از جنگ نیروهای مردمی‏و طالبان در بهسود آغاز شد. بعد به ارزگان، جاغوری و مالستان کشیده شد. علی‏پور به عنوان یک فرمانده، رهبری خیزش‏های مردمی‏ علیه طالبان را به عهده داشت.
  • قرینه سوم. امکان دخالت استخبارات کشورهای منطقه و غرب در این قضیه وجود دارد. رقابت قدرت‏های بین‏المللی و در نهایت ایجاد جنگ نیابتی موجب افزایش تنش‏ها شده است.
  1. ماهیت فرهنگی و قومی ‏منازعه: اگر این منازعه را درچارچوب فکری داعش و طالب برای سلطه بر اقلیت‏های قومی و مذهبی، تجزیه و تحلیل کنیم، می‏توانیم بگوییم که این منازعه از آغاز ماهیت فرهنگی و فکری داشته است. سخنرانی اشرف غنی به عنوان رییس جمهور افغانستان مبنی بر قومی‏خواندن درگیری‏های ارزگان، آن را تشدید بخشید. با دستگیری علی‏پور و شروع تظاهرات مردمی ‏برای رهایی او از چنگ حکومت، این جنبه از ماهیت منازعه را تصریح نمود.
  2. ماهیت منطقه‏ای منازعه: با شدت گرفتن تنش‏ها میان غرب به سرکردگی امریکا از یک‏سو، و کشورهایی چون ایران، روسیه و چین از سوی دیگر، و اتهام‏زنی هریک به دیگری، مبنی بر همکاری با طالبان از جانبی، این منازعه را از حالت بین‏الافغانی بیرون برده جنبه منطقه‏یی می‏بخشد. نشانه‏های واضحی در جنگ‏های جاغوری و مالستان و ارزگان  وجود دارد که نشان می‏دهد، دست‏های قدرت مندی پشت این منازعه وجود دارد.

گروه‏های دخیل

برای شناخت دقیق یک منازعه باید دید چه افراد و گروه‏هایی در آن دخیل می‏باشند:

  1.  علی‏پور و هزاره‏ها: علی‏پور به عنوان فرمانده خیزش‏های مردمی‏ شناخته می‏شود. او اگرچه یک فرمانده است اما صدای جمع کثیری از هزاره‏هایی است که حقوق شهروندی آنها توسط طالبان مورد تجاوز قرار گرفته است. بناءاً او را نمی‏توان به عنوان یک فرد، طرف اصلی منازعه به حساب آورد؛ بلکه هزاره‏ها را در مجموع می‏توان طرف اصلی منازعه قرار داد.
  2. طالبان و داعش: طرف اصلی دیگر این منازعه داعش و طالبان اند. طالبان و داعش با حمله بر مناطق هزاره‏ها در بهسود، ارزگان،  جاغوری و مالستان، قره باغ و... آماج قرار دادند و  نشان دادند که مصمم اند تا مناطق هزاره‏نشین را به‏طور کامل تصفیه نمایند و با تصفیه هزاره جات و شمال افغانستان، زمینه هژمونی قومی‏ خود را در این منطقه فراهم سازند.
  3. حکومت: با دستگیری علی‏پور، حکومت نیز خود را در مقابل مردم هزاره قرار داد. این در حالی است که  پیشتر از آن حکومت در کنار مردم، در جبهات ارزگان، جاغوری و مالستان،  با طالبان می‏جنگید و هم اکنون نیز نیروهای دولتی در برابر طالبان می‏رزمند. با پدید آمدن وضعیت جدید، این منازعه حالت سه ضلعی پیدا می‏کند که در یک طرف آن هزاره‏ها، در طرف دیگر طالبان و در جانب سوم حکومت قرار دارد. از این‏رو رسیدن به راه حل آن هم دشوارتر می‏گردد.
  4. احزاب سیاسی: اعلامیه‏های حزب وحدت اسلامی ‏و حزب وحدت اسلامی‏مردم افغانستان مبنی بر رهایی علی‏پور نشان می‏دهد که در این قضیه بی‏موضع نیستند و از جانب دیگر سکوت احزاب سیاسی مثل جنبش ملی اسلامی، شورای نظار و جمعیت اسلامی، حرکت اسلامی، حزب اسلامی ‏و ... حاکی از نوع تقابل سیاسی و جهت‏گیری سیاسی در این بحران می‏باشد.
  5. کشورهای منطقه:  کمک‏های مستقیم تسهیلاتی و نیروی انسانی کشورهای منطقه به طالبان، نشان از نفوذ و سهم‏گیری آنها در جنگ افغانستان دارد. از آنجایی که این منازعه صرفاً بین‏فردی نیست، می‏توان اذعان کرد که کشورهای منطقه به عنوان گروه‏های ذی‏نفوذ و صاحب نفع، در پیچیدگی و یا حل آن دخالت دارند.
  6. گروه‏های افراطی: داعش و طالبان به عنوان گروه‏های افراطی از یک‏سو، طیف‏های قلم به‏دست و افراط‏گرای قومی‏هزاره از جانب دیگر، نقش مهم در ایجاد بحران موجود داشته و دارد. اگر از داعش و طالبان بگذریم، شبکه‏های اجتماعی و رسانه‏هایی که از سوی قلم‏به‏دستان هزاره‏، رهبری می‏شوند نیز، در افزایش تنش‏های سیاسی دخیل می‏باشند.

ریشه‏های منازعه

ریشه‏های این منازعه را می‏توان در چندسطح زیر دسته‏بندی کرد:

الف. ریشه‏های فرهنگی منازعه: ریشه‏های فرهنگی منازعه عبارتند از:

  1. احساسات: بدون شک احساسات عامل تشدید کننده‏ی منازعه به حساب  می‏آید. در قضیه‏ی حاضر، آنچه باعث احساسی شدن آن گردیده است، قومی‏خواندن جنگ ارزگان از سوی رییس جمهور و همچنین تأخیر در کمک‏های نظامی ‏به خیزش‏های مردمی ‏در ساحات جنگی می‏باشد. از طرف دیگر دستگیری فرماندهان خیزش‏های مردمی‏ هزاره‏ها و ازبک‏ها و رهایی زندانیان طالب از زندان‏های پل چرخی  و... بر گستردگی آن افزوده است. این واکنش‏های احساسی اگر کنترل نگردد، ممکن است جنگ تباری را در داخل افغانستان راه‏اندازی نماید.
  2. پییش‏داوری‏ها: معلوم نیست چرا و چگونه علی‏پور به کابل آمده است. چه کسی او را وادار کرد تا به کابل بیاید. ابهام در این مسأله باعث شده است تا تعدادی به این گمان بیفتند که استاد دانش معاون دوم ریاست جمهوری، او را به کابل کشانده‏ تا در چنگ دولت بدهد. به همین خاطر تجمع اعتراضی مردم را به سمت خانه ایشان جهت دادند تا مردم هزاره را نسبت به وی بی‏اعتماد و بدبین بسازند.
  3. هویت : انکار هویت گروهی توسط  گروه دیگر در درون یک جامعه منجر به ایجاد  کنش‏ها و واکنش‏های اجتماعی می‏گردد. این موضوع برای مردم افغانستان امر واضح و آشکار می‏باشد. اقلیت‏های قومی ‏و مذهبی همواره  از سوی حکومت و طالبان مورد بی‏مهری قرار گرفته‏اند. این برخورد دولت و طالبان با اقلیت‏ها، مردم را نسبت به دولت و طالبان بی‏اعتماد ساخته و هر عمل دولت و طالبان با واکنش‏های منفی از سوی این گروه‏ها رو به رو می‏شود.
  4. بی‏عدالتی: دولت نسبت به گروه‏های قومی ‏برخورد یکسان نداشته؛ بلکه در استخدامات، توزیع سرمایه‏های ملی و .... قوم‏گرایانه برخورد کرده است. برخورد نابرابرانه با مردم وجامعه هزاره، سبب شده است تا نارضایتی مردم نسبت به دولت  چندبرابر گردد.

ب. ریشه‏های سیاسی منازعه: منازعه موجود میان هزاره‏ها و حکومت و طالبان  دارای ریشه‏های سیاسی زیر می‏باشند:

1. تمرکزگرایی قدرت حاکم: خیزش‏های مردمی‏ در برابر طالبان، از سوی حکومت هشداری علیه آن تلقی می‏شود.  به زعم زمامداران پشتون‏گرای حکومت، خیزش‏های مردمی ‏در مقابل طالبان می‏تواند، در برابر دولت نیز تلقی شود. به باور آنها اگر حکومت نتواند، جلو این خیزش‏ها را بگیرد، در آینده نیز نمی‏تواند، خیزش‏های مشابه علیه حکومت را کنترل و سرکوب نماید.

