خوانش روانشناسانه از مجموعه داستان سایه در تاریکی

مقدمه

آنچه در پي مي آيد نگاه اجمالي به اثر داستاني بانو نجيبه ايوبي به نام «سايه در تاريکي» است. اين کتاب حاوي 14 عنوان داستان کوتاه اين نويسنده است. جدا از دو داستان «دود» و «وديگر هيچ برنگشت»، بقيه داستان ها در پيوستگي و انسجام معنايي ويژه اي قرار دارند. از آن جايي که سعي نويسنده بر نشان دادن واکنش ذهني خود- به عنوان عضو يک جامعه- بوده است، اين نوشتار نيز تلاش مي ورزد تا ذهن آفرينش گر را از ميان داستان هايش بازخواني نمايد. خوانش اين اثر با رويکرد روانشناسانه از آن جهت ضروري مي نمايد که اين نوع خوانش کم تر در جامعه ي ادبي ما اتفاق افتاده و از سوي ديگر بدفهمي از نقد روانشناسانه باعث شده است تا تعدادي از منتقدان ادبي با نگاه بدبينانه نسبت به آن برخورد نمايند و آن را نقد يکسويه گرا- که بر تفسير متن تنها از طريق اميال جنسي تأکيد مي کند- تلقي کنند. از جانبي هم، نگارنده باورمند است که هر اثر ادبي خوانش خاص خود را مي طلبد. و «سايه در تاريکي» نيز يکي از آثاري است که بايد از زاويه ي جداگانه و کاملاً متشخصي مورد تحليل و يا توصيف ونقد قرار گيرد. اگرچند نثر و طرح داستان ها در اين مجموعه، آن قدر پيچيده نيست که خواننده را در حيرت و سرگرداني دچار سازد اما با اين وجود، تحليل دقيق ارتباط اجزاي داستان، علل حوادث و موجبات آن در افعال شخصيت ها، ما را مجاب مي سازد تا نگاه روانکاوانه اي نسبت به آن داشته باشيم.

بنابراين، در اين نبشته سعي گرديده تا از عناصر نقد روانشناسانه بارويکرد  نظريه «مازلو»- در فهم درست ذهن آفرينش گر، تجزيه و تحليل اجزاي داستان وعوامل تأثيرگذار بر اعمال شخصيت ها، استفاده گردد. از اين رو، اين نبشته در صدد پاسخ به اين پرسش است که چه چيزي باعث آفرينش اثر شده و چه عواملي در اعمال شخصيت ها دخالت دارند؟ پا سخ به اين چرايي، يکي از اهداف اين نبشتار را تشکيل مي دهد. ما در اين گفتار مي کوشيم تا به مدد روش تحليلي- توصيفي با رويکرد جامعه شناسانه ، ذهنيات شخصيت ها را واکاوي نموده به علل شکل گيري اين داستان ها برسيم.

 

مراحل تحول و تکامل نقد روانشناسانه

نقد روانشناسانه ي اثر به معناي امروزين آن، در اوايل قرن بيست به وجود آمد و تاکنون سه مرحله ي عمده ي تحول را طي کرده است:

نخستين مرحله که مرحله ي زايش نقد روانشناسي خوانده مي شود- با نظريه ي روان تحليل گري شخصيت توسط «ويلهلم وونت» آلماني آغاز شد و سپس به وسيله ي «فرويد» توسعه و گسترش يافت.

مرحله ي دوم اوج نظريه رفتارگرايي است. اين نظريه که توسط» اسکينر» به شکوفايي رسيد، معتقد است که ميان انسان و حيوان شباهت هاي ذاتي فراواني وجود دارد. براساس اين نظريه، انسان انعطاف پذير، سازگار و قرباني تقدير است.

مرحله ي سوم، شکوفايي نظريه ي انسان گرايي است. اين نظريه، برآن است که انسان ذاتاً خوب و شايسته است و اگر در محيط سالم تربيت شود، مسير خير و فلاح را مي پيمايد و اگر در محيط ناسالم زيست نمايد، درجاده ي شر قرار گرفته طرّاريت پيشه مي کند.

