سپید 4

آژیرها

هی    از این سرک    به آن سرک                                                                             

گم می‏شوند                    میان نخ‏های کهنۀ فروردین

ریشه‏ های پوسیده بلوط

و عطر سیبی که

 هردم پوست عوض می‏کند           در آتش

عابران    پیاده می‏ شوند از گندمزارها

زاغ‏ های خسته

شناور    در خیابان‏های نیمه‏ روز

پخسه‎‏ها را بو می‏ کشند

لنگ و لنگان                    از داش‏های پر از جنازه    پیدا می‏ کنند مرا

کنار جمجمه ‏های سوخته    آسمان را می‏ گذارند

گربه‏ ها               هی        چل می‏زنند

خون تازه           از سقف می‏ افتد

چکه

چکه

ویروس‏ ها از «چاردوبَرِ» جهان بالا می‏ آلایند

«ترامپ» عمیق‏تر  می‏کند نفسش را

آژیرها   هی        از این قریه          به آن قریه

خانه      پر از ریخت‏ وپاش آیه‏ هایی است که در انفجار ریخته‏ اند

چهارمین فرزندش را نیز   دفن می‏کند            در کف دستانش

صدای صوتی بر پست آهوی رم کرده از تفنگ شکارچی را

می‏آویزد                        بر دیوار

بیمارستان‏ها

تخته‏ بند ماهیان سرخی است          که از دهان شترها خالی شده‏اند

گلوله ‏ها دراز کشیده‏اند

در سایۀ خمیازۀ محمد بن سلمان بن عبدالعزیز

کنار بستر «نیتانیاهو»

وقت صحبانۀ گرم کودکان سوری

ابابیل‏ ها  آنگاه که ما را   تکه   تکه     انداختند  بیرون

یونس را             از تَهِ باران‏های سوخته جنوب

زاغ ها   کنار ما ایستادند

ما         یکی       یکی       جاه خالی کردیم

آفتاب نیم‏ سورجه از کوه می‏ غلتد    به دره

قریه      فرومی‏رود در  یخِ گوسفندان مرده

و شبانگاه          

خروسان            میان دره‏ها         بلند می‏خوانند    

آژیرها              

هی از این کوچه               به آن کوچه

گم می‏شوند در برف.

12/12/1396- کابل

سپید 3

هنوز کابوس تمام نشده، کوچه را بغل کرده می‏بری با خود

پاهایت از خودت نیست  

دست‏هایت

 سرت که هرگز برنمی‏گردد جایش

صبح بخیر ارباب!

پشت میز

دلت را رها می‏کنی       میان کاسه خالی بچه‏ها

با تمام جسامتت خارج می‏شوی از چشم زنی

به گونه‏هایش

آه! لعنت به این چانس

می‏نشینی            چاقو می‏زنی به خودت

مثل نانی     هفته هفته 

 تیک  تاک      تیک  تاک

میان خنده‏ها        تازه می‏شوی- خون سیاه بی‏آبرو

خیابان‏ها    تمام          مست می‏کنند

می‏ریزی روی دامنت    که تر شده است از گنجشک‏ها

آب و دانه می‏شوی

گاهی کابل          گاهی بامیان

دهنت پر می‏شود   از جنازه‏ها       

دریای کابل بوی سوختگی بالا آورده

آخ!    زنی آن بالا                شوهرش را انداخته به تنهایی

موهایش را می‏فروشد به ارگ

بیچاره!      دختری دم بخت

 چقدر دم کشیده در پیاله‏خانه جنرالان

دیدی؟  وقتی شیشه‏های ریخته را جمع می‏کردند

هیچ کودکی قلب نداشت

ابرها         هی   پایین          هی   بالا

یک مشت سنگ آورده است           داده دست زاغ‏ها

پشت میز    ترک  ترک            ترک       می‏شکنی

صبح بخیر آغا!