2. رقابت‏های منطقه‏یی:  برخی از تحلیل‏گران پشتون در حکومت، بر این باورند که ایران با ایجاد جبهه «فاطمیون» در افغانستان، می‏خواهد، جلو تحرکات امریکا را در منطقه بگیرد و یا آنها  را درگیر جبهه‏ی جدید در قلمرو خود شان بسازد. همچنان روسیه با تسلیح نیروهای طالبان در نظر دارد تا امریکا را در افغانستان زمین گیر سازد و با ناامن‏سازی افغانستان، انتقام خویش را از امریکا باز ستاند. بعضی بر این باورند که دستگیری علی‏پور نیز می‏تواند ریشه در همین موضوع داشته باشد.

3.  همسویی حکومت با طالبان: بسیاری از تحلیل‏گران هزاره بر این عقیده‏اند که حکومت در بسیاری از موارد همسو با طالبان می‏باشد و با آنها منافع مشترک دارند. سرکوبی هزاره‏ها منافع مشترک آنها محسوب می‏‏گردد. به همین خاطر است که در کمک‏رسانی به خیزش‏های مردمی ‏در مقابل طالبان تعلل می‏ورزد؛ پوسته‏های امنیتی را از مسیر هزاره جات برمی‏چیند؛ بعد از سه روز ورود طالبان به شهر غزنی، نیروهای دولتی به غزنی می‏رسند. و ده ها شواهد دیگر همه گواه این واقعیت‏اند. این عمل دولت باعث بروز واکنش‏ها در برابر آن می‏گردد.

نتیجه‏گیری

در منازعه جاری، سه طیف نقش مستقیم دارند: هزاره‏ها و علی‏پور؛ طالبان و داعش؛ و حکومت. این سه گروه، اضلاع اصلی منازعه را تشکیل می‏دهند. در یکی از این سه ضلع، طالبان و حکومت در مقابل هم می‏جنگند.  در ضلع دیگر حکومت و هزاره‏ها می‏رزمند. در ضلع سوم هزاره‏ها و طالبان در برابر هم قرار دارند. به این ترتیب روشن می‏شود که هزاره‏ها باید در دو جبهه به نبرد بپردازند.

حل منازعه میان هزاره‏ها و طالبان کار دشوار و طویل مدت است. نیاز به سیاست کلان و اعتمادسازی دارد و از جانبی هم وابسته به سیاست نظام سیاسی می‏باشد. تا وقتی تحت نظام سیاسی زندگی می‏کنند، نمی‏توانند در کنار طالبان قرار بگیرند.

اما در جهت دوم باید هزاره‏ها این درایت سیاسی را به دست آورند که بتوانند با حکومت وارد مذاکره شده مشکلات شان را حل و فصل نمایند. اگر بخواهند در برابر دولت جبهه جدید تشکیل دهند، نیاز به امکانات، رهبری واحد و نیروی انسانی تعلیم دیده، دارند که اکنون از محالات به شمار می‏رود. از جانبی هم باید حمایت کشورهای بزرگ ذی‏دخل در قضیه افغانستان مانند امریکا (که تأثیر مستقیم بر تصامیم دولت دارد)، را جلب نماید. به این ترتیب رو در رویی با دولت در شرایط کنونی، غیرعاقلانه به نظر می‏رسد. بنابراین باید در تمام مشکلات،راه گفتگو با دولت را انتخاب کرد و از طریق مذاکره به راه حل مناسب دست یافت.

بررسی نگرش مردم نسبت به جنگ و صلح در آینه ضرب‏ المثل‏ها‏ی دری

  •          محمودجعفری

مقدمه

صلح و جنگ دو پدیده‏ای است که همواره با آدمی‏ بوده و هست. از این‏رو در فرهنگ شفاهی جوامع، جای پای ویژه‏ای برای خود اختصاص داده است. در ادبیات فلکلور مردم افغانستان، جنگ و صلح دو عنوان جداگانه‏ای است که مردم نسبت به یکی نگرش مثبت داشته و نسبت به دیگری نگرش منفی از خود نشان داده‏اند. ضرب المثل‏ها‏ که قسمت اعظم ادبیات شفاهی ما را تشکیل می‏دهد، از این کنش‏ها‏ی اجتماعی سرشار می‏باشد. اگر محققی بخواهد فرهنگ سیاسی مردم افغانستان را مورد سنجش قرار دهد، طبعاً آسان‏ترین راه، مطالعه ضرب المثل‏ها‏ خواهد بود. چه اینکه ضرب المثل‏ها‏ آینۀ تمام‏نمای فرهنگ، باور، اعتقادات و رسم و رواج‏ها‏ی مردم می‏باشد. از همین خاطر مردم‏شناسی به ضرب المثل‏ به چشم ابزار سنجش نگرش یک جامعه نگاه می‏کند و از آن برای اتخاذ تصامیم کلان ملی سود می‏برد.

با توجه به این مهم، مقالۀ حاضر نیز سعی می‏کند تا از طریق تحلیل گفتمانی ضرب المثل‏ها‏ی دری، به این مهم دست یازد و بداند که نگرش جامعه نسبت به جنگ و صلح چگونه است و مردم نسبت به این دو پدیده چگونه فکر می‏کنند. آنچه در این راه کمک و دستیار ما خواهد بود، تحقیقی است که در کتاب «گزینه ضرب المثل‏ها‏ی موضوعی افغانستان» صورت گرفته است. این کتاب راه را برای پژوهش حاضر آسان ساخته و ضرب المثل‏ها‏ی دری را به صورت دسته‏بندی شده در خود گرد آورده است. از آنجایی که این دو پدیده در آینه ضرب المثل‏ها‏ی دری مورد مطالعه قرار نگرفته، بناءاً گفته می‏توانیم که مقالۀحاضر مقالۀ تازه می‏باشد.

         

تعریف مفاهیم

صلح

صلح در لغت کلمه عربی به معنای آشتی و توافق و پیمانی است که بر اساس آن دعوایی را حل و فصل کنند. در برخی از لغتنامه‏ها به معنای سازش، از بین بردن نفرت مردم، عدل و انصاف نیز آمده است.

در زبان عربی کلمه سلام و در زبان عبری Shalomبه معنای عدم خشونت ساختاری و وجود عدالت به کار رفته و مترادف با صلح دانسته شده است. در زبان چینی کلمه ping و در زبان جاپانی واژه Heiwa به معنای صلح توأم با عدم خشونت و سازگاری متقابل اجتماعی استعمال شده است. همچنین در زبان هندیShanti و در زبان بودایی Ahimsa به معنای رفتار صلح‏جویانه و تفکر سازگارانه آمده است.PEX در زبان رومی به معنای فقدان خشونت تحت لوای قوانین حقوقی Erene و در زبان یونانی به معنای عدالت و هماهنگی ذکر شده است.(فتحی واجارگاه، 1388: 27 )

همچنان که برای صلح تعریف‏های گوناگونی را ذکر کرده‏اند، برداشت‏های متفاوتی نیز از آن انجام شده است. طبق تحقیقاتی که در ایالات متحده امریکا صورت گرفته، مردم امریکا صلح را به معنای زندگی دور از خشونت و توأم با عدالت اجتماعی و آزادی بیان می‏فهمند. مردم استرالیا از صلح عدم خشونت، وجود همکاری مدنی، فهم متقابل و بردباری تعبیر کرده اند.

 در کل دو دیدگاه در باره صلح وجود دارد؛ مطابق یک دیدگاه صلح یعنی عدم جنگ و خشونت فزیکی که تعبیر دیگری از صلح منفی است. اما براساس دیدگاه دوم صلح یعنی تلاش در جهت ایجاد جامعه برابر و عادلانه که معنای دیگری از صلح مثبت می‏باشد.

