· محمد شريف سعيدي
(به مردم وسرزمین سوخته بهسود که قربانی وحشت کوچی ها بوده اند!)
گرگ کشمیر
کسوف بود که خورشید خسته جیغ کشید
و خون جاریی ما سر از آن ستیغ کشید
چه کس ز روزنه تنگ خانه ماشه چکاند
که لاله داغ شد از زهر ثرب وچیغ کشید
دهان "خالق" را پاره کرد با زنجیر
وچشم نرگس را با زبان تیغ کشید
بهار فرصت غوغای "گرگ کشمیر" است
دل غزال مرا گرگ ـ ای دریغ ـ کشید
چه کس به قریه بر افروخت آتشی آنسان
که دود بر سر خورشید، شال ِمیغ کشید
زمانه دست تو را بست با طناب از پشت
ستم به دور تو دیوار های ریغ کشید
به رغم حنجره پاره پاره قربان
توان به گوش ستم نعره بلیغ کشید
· روح الله محمدی
غروب دهکده
غروب ِ دهکده تان قصه ی دگر دارد
مگر ز مرگ شما نیز او خبر دارد
غروب ِ دهکده تان سایه اش سیاهی است
گمان کنم که شروع همان تباهی است
**
چرا غروب در اینجا سیاه و سوزان است؟
چرا صدای خنده در اینجا شبیه گریان است؟
چرا لباس عروسان سیاه و سوخته اند؟
چرا سیاه برا شان لباس دوخته اند؟
مگر عروس در اینجا سفید پوش نبود؟
مگر عروسی تان شاد و جنب و جوش نبود؟
**
چرا تکیده زنی خاک می زند بر سر؟
چرا فشرده چنان سخت کودکش در بر؟
چرا صدای فغانش نکرده بیدارش؟
گمان من که اجل آمده به دیدارش
کنار زانوی وی دیگرش هراسان است
مگر ز بوی یتیمی خویش گریان است؟
**
سکوت تلخ در اینجا شبیه زنجیر است
فضای دهکده پر درد و خیلی دلگیر است
فروغ زندگی اینجا غریب و کمرنگ است
صدای دهکده کوتاه و سرد و بی رنگ است
هجوم کرده کسان ِ قبیله ی وحشت
که پی کنند در اینجا طویله ی وحشت
به سر هوای چرای سرای را کرده
و قصد خانه و خانه خدای را کرده
خدای رحم کناد، تیر شان به سنگ خورد
و ننگ نامه ی شان باز مُهر ننگ خورد
· هادي ميران
عزا باریده
عزا باریده غژدی غژدی در دشت و حوالی ات
کنار مرگ خود آواره میرقصند اهالی ات
هجوم باد وحشی شعله زد بر گیسوی سبزت
قیامت میوزد ازقریه های سرد و خالی ات
شهید زخمسالیهای سرخ سرنوشت من
ببین پلک خدا هم ترنشد درزخمسالی ات
سیاه موی قشنگم بهسود آتش نگارمن
تودرخون می تپی ومرگ اما برجلالی ات
تودرخون می تپی اما کسی درباغسارمرگ
به چانه می نشیند برسرچشم غزالی ات
· محمود حكيمي
صدای عزراییل
نیم شبان است وکرختی چیره برتن ام
حدقه ها بیتاب میشوند
وقتی تمام تصویر آتش است
من از فیس بوک ضجه های زن حامله را می شنوم
ودرد آورترین فریاد های که به کوه برخورده
چه میدانم
سنگ های بهسود
خاصیت کوچی گرفته اند
هیچ پناهی نیست
حتا فرهاد های نازاده را
قمار تلخی درجریان است
زندگی دهاتی مردی را
که فقط به خدا وخوانواده اش می اندیشد
دراین سرزمین آیا
فقط صدای عزراییل می پیچد؟
· شازیه اشرفی
توفان در کبوتر
توفان می چرخد
برگرد هزار بال کبوتر
و زاغ ها
فوج
فوج
خانه می سازد این جا
پاسبانان در خواب و
باغبان
پپاده راه می جوید
در کوه
توفان می چرخد
میان پیالۀ کوچک ماه
در دست کودکان
انگشتانم را می گردانم
لای موهایم
ماه برزمین می افتد
دستانم پرمی شود
از آواز کبوتر
· احسان درويش
نام شب
به دره ها پیچیده است
فریادِ سکوت
و آتش
شعله
شعله
نفس می زند
در باد.
زندگی باخته است
چشم سیاه
برابر غژدی
اینجا
برخاکستر / نوشته اند درشت:
"بی نام شب
ورود ممنوع! "
عکاس اما گفت:
" نام شب؛
رنگ بیرقی است
سپید!"
که نه تو داری
و نه من!
زخم بهسود
(از گلوی زخم خورده بهسود به بزرگمردان ما)
خانه ات دیوار کن، دیوار زن
وانگهی درسایه اش سیگار زن
استخوانم دود کن، بی نیشه نیست
جرعه جرعه از رگم بی خار زن
قابلی، منتو و ... می نازد به تو
سفره ی خالیی من را دار زن
هفت نسلت بیمه ی امضای توست
در حسابت دالروُ دینار زن
تا قلم گردید انگشتم، نوشت:
زخم از خود خورده ام؛ نی دار زن
می نویسد نام تو! خونم به سنگ
تو نخوان، تو پشت کن، انکار زن
شارگم بوسید خنجر، گر کم است
هر چه دارم لست کن، آمار زن
یک به یک بگذار در پیش رقیب
بار آخر عزتم را "دِو"ی قیمار زن
نغمه های مست دیروزت چه شد؟
بی سُروُ بی لـَی شدی دوتار زن!؟
یک سبد احساس را گم کرده ام
ده به ده گمگشته ام را جار زن
من غرور کوه بابایم، هنوز
از غرورم شمله ی دستار زن
* امين زواري
هموطن!
هموطن!
آنسان که گوسپندان
کتابچه ها
و گهوارۀ کنشکایم را
برایت جا گذاشتم
این فصل غارت گل
دیری نمی پاید
آنان که اینسان
غریزی نگه داشته ات
روزی
تاراج خون
تنها میراث تو خواهد بود
من اما باز خواهم گشت
سنگ
برسنگ
آباد خواهم کرد
حتی اگر صدبار
آوارش را
به حراج بگذاری
تا پیشاور
تا کویته
من دو باره آباد خواهم کرد.