توسعه علم در گرو رونق هنر است
در باب اینکه هنر چه رابطهای با علم دارد، بحثها و نظریات مختلفی ارایه شده است. هرکس به دید خود رابطهای را برای آنها تعریف کرده است. به نظر میرسد مهمترین چیزی که آن دو را در یک نقطه بهم میرساند "روش" بودن هردو است. ارتباط هردو با نوعی از "عقل سلیم" مخرج مشترک آن دو به شمار میرود. منظور از "عقل سلیم" در اینجا "شعور عام و مشترک" انسانها میباشد. به عنوان مثال اینکه میگوییم "لیمو ترش است"، یک "قضیه"ی صادق و عام است. تمام انسانها به ترش بودن آن واقف میباشند. این را "عقل سلیم" خوانند. به هرصورت عقل سلیم وجه مشترک علم و هنر است. آنچه این دو را از هم متمایز میسازد مراحل بعدی است. در این مراحل هریک از علم و هنر راه خود را میرود. علم تجربه را معیار خود قرار میدهد و هنر ذهن خیال پرداز را. علم میگوید اگر بخواهی به شناخت برسی و معرفت واقعی برایت حاصل شود باید تجربه کنی و اشیا را در کارگاه آزمایش ببری و آزمایش نمایی اما هنر میگوید حاجتی به این آمار و آزمون بیرونی نیست بلکه ذهن خود محیطی است برای بازتاب چیزهایی که اصلاً به حس و تجربه درنمیآیند. ذهن قدرت آن را دارد تا چیزهایی را که در "واقع" وجود ندارد به و جود درآورد.
با این فرض روشن میگردد که قدرت تولید و پردازش ذهن بالاتر از قدرت تجربه است. تجربه نیاز به امکانات بیرونی دارد درحالی که ذهن این نیاز را ندارد بلکه در کار خلق و آفرینش تنها چیزی که میخواهد، روح و ذهن است. این ذهن پردازشگر به چیزهایی دست مییابد که علم از رسیدن به آنها عاجز است. علم فقط در حوزه امکانات موجود -که از طریق حواس قابل درک باشند- سیر میکند در صورتی که ذهن – که منشأ هنر محسوب میگردد- هم عالم موجود را در دست دارد و هم عالم غیر موجود را. هنر از همین حیطه به وجود میآید. با شکل گیری هنر در این قوس، خود به وسیله برای تولید تفکر وعلم تبدیل میشود. بدینسان میتوان اذعان کرد که در مرحله خلقت، هنر پیش از علم و منشأ علم محسوب میگردد. از اینجا میتوان به این نتیجه رسید که رونق علم در سایه رونق هنر است. با گسترش دامنه هنر، خلاقیت، تفکر وعلم نیز توسعه مییابد.