در مجموع می‏توان گفت که «منظور از صلح، عدم خشونت در کلیه اشکال مستقیم و غیر مستقیم آن، و تضمین حقوق اعضای جامعه است، به نحوی که همه آنها در قدرت و توزیع منابعی که در حفظ آن نقش دارند، مشارکت نمایند. صلح در حقیقت فرایندی است در برگیرندۀ مجموعه‏ای از مهارت‏ها در راستای برقراری ارتباط و رعایت قواعد اخلاقی که هیچ‏کس از آن متضرر نمی‏شود.»( فتحی واجارگاه، 1388: 29)

جنگ

برای جنگ نیز تعریف‏های مخلتفی ذکر کرده‏اند. در یک تعریف، جنگ «برخورد میان دو یا چند دولت است که در آن نیروهای مسلح طرف‏ها، درگیر اقدامات خشونت‏آمیز متقابل می‏شوند» ( برزنونی، 1384 : 79  ). جنگ به لحاظ هدف و غایت «عبارت است از فتح، دفاع مشروع، حفظ منافع ملی، اجرای حقوق، تغییر نظام حقوقی و اجرای یک تصمیم جمعی که جنبۀ نظم بین‏المللی دارد» (پیشین).  از منظر حقوقی «جنگ به عنوان ابزار سیاست ملی، مجموعه عملیات و اقدامات قهرآمیز مسلحانه‏ای است که در چارچوب مناسبات کشورها روی می‏دهد و موجب اجرای قواعد خاصی در کل مناسبات آنها با یکدیگر و همچنین با کشورهای ثالث می‏شود» (پیشین: 80).

در کل جنگ چیزی است که در مقابل صلح قرار دارد. از آنجایی که صلح مفهوم جدید پیدا کرده و شامل هرگونه رفتار صلح‏آمیز می‏شود جنگ نیز هرگونه اقدامی می‏باشد که باعث اخلال صلح گردد چه خشونت‏آمیز باشد یا نباشد.

 

ضرب المثل

«ضرب المثل یا مَثَل سایر بخشی از فلکلور و شاخه‏ای از ادبیات شفاهی و آن سخن کوتاه منثور یا منظومی‏است که بیانگر مضمون اخلاقی یا اجتماعی یا اندرز و دستوری در باب زندگی باشد.» (شریفی، به نقل از جعفری، 1394: 10). به تعبیر دیگر ضرب المثل جمله کوتاه و ساده‏ای است که به نظم یا نثر موضوعات اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و فرهنگی را در بیان پندآمیز حکایت می‏کند. «برقعی» تعبیر جامع‏تری از ضرب المثل آورده است. او می‏نویسد: «ضرب المثل یک جمله کوتاه به نظم یا نثر و گاه در بردارندۀ پند و دستور اخلاقی و اجتماعی بزرگی است که با وجود کوتاهی لفظ و سادگی و روانی، شنونده را در افکار عمیق فرو می‏برد و آن جمله را از گوش به اعماق قلب خود می‏فرستد و انفعالات و هیجاناتی در نفس او به وجود می‏آورد » (برقعی به نقل از گندمکار به نقل از جعفری، 1394: 9).

 ذوالفقاری تعریف دیگری از ضرب المثل آورده است و آن اینکه «ضرب المثل جمله‏ای است کوتاه، گاه استعاری و آهنگین، مشتمل بر تشبیه، با مضمون حکیمانه و برگرفته از تجربیات مردم که به واسطۀ روانی الفاظ و روشنی معنا و لطافت ترکیب، بین عامه مشهور شده و آن را بدون تغییر و یا با تغییر جزئی در گفتار خود به کار برند.» (ذوالفقاری به نقل از جعفری، 1394: 27).

در کل ضرب المثل‏ را می‏توان با ویژگی‏ها‏یی چون کوتاهی، سادگی و روانی، پندآمیز و اخلاقی بودن، مشخص نبودن گوینده، انتقال‏پذیری و اختلاف روایت، تعمیم‏پذیری، آموزش و اندرزدهی، عام فهم بودن، ایجاز، استفاده از تشبیه و کنایه، بلاغت، وزن و آهنگ، شهرت و رواج، تأثیرگذاری، چندوجهی بودن، صحت معنا و ...از سایر جملات حکیمانه و کلمات قصار باز شناخت.

تعبیرات و اصطلاحات مشابه و گاه مترادف دیگری نیز برای ضرب المثل‏ بر شمرده‏اند مانند، مثل، امثال و حکم، فرهنگ عامه، ادبیات فلکلور و ...

 

موضوعات ضرب المثل‏

از آنجایی که ضرب المثل‏ برخاسته از تمام ابعاد زندگی شخصی و اجتماعی مردم است، لذا تمام بخش‏ها‏ی زندگی فردی و گروهی مردم را دربر گرفته است؛ از نان و غذا گرفته تا سیاست و فرهنگ. از این‏رو کمتر موضوعی را می‏توان پیدا کرد که در مورد آن ضرب المثلی وجود نداشته باشد. خدا، پیامبر، قیامت، علم، جهل، فقر، نیکی، جوانمردی، امید، آرزو، شادکامی، عشق، خوشبختی، خیانت، وفا، تعهد، اتحاد، و... همه مضامینی اند که در مورد هریک آن‏ها‏ ده‏ها‏ ضرب المثل‏ آورده شده است. جنگ و صلح نیز یکی از این موضوعات است که پیرامون آنها ضرب المثل‏ها‏ی زیادی در زبان دری ذکر شده است.

برای اینکه به طور دقیق نگاه جامعه به مسأله جنگ و صلح را بدانیم، لازم است ضرب المثل‏ها‏ی ذکر شده در زبان دری را مورد مطالعه قرار دهیم. برای این کار نخست باید مؤلفه‏ها‏ی جنگ و صلح را ذکر کنیم سپس به تفکیک، ضرب المثل‏ها‏ی مرتبط با آن را یادآورد شده و اگر لازم شد، تحلیل و بررسی نماییم.

 

مؤلفه‏ها‏ی جنگ و ضرب المثل‏

همچنان که از تعریف‏ها‏ی فوق روشن شد، مفهوم جنگ تنها در برخوردهای فزیکی و خشونت‏آمیز خلاصه نمی‏گردد بلکه هرآنچه مخالف صلح باشد جنگ خوانده می‏شود. با توجه به این تعبیر از جنگ، مؤلفه‏ها‏ی آن نیز گوناگون ومختلف می‏باشد. براساس آنچه در کتاب «گزینه ضرب المثل‏ها‏ی موضوعی افغانستان» آمده، مؤلفه‏ها‏ی اساسی آن عبارتند از: آزادی، خشونت‏گرایی، انتقام، بزرگ‏سالاری ، بیگانه و دشمن ستیزی، تضاد، چشم و همچشمی و سیال‏داری، خرافه‏گرایی، دروغ، ریا و دورویی، زخم زبان، زن‏ستیزی، سنت‏گرایی، ظلم، عدم اعتماد، عصبیت و افراط‏گرایی، مردسالاری، لجاجت، ناامنی و جنگ، نسب‏گرایی، ننگ وغیرت، نگرش منفی نسبت به حکومت و نگرش منفی نسبت به زمامدار. از میان این الگوها در اینجا فقط به چند مورد اشاره می‏شود:

الف. ظلم

ظلم یکی از موضوعاتی است که همواره در ادبیات شفاهی مطرح بوده و هست. زیرا ظلم و ستم خود ریشه در افعال انسان‏ها‏ از زمان پیدایش تا امروز دارد. از این‏رو با واکنش‏ها‏ی گوناگون مواجه بوده است. در ادبیات دری نیز مردم ما واکنش‏ها‏ی منفی نسبت به آن داشته و آن را در قالب جملات متفاوت بیان کرده‏اند مانند:

 از ظلم ظالم و تهمت ناحق خدا نگه داردش/ ظلم امروز و ظلمت فردا/ ظلم ظالم بر سر اولاد ظالم می‏رود/ ظلم دیر دوام نمی‏کند/ خانه ظالم آخر خراب است/ ستمگر رفت و لعنت برایش ماند (جعفری، 1394: 51).

اکثر یا قریب به اتفاق ضرب المثل‏ها‏یی که در این ارتباط ذکر شده، نشان دهندۀ دو نکته است؛ یکی اینکه ظلم ظالم هیچ‏گاه بی‏پاسخ نمی‏ماند. ظالم همیشه نمی‏تواند ظلم کند. ناچار روزی گرفتار ظلم خود خواهد شد و به جزای اعمال خود خواهد رسید؛ دیگر اینکه این واکنش‏ها‏ عمدتاً ریشه‏ها‏ی مذهبی داشته و با نوعی از نفرین و دعا سرو کار دارد مانند این مثل‏ها‏: آه مظلوم اگر سر شب نگیرد آخر شب می‏گیرد/ آسیاب خدا دیر می‏گردد و خوب آرد می‏کند (پیشین).