صبحانه آماده است بیرون

خودت را جمع می‏کنی    

موهای سپیدت را         که روی پله‏ها مرده است

 آهسته

آهسته      

می‏افتی از دَر

قلبت زمینی است که             علف‏هایش را باد برده

آسمان در چشمت

آب شده             رفته تپه‏ها را ببرد با خود

به دنبال کوچه‏ای که آمدی     گم می‏شوی

سرت را می‏گیری         سرجایش نیست

آبی   قطره   قطره         می‏ترکد روی شانه‏ات

4 حوت 1396- کابل

سپید 2

آغا! اگر صبحانه نیست

آب و دانه هست

به چه فکر می‏کنی؛

به واسطه‏ها که ترا نمی‏خواهند

به دوستانی که ترکت کرده‏اند

به «قطاری که جنازه می‏برد»

می‏خواهی کجا پناهنده شوی؟

آستین‏های کهنه به نان نمی‏رسند

پشت شعر، جای گرمی‏ است

نان جَو هست

چراغ هریکین

خیالت تخت!

آب و دانه تا هست، مرگ نمی‏آید به سراغت

3 حوت 1396- کابل

سپید 2

آغا! اگر صبحانه نیست

آب و دانه هست

به چه فکر می‏کنی؛

به واسطه‏ها که ترا نمی‏خواهند

به دوستانی که ترکت کرده‏اند

به «قطاری که جنازه می‏برد»

می‏خواهی کجا پناهنده شوی؟

آستین‏های کهنه به نان نمی‏رسند

پشت شعر، جای گرمی‏ است

نان جَو هست

چراغ هریکین

خیالت تخت!

آب و دانه تا هست، مرگ نمی‏آید به سراغت

3 حوت 1396- کابل

سپید 2

آغا! اگر صبحانه نیست

آب و دانه هست

به چه فکر می‏کنی؛

به واسطه‏ها که ترا نمی‏خواهند

به دوستانی که ترکت کرده‏اند

به «قطاری که جنازه می‏برد»

می‏خواهی کجا پناهنده شوی؟

آستین‏های کهنه به نان نمی‏رسند

پشت شعر، جای گرمی‏ است

نان جَو هست

چراغ هریکین

خیالت تخت!

آب و دانه تا هست، مرگ نمی‏آید به سراغت

3 حوت 1396- کابل

سپید 2

آغا! اگر صبحانه نیست

آب و دانه هست

به چه فکر می‏کنی؛

به واسطه‏ها که ترا نمی‏خواهند

به دوستانی که ترکت کرده‏اند

به «قطاری که جنازه می‏برد»

می‏خواهی کجا پناهنده شوی؟

آستین‏های کهنه به نان نمی‏رسند

پشت شعر، جای گرمی‏ است

نان جَو هست

چراغ هریکین

خیالت تخت!

آب و دانه تا هست، مرگ نمی‏آید به سراغت

3 حوت 1396- کابل

سپید 2

آغا! اگر صبحانه نیست

آب و دانه هست

به چه فکر می‏کنی؛

به واسطه‏ها که ترا نمی‏خواهند

به دوستانی که ترکت کرده‏اند

به «قطاری که جنازه می‏برد»

می‏خواهی کجا پناهنده شوی؟

آستین‏های کهنه به نان نمی‏رسند

پشت شعر، جای گرمی‏ است

نان جَو هست

چراغ هریکین

خیالت تخت!

آب و دانه تا هست، مرگ نمی‏آید به سراغت

3 حوت 1396- کابل

سپید 1

 

 

من مجموعه شعرم را نشر می‏کنم

چاپ افست به‏دردنخور است

روزنامه هم جای آدم نیست

شاید که مُردَم

این فرصت مرغاک را نباید از دست بدهم

هنوز زنده‏ام

مثل مورچه‏ای که روی سرک ایستاده

بمب استنشاق می‏کند

هنوز فرصت هست

عزرائیل ناوقت می‏خوابد

شاید فراموش کرده کسی زنده است

انتحاری وقتی بیدار شود

جای من و تو اینجا نیست

زودباش، شعر دم کن!

چای بیاور!

باید برویم

 اول حوت 1396- کابل

مفهوم‏ شناسی واژگان ترکی-مغولی مناطق قره ‏باغ (1)

 

محمودجعفری (ترخانی)