ب. ناامنی و جنگ

جنگ و ناامنی نیز در ادبیات شفاهی حضور چشمگیر دارد. چیزی که بیش از همه مطالعۀ این موضوع را در ضرب المثل‏ها‏ جذاب و شیرین می‏سازد تحلیل‏ها‏ و تفسیرهای متفاوت از جنگ و ناامنی است. مردم ما نسبت به جنگ برخوردهای متفاوتی از خود نشان داده است. به این نمونه‏ها‏ توجه کنید:

چای نخورده جنگ نمی‏شود/ سیاهی لشکر نیاید به کار، دو صد مرد جنگی به از صد هزار/ دو تا موش جنگ کند پای یکش می‏شکند/ جنگ زرگری میانجی نمی‏خواهد/ جنگ خرمن، سر خرمن / جنگ با شمشیر، معامله با پول/ هرجا لنگه، جنگه/ درخت گفت: اگر دسته تبر از خود من نبود کسی مرا قطع نمی‏توانست/ تفنگ بی‏باروت صدا نمی‏کند/ جنگ زنان، قتل مردان/ در جنگ حلوا تقسیم نمی‏شود (پیشین، 69).

در این ضرب المثل‏ها‏ شما شاهد تفسیرهای متفاوت از جنگ هستید؛ تفسیرهایی که از تجربیات زندگی مردم ناشی شده‏اند. ضرب المثل‏ «چای نخورده جنگ نمی‏شود» نشانۀ اینست که هر جنگی نیاز به آمادگی و امکانات لازم دارد. بدون امکانات امکان پیروزی وجود ندارد. چنانچه همین موضوع را در ضرب المثل‏ دیگر (تفنگ بی‏باروت صدا نمی‏‏کند) به گونۀ دیگر بیان کرده است. ضرب المثل‏ «دوصد مرد جنگی بِه از صد هزار» نشان‏دهندۀ نقش مهارتی نیروهای رزمی ‏می‏باشد. این ضرب المثل‏ به وضوح بیان می‏کند که لشکر عظیم در جنگ بُرد را حتمی ‏نمی‏سازد آنچه زمینۀ برد را فراهم می‏کند، افراد ماهر و شجاع است که توانایی رزمیدن را داشته باشند. در ضرب المثل‏ «اگر دستۀ تبر از خود من نمی‏بود کسی مرا قطع نمی‏توانست» بر مسأله خیانت در صفوف اردو و ارتش تأکید می‏کند و آن را عامل ضعف و شکست لشکر قلمداد می‏نماید. و ده‏ها ضرب المثل‏ دیگر که هرکدام بر یکی از اصول جنگی تأکید می‏کند و اندرزی است برای جنگجویان و حافظان مرزهای کشور.

ج. انتقام

انتقام در فرهنگ عامه گاهی جزو مفاخر محسوب می‏گردد. در برخی جوامع قبیلوی، از جمله سنت‏ها‏یی است که ریشه بسیار طولانی در فرهنگ آن جوامع دارد. در افغانستان نیز مع‏الاسف چنین چیزی وجود دارد و در بعضی از مناطق به آن افتخار می‏کنند. این امر سبب شده است تا میان گروه‏ها‏ و قبیله‏ها‏ی رقیب کشت و خون‏ها‏ی بسیاری رخ دهد و ده‏ها‏ تن جان خود را در پای همین سنت خرافی از دست دهند. به همین خاطر می‏بینیم در ضرب المثل‏ها‏ به شکل اندزر آمده و انتقام امر منفی شمرده شده است. مانند این ضرب المثل‏ها‏: خون با خون شسته نمی‏شود/ یا: خون را با خون نمی‏شویند/ خون ناحق خواب نمی‏کند/ از کینه کینه خیزد و ازمهر مهر/ بدی کردی خبردار باش (پیشین: 35).

د. زور و خشونت

خشونت و زور در ضرب المثل‏ها‏ی دری به عبارات مختلفی آمده است. به این نمونه‏ها‏ دقت کنید:

 از زور ما رستم شد، آخر به ما دشمن شد/ بالای هردست دستی است/ چارۀ درد دندان، کندن است/ پشک که به دور باشد، موش‏ها‏ بازی می‏کنند/ سگ ماده در لانۀ خود شیر است/ کی را زور داد که ظلم نکرد، کی را زر داد که سود نخورد/ مشت با سندان برابر نیست/ سرش بوی قرمه می‏دهد/ زور کم و قهر بسیار/ شیر خانه روباه بیرون/ آب زور سربالا می‏رود/ زور قالب ندارد/ گرگ اگر پیرهم شود زور روباه را دارد/ عقاب، مگس را شکار نمی‏کند/ زور بالای زور، خداهم بالای زور/ از دست ماندی از خدا ماندی.... (پیشین، 33).

هریک از این ضرب المثل‏ها‏ به نحوی از باور‏ها‏ و اعتقادات مردم نسبت به قدرت و زور حکایت می‏کند. طبق این برداشت، آب زور همیشه سربالا می‏رود، برخلاف کسی که از توانایی و قدرت محروم است. به تعبیر دیگر کسی که قدرت و توانایی دارد همیشه حاکم است.

 

مؤلفه‏ها‏ی صلح

همچنانکه جنگ و خشونت جایگاه خاصی را در ضرب المثل‏ها‏ی دری به خود اختصاص داده است، صلح نیز از مفاهیمی‏ است که در فرهنگ عامه جایگاه ویژه‏ای دارد. زیرا صلح ریشه در فرهنگ اسلامی‏ دارد و مطابق دستوارات اسلامی‏ هر مسلمان وظیفه دارد تا از صلح حمایت نماید و در راه ترویج آن از خود مایه گذارد و در راه رسیدن به آن تلاش ورزد. افغانستان نیز یک جامعه اسلامی‏ است؛ از این‏رو در ادبیات شفاهی مردم آن، به همان اندازه که از جنگ یاد شده و نسبت به آن نفرت نشان داده شده، از صلح نیز یادآوری‏شده و نسبت به آن اظهار علاقه گردیده است. برای اینکه این موضوع بیشتر روشن گردد نخست مؤلفه صلح را برمی‏شماریم و سپس در ذیل آن ضرب المثل‏ها‏ی مرتبط به آن را می‏آوریم.

مؤلفه‏ها‏یی که از صلح می‏توان در اینجا ذکر کرد عبارتند از: آخرت‏گرایی، اعتدال و برابری، ایمان، شفاعت‏خواهی، تبعیت از مشوره‏ها‏ی محلی، تبعیت از قانون، تواضع، مشارکت و تکثرگرایی، حق‏خواهی، راستی و صداقت، اطاعت‏پذیری، شایسته‏سالاری، صبر و قناعت، صلح، عشق، بخشش، عقل و علم گرایی، فردگرایی، فقر، قدرشناسی، قناعت، قول و وفا، کرامت و شرافت انسانی، محبت، مهمان، میهن‏پرستی، ضد تبارگرایی، نفی زور و خشونت، نیکی ...

حال به چند مؤلفه از مؤلفه‏های مذکور اشاره می‏کنیم:

الف. صلح

صلح از خواسته‏ها‏ی اساسی بشر بوده و هست. هیچ جامعه‏ای نیست که به صلح نیاز نداشته باشد. از این جهت صلح در فرهنگ و سنن همۀ اقوام جایگاه خاص دارد. مردم افغانستان به عنوان مردمی‏ که پیشینۀ تمدنی و فرهنگی بسیار قوی دارد، در بارۀ صلح حرف و حدیث‏ها‏ی فراوانی دارند. مولانا از شخصیت‏ها‏ی علمی‏ و ادبی این سرزمین است که دربارۀ صلح سروده است:

جمع باید کرد اعضا را به عشق/ تا شوی خوش همچو سمرقند و دمشق (بازرگان:211).

با این حساب صلح بخش مهم ادبیات ما را تشکیل می‏دهد. در ادبیات شفاهی نیز نقش صلح برجسته است. چنانچه دراین ضرب المثل‏‏ها که «تا صلح توان کرد درِ جنگ مکوب/ یا: تخته که به تخته جور بیاد حاجت نجار نیست/ یا: به جای اینکه حرف بدل کنی کوچه بدل کن»(پیشین:50) بر این مسأله تأکید می‏ورزد.

ب. عدالت و اعتدال

عدالت و اعتدال از جمله نیازهای فردی و اجتماعی انسان به حساب می‏آید. حرکت در مسیر اعتدال و همچنین عدالت می‏تواند، انسان را از بن‏بست‏ها‏ی زیادی نجات دهد. در فرهنگ عامه نشانه‏ها‏ و الگوهای فراوانی از این موضوع دیده می‏شود؛ به عنوان مثال می‏توان به این ضرب المثل‏ها‏ اشاره کرد:

اندازه نگه دار که اندازه نیکوست، هم آسایش خلق وهم آسایش دوست/ برابر دروغش پاغنده زد/ هر ناخن درد خود را دارد/ پنج انگشت برادر هستند و برابر نه/ نه به آن شوری شور و نه به آن بی‏نمکی/ عدالت بهتر از عبادت است/ شمشیر عدالت غلاف ندارد/ عدل ترازوی خدا در زمین است/ آن قدر بار کن که بکَشَد نه آنقدر که بکُشَد/ پایت را به اندازۀ گلیمت دراز کن/ یک کاری شود که نه سیخ بسوزد و نه کباب/ کاری بکن به اندازه که تو را از پای نندازه/ همه را با یک چشم می‏بیند.... (پیشین:30-31).

همۀ ضرب المثل‏ها‏یی که در این باب آمده‏اند انسان را به رعایت عدالت و اعتدال دعوت می‏کند. طبق این ضرب المثل‏ها‏، انسان درهیچ‏کاری نباید افراط بکند. هرکار به اندازه خوب است. اگر از اندازه بیشتر شد، آسیب می‏بیند.

ج. عشق

عشق موضوع مهم دیگری است که در فرهنگ و ادبیات عامه جایگاه بزرگی را به خود احراز کرده است. در ادبیات شفاهی دری ضرب المثل‏ها‏ی زیادی در این باب نقل شده است. مانند:

 عشق کور است/ عشق مانند مشک بو دارد/ عشق و درد و سرفه را نمی‏توان پنهان کرد/ عشق تیز زود سرد می‏شود/ عاشق نبود زعیب معشوق آگاه/ عاشقی پیداست از زاری دل/ عاشق بی‏پول شبدر درو می‏کند/ عشق آمد و غم‏ها‏ی دیگر پاک ببرد/ عشق آنست که دیوانه کند ملا را/ عشق را از تیغ و خنجر باک نیست/ عشق و جنون همسایه در به دیوار است/ عشق که از منطق استمداد کند دروغ است/.... (پیشین: 51-52).

بیشتر ضرب المثل‏ها‏یی که در بارۀ عشق وارد شده‏اند، به توصیف عشق و بیان خصوصیات و ویژگی‏ها‏ی آن پرداخته است. در ظل همین خصوصیات، گاهی به اندز و نصیحت نیز اشاره کرده است مانند عاشق بی‏پول شبدر درو می‏کند. یا: عشق کور است. یا: عشق و جنون همسایه در به دیوار است.

 

بحث ونتیجه‏گیری

ضرب المثل‏ها‏ بخش مهمی‏ از ادبیات شفاهی را تشکیل می‏دهد. ضرب المثل‏ها‏ بیانگر افکار و اندیشه‏ها‏ی یک ملت است. شناخت ضرب المثل‏ها‏ به مثابه شناخت یک جامعه تلقی می‏گردد. فرهنگ سیاسی یک جامعه را می‏توان از ضرب المثل‏ها‏ی آن جامعه به دست آورد. افغانستان کشوری است که از لحاظ منابع ادبی بخصوص ادبیات شفاهی غنی می‏باشد. ازاین‏رو اگر بخواهیم فرهنگ سیاسی و نوع نگرش مردم نسبت به یک موضوع به‏ویژه موضوعات سیاسی را مورد بررسی قراردهیم، مطالعه ضرب المثل‏ها‏ بهترین طریقه به شمار می‏رود. بنابراین اگر بخواهیم نگرش مردم افغانستان نسبت به جنگ و صلح را ارزیابی کنیم، بهترین گزینه برای سنجش این نگرش، بررسی ضرب المثل‏ها‏ی دری است.

 

با توجه به ضرب المثل های گردآمده در کتاب «گزینه ضرب المثل‏ها‏ی موضوعی افغانستان»، مقاله حاضر سعی نموده تا ضمن مطالعه ضرب المثل‏ها‏ در این خصوص، میان ضرب المثل‏ها‏یی که در خصوص جنگ گرد آمده‏اند با ضرب المثل‏ها‏یی که در خصوص صلح گردآمده‏اند، مقایسه‏ای انجام دهد. دراین مقایسه روش شده است که مؤلفه‏ها‏یی که در این کتاب (گزینه ضرب المثل‏ها‏ی موضوعی افغانستان) در ارتباط به جنگ ذکر شده،24 مورد و مؤلفه‏ها‏یی که در ارتباط به صلح جمع‏آوری شده، 30 مورد بوده است. این مطلب، می‏رساند که نگاه مردم نسبت به جنگ با نگاه مردم نسبت به صلح تا حدودی نزدیک بهم می‏باشد. تفاوت زیادی میان آن دو دیده نمی‏شود. تنها فاصله میان آنها 6 مورد می‏باشد. میان تعداد ضرب المثل‏ها‏یی هم که برای هر دو مؤلفه ذکر شده، تفاوت فاحشی به نظر نمی‏رسد؛ برای گزینه جنگ 680 ضرب المثل‏ و برای گزینه صلح 501 ضرب المثل‏ آورده شده است که باز هم فاصله میان هرکدام زیاد نمی‏باشد.

به این ترتیب به نتیجه می‏رسیم که میزان واکنش مردم افغانستان نسبت به پدیده‏ها‏ی صلح و جنگ با اندک تفاوتی برابر می‏باشد. در مورد صلح شدیداً حمایت کننده است و در مورد جنگ به شدت نفرت خویش را اعلام می‏دارند.

 

 

منابع

بازرگان، محمد نوید. (بی تا). مولانا و جهان صلح یک رنگ. همایش بین‏المللی اندیشه‏ها‏ی جهانی مولانا جلال‏الدین‏محمد بلخی.

برزنونی، محمدعلی. (1384). اسلام؛ اصالت جنگ یا اصالت صلح؟. مجله حقوقی. ش 33. نشریه مرکز حقوقی بین‏المللی معاونت حقوقی و امور مجلس ریاست جمهوری. صص 73-157.

جعفری، محمود. (1394). گزینه ضرب المثل‏ها‏ی موضوعی افغانستان. کابل: مرکز منبع معلومات افغانستان در پوهنتون کابل.

فتحی واجارگاه، کورش. (1388). بررسی جایگاه صلح و جنگ در کتب درسی دوره ابتدائی کشور. پژوهشنامه دانشکده ادبیات.

 نوت: این مقاله در فصلنامه ادبی سپیده -شماره 10 به چاپ رسیده است.

توسعه علم در گرو رونق هنر است

در باب  این‏که هنر چه رابطه‏ای با علم دارد، بحث‏ها و نظریات مختلفی ارایه شده است. هرکس به دید خود رابطه‏ای را برای آنها تعریف کرده است. به نظر می‏رسد مهم‏ترین چیزی که آن دو را در یک نقطه بهم می‏رساند "روش" بودن هردو است. ارتباط هردو با نوعی از "عقل سلیم" مخرج مشترک آن دو به شمار می‏رود. منظور از "عقل سلیم" در اینجا "شعور عام و مشترک" انسان‏ها می‏باشد. به عنوان مثال این‏که می‏گوییم "لیمو ترش است"، یک "قضیه"‏ی صادق و عام است. تمام انسان‏ها به ترش بودن آن واقف می‏باشند.  این را "عقل سلیم" خوانند. به  هرصورت عقل سلیم وجه مشترک علم و هنر است. آنچه این دو را از هم متمایز می‏سازد مراحل بعدی است. در این مراحل هریک از علم و هنر راه  خود را می‏رود. علم تجربه را معیار خود قرار می‏دهد و هنر ذهن خیال پرداز را. علم می‏گوید اگر بخواهی به شناخت برسی  و معرفت واقعی برایت حاصل شود باید تجربه کنی و اشیا را در کارگاه آزمایش ببری و آزمایش نمایی اما هنر می‏گوید حاجتی به این آمار و آزمون بیرونی نیست بلکه ذهن خود محیطی است برای بازتاب چیزهایی که اصلاً به حس و تجربه درنمی‏آیند. ذهن قدرت آن را دارد تا چیزهایی  را که در "واقع" وجود ندارد به و جود درآورد.