ترخان

�ترخان� نام قریه‏ای است در منطقه �توچی� ولسوالی قره‏باغِ ولایت غزنی. این قریه به فاصله پنج کیلومتری مرکز ولسوالی قره‏باغ  و در دامنه تپه‏ های بلند مشرف بر ولسوالی قرار دارد. اکنون حدود 40 خانواده از مردم هزاره در آنجا زندگی می‏کنند. شمار واقعی خانواده‏ های مربوط به این قریه خیلی زیاد است؛ زیرا تعدادی از آنها پس از اشغال افغانستان توسط شوروی سابق، به کشورهای دیگری چون ایران، پاکستان و کشورهای اروپایی، و همچنین ولایت‏های کابل، غزنی، مزارشریف، هرات و سایر ولایت‏ها کوچ کرده‏اند. این جابه‏جایی تاکنون ادامه دارد. تعداد خانواده‏های مربوط به این قریه در کابل به 35 خانواده می‏رسد. کاریزی نیز به همین نام (کاریز ترخان) در منطقه �توچی� وجود دارد که مالکان اصلی آن را مردم همین قریه تشکیل می‏دهند. توچی نام کلان‏تری است که شامل قریه‏های ده‏روباه، ترخان، بهسودی، ناخل، قوبی/ چمبر، سادات بالا، سادات پایین توچی، کهنه‏ده، گدول، قلعه ملک صفدر، قلعه مدیر اسحاق/ چمبر و ده‏شابیک می‏شود.

مردم ‏محل، ترخان را به گونه‏های مختلفی چون تارخان، تاتارخان، طرخو و تترخو تلفظ می‏کنند که همۀ آنها به یک معنا به کار برده می‏شوند.

مفهوم‏شناسی ترخان

واژۀ ترخان ریشه ترکی-مغولی دارد. در گذشته لقبی بوده�است که خاقان ترک و تاتار به سرداران سپاه و شخصیت‏های مهم اعطا می‏کرد و دارنده این لقب از امتیازاتی برخوردار بود.� (یزدانی،1390: 163/  خاوری، 1392: 82-83)

هروی نیز ترکی بودن این واژه را تأیید کرده است. او می‏نویسد:

�واژه ترکی است. لقبی است که خانان مغول به هرکسی دهند که هروقت خواهد بی‏احضار به حضور پادشاه رود و اگر تقصیری یا خطایی از او سر زند مواخذه نگردد. در زبان فارسی طرخان و طرخون نیز آمده است.� (الهروی،1383: 784)

بعضی از مورخین مانند یزدانی و خاوری معتقدند که ترخان نام گروه قومی ‏بوده است که در بامیان و غور زندگی می‏کرده‏اند. یزدانی در این باره می‏نویسد: �در صدر اسلام قومی ‏به نام طرخان در بامیان و غور زندگی می‏کردند. اولین شخصی مشهور از این خاندان �نیزک طرخان� بادغیسی است که در مقابل سپاه عرب ایستادگی کرد تا کشته شد.� (یزدانی،1390: 163 / خاوری، 1392: 82-83)  

یزدانی همچنین از دو خانواده‏ای به نام‏های ارغون و ترخان یاد می‏کند که در اوایل قرن دهم هجری در مناطق هزارستان زندگی می‏کردند: �در اوایل قرن دهم هجری دو خانواده را می‏بینیم به نام‏های ارغون و ترخان که در هزارستان حکومت می‏کرد. یکی سلطت را در دست داشت و دیگری وزارت را. خانواده ارغون حکومت هزارستان، کابل، قندهار، فراه و زمین داور را در اختیار داشت. اما وزارت در دست قبیله ترخان بود. بعد این دو خانواده متفقاً از هزارستان به طرف سند مهاجرت کردند و در آنجا امارتی تشکیل دادند. در آخر، امارت سند یکسره به دست عیسی‏خان ترخانی افتاد. ظاهراً، افرادای از قبیله ترخان تا یک قرن قبل نیز با همین لقب یاد می‏شدند از جمله در نسب‏نامه وحیدی، فولادیان کلمه تارخان به چشم می‏خورد که همان ترخان است.� (یزدانی، 163- 164)

تقی خاوری نیز دیدگاه یزدانی را در این ارتباط تأیید می‏کند و بر این باور است که این نام تا حدود صدسال پیش نیز به بعضی از اقوام هزاره اطلاق می‏شده است. (خاوری، 1392: 83)