با این فرض روشن می‏گردد که قدرت تولید و پردازش ذهن بالاتر از قدرت تجربه است. تجربه نیاز به امکانات بیرونی دارد در‏حالی که ذهن این نیاز را ندارد بلکه در کار  خلق و آفرینش تنها چیزی که می‏خواهد، روح و ذهن است. این ذهن پردازشگر به چیزهایی دست می‏یابد که علم  از رسیدن به آنها عاجز است. علم فقط در حوزه امکانات موجود -که از طریق حواس قابل درک باشند- سیر می‏کند در صورتی که ذهن – که منشأ هنر محسوب می‏گردد- هم عالم موجود را در دست دارد و هم عالم غیر موجود را. هنر از همین حیطه به وجود می‏آید. با شکل گیری هنر در این قوس، خود به وسیله برای تولید تفکر وعلم تبدیل می‏شود.  بدین‏سان می‏توان اذعان کرد که در مرحله خلقت، هنر پیش از علم و منشأ علم محسوب می‏گردد.  از اینجا می‏توان به این نتیجه رسید که رونق علم در سایه رونق هنر است. با گسترش دامنه هنر، خلاقیت، تفکر وعلم نیز توسعه می‏یابد.

 هنر آیینی؛ نیازمند بازاندیشی است

درآمیختگی هنر و دین امر پوشیده نیست. سابقه‏ی آن به دوران‏های بسیار قدیم برمی‏گردد. به باور برخی از اندیشمندان، هنر شگوفایی و پیدایی خود را مدیون دین و آیین است. از این جهت در بسیاری از آثار هنری جلوه ‏هایی از مذهب و دین رؤیت می‏شود. از جانب دیگر کیش و دین نیز جاودانگی  و فرزانگی خود را از هنر گرفته است. اگر نبود هنر، طبعاً از دین چیزی جز دستورهای بی‏روح نمی‏داشتیم. بناءاً دین و هنر دو جزء لاینفک می‏باشند که همواره در مسیر واحد به پیش می‏روند. آیین‏های تعزیه که همواره با هنر مداحی، نقاشی، عکاسی و دیگر قالب‏های هنری آمیخته است، یکی از این موارد است . تعزیه‏خوانی، امروزه به هنر مسلم اسلامی‏ تبدیل شده است. این هنر از آنجایی که با احکام و دستورهای آیینی و دینی توأم گردیده است، محدودیت‏هایی برای هنرمندان به وجود آورده است. این  محدودیت‏ها که در حقیقت آن را مشروعیت بخشیده و از بندهای دیگر آزادی داده، به زیبایی و جذابیت آن افزوده است. از همین‏رو است که ساحت قدسی پیدا کرده و جایگاه والا یافته است. این ساحت قدسی تا زمانی امنیت دارد که هنرمندان خود را در پایبست دستورهای دین بدانند اما زمانی که مسیر دیگری برای خویش برگزینند و آینه‏ی هنر را در غبار آلودگی بنشانند، دیگر مجالی برای پرواز در ساحت قدسی باقی نمی‏ماند و هنر آیینی به آلودگی ایام تن در خواهد داد و فرو خواهدغلتید. مع الاسف باید گفت شماری از هنرمندان – از مداح گرفته تاعکاس و نقاش و شبیه‏خوان و موسیقی‏نواز همه در مسیر انحراف درغلتیده و سر بر خاک دیگر ساییده‏اند. زیرا آنچه در دین و آیین است فرو نهاده و به آیین دیگری گرویده‏اند. نمونه‏اش در آیین موسیقی کلامی ‏است که در اشعار مداحان دیده می‏شود و منقبت منقبت‏خوانان به رؤیت می‏رسد. اینان به جای توجه به محتوای هنر آیینی، به صورت‏ها و شکل‏های این هنر دینی چسپیده‏اند. رمز‏های معنوی را فراموش کرده به سمبل‏های کلامی ‏ایمان آورده‏اند. بنابراین آنچه در این میان نیازمند تأمل و دقت است بازاندیشی در هنر آیینی و رفع اعوجاج آن می‏باشد.

 

وظیفه‏ هنر متعهد؛ پاسداریِ ارزش‏هاست

در این‏که هنرمتعهد چیست و هنرمند متعهد کدام است، سخن‏ها رفته است. هنوز که سده‏ها از این بحث ‏می‏گذرد، معیار قاطعی به دست نیامده است؛چنانچه در هر علمی‏ قطعیتی وجود ندارد. حتی در اصل موضوع (هنرمتعهد) شک و ریب‏هایی را روا داشته‏اند. برخی ‏می‏پندارند ایجاد قید تعهد برای هنر و هنرمند، گرفتن آزادی از هنر است و در نتیجه این امر باعث رکود هنر خواهد شد؛ اما تعداد دیگر راه یافتن اخلاق را در ادب، امر اجتناب ناپذیر خوانده و گفته‏اند؛ هنر ریشه‏های اجتماعی دارد و هنرمند انسانی است که در اجتماع زندگی کرده و بالتبع، شخصیت، افکار و احساسات خود را از اجتماع و محیط خویش فرا ‏می‏گیرد. از این‏رو راه یافتن اخلاق در احساسات هنرمند امر طبیعی ‏می‏باشد و هنرمند نه از آن باب که اجتماع او را مجبور به آفرینش هنر نماید، بل از باب نیاز احساسی، ناچار است تا به آن پاسخ درخورعنایت نماید. این پاسخ گاه به جلوه‏های غنایی و تغزلی ‏می‏انجامد وگاه به ارزش‏های اجتماعی وعقیدتی منجر ‏می‏گردد. بناءاً هنر متعهد ریشه در احساس‏ها و باورهای ارزشی و اخلاقی خود آفرینش‏گر دارد نه در تحمیل این امر از سوی اجتماع.

با این فرض که ما هنرمتعهد داریم، پرسش بعدی این است که با چه معیاری ‏می‏توان تعهد و عدم تعهد را محک زد؟ پاسخ به این پرسش زمانی دشوار ‏می‏گردد که ما هرگونه امر اخلاقی را نسبی فرض نماییم؛ چرا که در این صورت معیار واحدی را نمی‏توان برای تعهد به دست داد.

با تمام اینها آنچه در یک صورت کلی ‏می‏توان به آن رسید، اینست که بگوییم منظور از تعهد در هنر افغانی، پایبندی هنرمند به ارزش‏های آیینی و اخلاقی و رفتارهای مذهبی جامعه ‏می‏باشد. با این نمایه از تعریف هنر متعهد، هرآنچه به غیر آن پرداخته باشد از موضوع تعهد خارج ‏می‏گردد. بناءاً ‏می‏توان برای هنر افغانی دو صورت متعهد و غیر متعهد را تصور کرد.

اما سؤال دیگر این است که چرا این مقوله بازپرداخت ‏می‏شود؟ در پاسخ باید اذعان کرد که شرایط محیطی و زمانی ایجاب ‏می‏کند که هنر نیز به  وظیفه‏ی اصلی خود بپردازد. وظیفه‏ی اصلی هنر اگرچند قابل پیشبینی نیست ولی حضور هنرمند در جامعه باعث تعیین خط مشی‏های فکری هنرمند ‏می‏گردد. شرایطی که ما در آن قرارداریم ایجاب می‏نماید تا هنرمند با قبای تعهد پای در رکاب هنر بماند در غیر این صورت امکان ره یافتن به مغاک تاریک، بعید از نظر نخواهد بود.

 

نقش منفی سریال‏های تلویزیونی

    

بعد از روی‏کار آمدن حکومت آقای کرزی و ایجاد فضای باز برای رسانه‏ها، تلویزیون‏ها خصوصی آغاز به فعالیت کردند. این تلویزیون‏ها که فعالیت بیست وچهارساعته را شعاربرنامه‏های خود ساخته بودند، ناچار برای پرکردن وقت، شروع به پخش سریال‏های خارجی به‏ویژه سریال‏های هندی و ترکی نمودند. این سریال‏ها تأثیرات شگرفی را بالای  ذهن، روان  و افکار مردم برجای گذاشت. تا آنجا که بسیاری از مردم برای دیدن این سریال‏ها تلویزیون، دیش‏آنتن و جناتور خریدند و در دورترین نقطه‏ی کشور تا پاسی از شب به تماشای این سریال‏ها پرداختند. کارمندان دولتی  به جای انجام وظایف محوله و راه‏اندازی امور مردم، ساعت‏ها وقت خود را با سیل سریال میر و تولسی گذراندند و اکنون که سریال‏های ترکی جای سریال‏های هندی را گرفته است، "فولاد" و "مماتی" زبانزد کودکان گشته‏اند. بچه‏ها برای بیان غرور خود، نام خویش را مماتی ‏می‏گذارند و برخی نیز "فولاد علمدار" خطاب ‏می‏کنند. "گروپ فولاد قهرمان" از جمله شعارهایی است که روی دیوار‏ها نوشته شده است. چه داستانی‏های واقعی وغیرواقعی هم که از سریال‏های میر و تولسی نساخته‏اند!

به‏هرترتیب، سریال‏های تلویزیونی با این‏که از یک‏سو سرگر‏می‏‏اند و خانواده‏ها را مصروف نگه ‏می‏دارند ولی از سوی دیگر آثار و پیامدهای منفی بی‏شماری نیز با خود دارند. بررسی نقش مثبت و منفی این سریال‏ها برجامعه، خانواده و کودکان، مجال بحث بیش‏تر و دقیق‏تری را ‏می‏طلبد اما در اینجا باید اشاره کرد که نقش منفی این سریال‏ها بیش از نقش مثبت آنها ‏می‏باشد. چه این‏که مردم افغانستان وابستگی شدید به دین و مذهب دارند،  درحالی‏که آنچه در این سریال‏ها دیده می‏شود بی‏توجهی به این مهم است. سریال‏های هندی که توسط غیر مسلمان‏ها ساخته شده‏اند، با ارزش‏های اسلا‏می ‏برخورد جدی دارند و سریال‏های ترکی نیز عاری از این تضادهای فرهنگی و ارزشی نمی‏باشند. جدا از این مسأله، افغانستان دارای فرهنگ خاص خود است و رفتار قهرمانان سریال‏ها در تنافی با آن قرار دارد. از طرف دیگر سریال‏هایی که در کشورهندوستان و ترکیه ساخته شده‏اند، مخاطب اصلی شان مردم همان کشورها ‏می‏باشند و برای همان مردم ساخته شده‏اند اما وقتی این سریال‏ها در افغانستان بازپخش ‏می‏گردند، نتیجه‏ای جز آسیب رساندن به بنیه‏های فکری، فرهنگی  و ارزشی ما ندارند. به نظر ‏می‏رسد آنچه باعث شده تا صاحبان این رسانه‏ها به پخش این سریال‏ها دست بزنند، بعد تجارتی آن ‏می‏باشد. صاحبان این رسانه‏ها بدون توجه به ارزش‏های اخلاقی و نیازهای فرهنگی جامعه آنها را بازپخش ‏می‏کنند. این گروه تجاری هیچ‏گاه در صدد بها دادن به باورها و ارزش‏های معنوی جامعه نبوده‏اند. تنها چیزی که برای این گروه مهم بوده، تجارت و کسب سود شان بوده است. از این‏رو تمام پیامدهای منفی این سریال‏ها به آن دسته‏ی تجاری فرهنگی بر‏می‏گردد که ارزش‏های ملی و اسلامی جامعه را با سود ومنافع مادی خویش مورد معامله قرار می‏دهند. البته باید اذعان کرد که دولت نیز در تخریب این بنیادهای فکری بی وجه نبوده و نیست زیرا مسوول اصلی رخدادهای جاری فکری و فرهنگی کشور، دولت ‏می‏باشد و اگر به این مهم توجه لازم و کافی صورت نگیرد ما شاهد بحران‏های شدید فرهنگی وهویتی در جامعه‏ی خود خواهیم بود.

جای خالی صادرات هنری

     طی یک ماه اخیر ما شاهد درخشش ورزشکاران ما در سطح بین المللی بودیم. فوتبالیست‏های کشور با پیروزی خود، شادمانی را به خانه‏های ما آوردند. شاید افغانستان بزرگ‏ترین جشن خود را طی دوره‏های بسیار طولانی ‏می‏گرفت. این امر نشان داد که ‏می‏توان از طریق ورزش کارهای بسیار ارزشمندی را در جهت همگرایی ملی و صلح انجام داد. همچنان که تیم کرکت این افتخار را نصیب کشور نمود.

اما آنچه در این میان مایه‏ی تأثر  و تأسف است جای خالی صادرات هنری کشور است. البته این‏که ‏می‏گوییم صادرات هنری، فرض را براین ‏می‏گیریم که کم و بیش تولیدات هنری داریم. وگرنه به باور شماری از تحلیل‏گران فرهنگی، هنوز افغانستان به مرحله‏ی تولید هنری هم نرسیده است چه رسد به صادرات هنری. به هرترتیب آنچه  مشهود است اینست که  کشور ما از لحاظ تولیدات و صادرات هنری به مرحله‏ای قرار نگرفته است که با کشورهای عقب افتاده‏ی جهان رقابت نماید.

این امر مایه‏ی نگرانی است؛ چه این‏که افغانستان به لحاظ فرهنگی آسیب‏های جبران ناپذیری را دیده است. این مسأله ایجاب ‏می‏کند تا توجه ویژه‏ای به افزایش تولیدات هنری صورت گیرد تا این کشور از یک‏سو مورد تهاجم فرهنگی قرار نگیرد و از جانب دیگر نیازهای جامعه را در حد امکان برآورده سازد و از سویی هم به پرورش استعدادهای جوان بپردازد.  

شاید برخی، برگزاری چند فیستوال هنری را برای هنر و سینمای افغانستان کافی و امیدبخش بخواند؛ لیکن اگر به نیازهای روانی و فکری جامعه توجه شود، این تعداد هرگز نمی‏تواند پاسخگوی نیاز‏های فکری جامعه‏ی ما باشد، چه‏بسا گاه شماری از آثار تولیده شده‏ی داخلی با فرهنگ و ارزش‏های جامعه‏ی ما نیز همخوانی ندارند و در تقابل با آن قرار ‏می‏گیرند که این، خود آسیب دیگری بر پیکره‏ی فرهنگی جامعه‏ی ما تلقی ‏می‏گردد. از این‏رو اقدام نهادهای فرهنگی در اصلاح هنر افغانی و افزایش تولیدات و پرورش استعدادهای جوان تنها امیدی برای آینده‏ی بهتر خواهد بود. از جانبی هم دولت به عنوان تنها تکیه‏گاه فرهنگ وهنر، باید پشتیبان صادق استعداده‏های هنری بوده با برنامه‏های دراز مدت خود، زمینه را برای رقابت‏های سالم و تجلی هنر افغانی فراهم نماید.

غزنی؛ چراغ خاموش تمدن اسلامی

شهرغزنی به عنوان پایتخت تمدن اسلامی امروز رسماً افتتاح می شود. گفته شده است که بیش از هزار و پنجد صد مهمان خارجی و مقام های بلندپایه ی کشورهای اسلامی  در مراسم افتتاحیه ی این شهر شرکت کرده اند. مقام های بلند پایه ی داخلی نیز در این مراسم  حضور خواهند یافت.

افتتاح این شهر به عنوان پایتخت تمدن کشورهای اسلامی  برای مردم افغانستان از زوایای مختلف قابل اهمیت و توجه می باشد:

الف. احیای هویت فرهنگی و تمدنی کهن: باوجود داشته های فرهنگی کهنِ بسیاری، دولت جمهوری اسلامی افغانستان کم تر این موضوع را جدی گرفته و به بازسازی فرهنگی پرداخته است. در حالی که بازسازی فرهنگی باید در رأس برنامه های دولت قرار می داشت؛ چه این که بازسازی و تأمین ثبات سیاسی و اجتماعی تنها با بِه سازی و بازسازی فرهنگی امکان پذیر است. از این رو توجه بیش تر به بازسازی فرهنگی نیاز مبرم وجدی جامعه ی ما محسوب می گردد. مع الاسف دولت اسلامی  این موضوع را جدی نگرفته و سیاستی را نیز در این قبال اتخاذ نکرده است. بنابراین نام گذاری شهر غزنی به عنوان پایتخت تمدن اسلامی  می تواند زمینه را برای توجه بیش تر دولت در راستای احیای هویت تمدنی و بازسازی فرهنگی فراهم آورد.

ب. ارتقای جایگاه فرهنگی افغانستان در سطح بین الملل: افغانستان کشوری است که به دلیل ضعف قدرت اقتصادی، سیاسی، نظامی  و فرهنگی نتوانسته است جایگاه لازم و بایسته ی خود را در سطح بین الملل احراز نماید. از این جهت همواره دور از چشم جهانیان قرار داشته است. اکنون زمینه ی خوبی برای تقویت جایگاه فرهنگی افغانستان در سطح جهان فراهم گردیده است. دولت اسلامی  می تواند با استفاده از این موقعیت به عنوان یک کشور مهم فرهنگی در منطقه ی آسیای میانه، به تحکیم و توسعه ی جایگاه خود در سطح بین الملل بپردازد.