به نظر می‏رسد این دیدگاه اصالتاً مال سید میرمحمد بن سید جلال تتوی باشد که در کتاب �ترخان نامه� آن را مطرح کرده است. این کتاب تحت نام �ترخان‏نامه (تاریخ سند در زمان ارغون و ترخان)� در سال 1065هـ. ق نوشته شده و در سال 1965 م  به همت سید حسام الدین راشدی در حیدرآباد سند پاکستان از سوی �انجمن ادبی سندی� به طبع آراسته گردیده است. سید حسام‏الدین راشدی در پیش‏گفتار این کتاب از دو خانواده به نام‏های ارغون و ترخان نام می‏برد که در سند حکومت می‏کرده‏اند. به گفتۀ وی، خانوادۀ ارغون که از دورۀ ابوسعید میرزا (885هـ. ق) آغاز می‏گردد و با نام امیر حسن بصری شناخته می‏شود، حدود چهل سال بر سند حکومت کرد و پس از آن تحت تسلط میرزا عیسی ترخان درآمد. میرزا عیسی ترخان سرسلسله خانواده ترخان سند بود. �میرزا عبدالعلی پدر میرزا عیسی ترخان از امرای جلیل القدر زمان خود بود. وی همیشه با ارغون‏ها در تمام کارایشان همدست و همکار بود. پس از مرگ او پسرش میرزا عیسی نیز روابط خود را با شاه بیگ و شاه حسن به سنت پدر ادامه داد.� (تتوی، سید میرمحمد. (1965: 1-5)

تقی خاوری همچنین این دیدگاه را مطرح می‏کند که �ترخان� نام گروهی از اشراف بوده است که از امتیازات خاصی برخوردار بودند:

�برتولداشپولر از قول ابوالفرج عبارت کرده است، ترخان‏ها که گروهی ازاشراف را تشکیل می‏دادند، از پرداخت مالیات معاف بودند. آنها اجازه داشتند غنایم جنگی را برای خویش نگاه دارند و همه وقت بی خبر داخل خیمۀ فرمانروا شوند و نه بار جنایتی را که مستوجب مرگ بود مرتکب شوند، بی آن که مجازات گردند. این ترخان‏ها حق داشتند  با دختران خانوادۀ خاندان سلطنت ازدواج کنند و در جشن‏ها در کنار شاهزاده گان و زنان خاندان خان بر کرسی مخصوص جای بگیرند. سلسله مراتب حتی برای صاحب منصبان دربار دقیقا معنی شده بود. ترخان‏ها از آنجا از طبقه اشراف شدند که سه تن از آانان توطئه ای را که بر ضد چنگیز خان طرح شده بود، به موقع کشف کردند وخان مغول این حقوق خاص را به آن سه تن عطا کرد. این مقام بعدها نیز به به برخی از ملازمان به سبب خدمات ارزنده ای که انجام می‏دادند اعطا می‏شد.� (خاوری، 1392: 83-84)

ترخان، در برخی از منابع به شکل طرخان و طرخون آمده است. خاوری با تأیید نظر عبدالحی حبیبی بر این باور است که �طرخون یک شخص نیست، بلکه لقبی بود برای ملوک ماوراءالنهر. ابن خرداذبه ملک سمرقند را طرخان می نامد(المسالک و الممالک). در آثار الباقیه� البیرونی (ص 20) [نوشته است]: [اصل] طرخون است که ترخان شکل مابعدی این کلمه است در کتب تاریخ فارسی.� (خاوری، 1392: 84)

حدودالعالم، واژه �ترخو� را معادل �ترقو�به معنای شهر ذکر کرده است. (حدودالعالم، ص 8 و 310)

 واژه مشابه ترخو، ترغو است که واژۀ ترکی به معنای دیبا وحریر و پارچه ابریشمین می‏باشد. مغولی شدۀ آن تورغان است. (الهروی،1383: 784)

 

منابع

الهروی، سیف بن محمد بن یعقوب.(1383). تاریخنامه هرات. تصحیح غلام رضا طباطبایی مجد. تهران: انتشارات اساطیر

بی نا.(1362). حدودالعالم من المشرق الی المغرب، به کوشش منوچهر ستوده. تهران: کتابخانه طهوری.

تتوی، سید میرمحمد بن سید جلال. (1965). ترخان نامه. سند پاکستان: انجمن ادبی سندی.

خاوری، تقی.(1392). مردم هزاره وخراسان بزرگ. تهران: انتشارات عرفان.

یزدانی، حسین علی (حاجی کاظم). (1390). پژوهشی در تاریخ هزاره‏ها. ج 1 و 2. چ 4. تهران: انتشارات عرفان.