ج. ایجاد بستر مناسب برای تحکیم روابط فرهنگی باکشورهای اسلامی  و منطقه: یکی از چالش هایی که همیشه فراروی دولت افغانستان قرار داشته، روابط لرزان با برخی از کشورهای منطقه بوده است. این روابط لرزان هرازگاهی باعث تنش های  سیاسی و قطع روابط تجاری و اقتصادی نیز شده است. اکنون به نظر می رسد با شناسایی شهر غزنی به عنوان مرکز تمدن اسلامی ، این زمینه مهیا گردیده باشد که کشور های اسلامی  در حاشیه ی افتتاح مراسم نام گذاری غزنی، به موضوع تحکیم روابط فرهنگی خود نیز بپردازند و برنامه های همکاری دو یا چند جانبه را در این راستا پی ریزی نمایند.

د. توریزم مایه ی حیات اقتصادی: توریزم نقش حیاتی را در اقتصاد کشور دارد. باسرمایه گذاری روی آن، می توان بخش عمده ای از عواید داخلی را تأمین کرد. از این جهت باید گفت؛غزنی یکی از شهرهای عمده ای است که استعداد جلب توریست را در خود دارد. تنها با برنامه ریزی دقیق، بازسازی آثار و بناهای تاریخی این شهر، امکان رسیدن به این منظور فراهم خواهد شد.

ه. فرصت بازسازی بناهای تاریخی: افغانستان کشوری است با پیشینه ی تاریخی وتمدنی شکوهمند. این غنای فرهنگی همواره باعث شده است تا این کشور خطرات بی شماری را بپذیرد. به نظر می رسد یکی از اهداف عمده ی طالبان در افغانستان ویرانی بنیه های تاریخی و تمدنی این سرزمین بوده است. از این رو در اولین اقدام بودای بامیان را به توپ بستند و سپس آثار تاریخی در موزیم های ملی افغانستان را به تاراج بردند. افغانستان تا هنوز در سوگ از بین رفتن داشته های تاریخی خود می سوزد. با شناسایی شهر غزنی به عنوان پایتخت تمدن اسلامی، افغانستان باردیگر این فرصت را به دست خواهد آورد که به بازسازی بناهای تاریخی خود بپردازد و یا برای حفظ داشته های خویش اقدامات جدی را به عمل آورد.

باتمام این مهم، اکنون باید دید که پس از افتتاح رسمی غزنی به عنوان مرکز تمدن اسلامی، دولت چه اقداماتی را در راستای بازسازی آبدات تاریخی و احیای هویت فرهنگی این خطه به عمل می آورد. آن چه از همه مهم تر به نظر می رسد تغییر وضعیت فعلی غزنی از نظر فرهنگی می باشد؛ چیزی که هیچگاه مد نظر مسوولان امور نبوده است. زیرا همچنان که اشاره شد، آن چه به بهبود وضعیت سیاسی، اجتماعی واقتصادی می انجامد تغییر در وضعیت فرهنگی می باشد. تنها با توجه به عرصه های فرهنگی است که می توان از آینده ی درخشان این سامان مطمئن بود؛ چراکه فرهنگ، تأثیر مستقیمی بر ثبات سیاسی و اجتماعی دارد و از سوی دیگر موجب پیشرفت و آبادانی کشور می گردد.  بناءاً توجه بیش تر به بخش فرهنگ و بازسازی فرهنگی، جامعه ی ما را به رفاه وخوشبختی خواهد رساند.

Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA /* Style Definitions */ table.MsoNormalTable {mso-style-name:"Table Normal"; mso-tstyle-rowband-size:0; mso-tstyle-colband-size:0; mso-style-noshow:yes; mso-style-priority:99; mso-style-parent:""; mso-padding-alt:0cm 5.4pt 0cm 5.4pt; mso-para-margin-top:0cm; mso-para-margin-right:0cm; mso-para-margin-bottom:10.0pt; mso-para-margin-left:0cm; line-height:115%; mso-pagination:widow-orphan; font-size:11.0pt; font-family:"Calibri","sans-serif"; mso-ascii-font-family:Calibri; mso-ascii-theme-font:minor-latin; mso-hansi-font-family:Calibri; mso-hansi-theme-font:minor-latin;}

هنر، ادبیات و تعهد  اجتماعی

مسأله ی تعهد در هنر و ادبیات یکی از مباحث عمده به شمار می رود. در این که به چه چیزی تعهد گفته می شود و ادبیات با تعهد چه رابطه ای دارد، تعهد برای چه وچه کسی، و آیا اصولاً برای هنر وادبیات می توان تعهدی قایل شد؟، پرسش هایی اند که هر ادیبی از آن برداشت خاص خود را دارد. برای یافتن پاسخ دقیق برای این پرسش ها لازم است نخست مبنای فکری آن را جست وجو کنیم. اگر ارزش ها را امر نسبی بدانیم باید بگوییم تعهد نیز امر نسبی است؛ بدین معنا که هم از لحاظ ارزشمندیِ خود و هم از لحاظ مفهوم ومعنای خود، مطلقیت را نمی پذیرید. به عبارت دیگر همان گونه که ارزش ها در هر جامعه ای فرق می کند، تعهد نیز به عنوان یک امر ارزشی و اخلاقی در باورهای افراد فرق می کند. تعهدی که هنرمند برای هنر قایل است، التزام هنرمند بر امر هنری اش است اما تعهدی که فرد عامی از هنر می طلبد التزام هنرمند به ارزش ها و امور اجتماعی و منافع عمومی است. بدین ترتیب در معنای تعهد نیز نسبیت به وجود می آید و هرفرد ممکن است از تعهد برداشت ویژه ای داشته باشد. اما در اینجا منظور از تعهد، آن نوعی از التزام اخلاقی و رسالت ملی است که یک هنرمند و ادیب نسبت به جامعه ی خود دارد. این رسالت گاهی ناشی از فشارهای اجتماعی است و گاهی ناشی از وجدان بیدار فرد هنرمند و ادیب و گاهی ناشی از آگاهی فرد از وضعیت اجتماعی و یا به قول برخی، ناشی از “سرشت بازی” که در فطرت آدمی نهفته است. به هرروی آنچه از تمام اینها برمی آید این است که ادبیات یا هنر امر متعهد است چه در برابر خود و چه در برابر بیرون از خود. لیکن آنچه سؤال برانگیز است تعهد هنرمند و ادیب می باشد. هنرمند نسبت به چه چیزی باید متعهد باشد؟ بعضی گفته اند هنرمند باید در برابر هنرخودش متعهد باشد و برخی نیز گفته اند هنرمند تنها در برابر اجتماع خود متعهد است. چه این که هنر محصولی از فعالیت فردی و جمعی است. ازاین رو هنرمند تلاش می کند تا با تکثیر واژه ها  وآرایه ها ی زبانی دست به خلق و ابداع بزند و ازجانب دیگر آنچه این واژه ها  را معنا ومحتوا می بخشد جامعه و گروه ها ی اجتماعی است. بنابراین آنچه هنر را هنر می سازد ترکیب ذهن وعین است. ذهن امری است که با داده ها ی بیرونی، حیات خود را بازمی آفریند و هنرمند وظیفه دارد تا مفاهیم ذهنی را عینیت ببخشد. هریک از این دو، جریان هنر و تولید هنر را به وجود می آورد. بدون یکی دیگری امکان وجود نمی یابد.

از جانب دیگر جدایی هنر از واقعیت به نوعی پندارگرایی محض می باشد که هنرمند را در دام خود اسیر ساخته و دست هنر را از داشتن زمان دراز کوتاه کرده است. به باور این گروه، هنر اگر نتواند راز واقعیت ها ی موجود را به دست آورد در حقیقت از هنر سلب تابعیت کرده است؛ چرا که هنر همان وجدان جمعی است که در بیان زیبا رخ کشیده است.

با توجه به این رویکرد، ما نیز براین باوریم که هنر و ادبیات هیچ گاه فارغ از قال جامعه نبوده و نیست. هنر و ادبیات هستی خود را مدیون محیطی است که در آن رشد و پرورش یافته و آن محیط  جز قلمرو بزرگ جمعی چیزی بوده نمی تواند. از این سان هنر و ادبیات هم در زایش و پیدایش خود وهم در دوام و حیات خویش نیازمند همزیستی با جامعه و مردم است. بدون حضور مردم راه رفتن بدون بدون پا و عصا را ماند. بناءاًهنری که فارغ از دغدغه ی خلق سر برکند، نمی تواند مهمان دایم دل های خلق باشد.