«آبراهام هارولد مازلو» تأثير محيط بر شخصيت را عنصر اساسي در شکوفايي استعدادهاي بالقوه ي انسان مي داند و بر خلاف «فرويد» بر اين نظر تأکيد مي کند که انسان ذاتاً شرور و شيطاني نيست. اگر زمينه هاي لازم براي رفع نيازهاي او در جامعه فراهم گردد مي تواند در جهت خير قدم بردارد و به اوج  کمال انساني برسد. به نظر «مازلو» انسان داراي يک سلسله نيازهاست که رفتار او را هدايت مي کند. اين نياز ها ذاتيِ انسان اند و با انسان به وجود مي آيند و هرگز کسب شدني نيستند. ليکن رفتار انسان براي ارضاي نيازهاي او، جنبه ي اکتسابي دارد و بر اثر عوامل محيطي ممکن است تفاوت هايي را بپذيرد  و شخصيت هاي متفاوتي را در انسان هاي خلق نمايد.

به باور «مازلو» انسان داراي پنج  نوع نياز است:

نخستين نوع نيازهاي انسان، نياز فيزيولوژيکي آن است؛ مثل نياز به غذا، آب، هوا، خواب، جنس مخالف و هرچه باعث بقاي نيروي جسماني انسان گردد. نيازهاي فيزيولوژيکي مهم ترين نوع نيازهاي انسان به  شمار مي رود؛ چراکه اگر اگر اين نياز برآورده نشود، انسان مقهور آن قرار گرفته، توان پاسخ دهي به نيازهاي ديگر نيز از او گرفته مي شود. همين نياز را ما در جاي جاي کتاب «سايه در تاريکي» مي بينيم. داستان « آدم فروش» يکي از نمونه هاي بارز آن به شمار مي رود. در اين داستان پدر صفورا، به دليل تنگ دستي او را به مرد 26 ساله ي ديوانه اي مي فروشد:

« آصف اولين بار بود که اين همه پول، آن هم نوت هايي به اين درشتي را به دست پدر مي ديد. يکي از پنجصدي ها به دست آصف قرار گرفت. در زندگي آصف، کم تر واقع شده بود که پول هايي به اين درشتي را لمس کرده باشد.» ص 23

دومين نوع نياز انسان، نياز به ايمني است؛ مانند نياز به امنيت، نظم، ثبات، يقين و پيش بيني پذيري در محيط. هريک از اين نياز ها، در افراد به گونه ي متفاوت ديده مي شود؛ چرا که افراد تحت شرايط خانوادگي و اجتماعي مختلفي رشد و پرورش مي يابد. نوع نظام زيست محيطي بر پرورش اشخاص تأثيرگذار مي باشد. افرادي که در خانواده ي سنتي و پدر سالار رشد يافته باشد، طبعاً در کلان سالي با بحران هاي گوناگون ناامني روبه رو خواهد شد و ثبات و شخصيت خود را از دست خواهد داد و در نتيجه نخواهد توانست مسووليت هاي کلاني را بردوش گيرد. ناچار به کج روي هاي ديگر پناه خواهد برد. «سکينه در داستان «از سکينه تا ماتو» مثال خوبي براي اين ناامني به حساب مي آيد. «سکينه» به خاطر حمل غير مشروع، از ترس برخورد خشونت آميز پدر و مادر از خانه فرار مي کند:

«در نگاه اول، طفلي بيش به نظر نمي آمد اما از نگاه هاي ترسنده اش که هردم مي خواست باهيچ نگاهي تلاقي نکند و با مقابل شدن با هرنگاهي، زود به زمين نگاه  مي کرد، آدم مي توانست حدس هاي ديگري هم در باره اش بزند.» ص 27

اما پدر و مادر سکينه مي ترسند که مبادا رسواي قوم شوند و به تعبيري، مورد سرزنش جامعه ي سنتي که برارزش هاي کلاسيک تکيه دارند- قرار گيرند:

«بيچاره مرد دهاتي که نمي دانست نتيجه ي معاينات دخترش تشت رسوايي اوست که از بام مي افتد.» ص 28

سومين نيازي که «مازلو» به آن تأکيد مي کند، نياز به عشق و تعلق است. منظور از آن روابط مهرآميز با خانواده و اعضاي جامعه است. اين نياز، اگر مورد توجه قرارگيرد و بدان پاسخ مثبت داده شود، زمينه هاي سازندگي را در روابط فرد با خانواده و جامعه فراهم مي آورد و اگر مورد اغفال و بي توجهي واقع گردد، آثار مخرب فراواني را در پي دارد. چنانچه اين موضوع را در جامعه ي خود به خوبي لمس مي کنيم. نبود مهر خانوادگي و اجتماعي سبب شکاف ميان فرد و خانواده، و موجب انفصال گروه هاي اجتماعي گرديده است. براي اين موضوع، داستان «بغض خاموش» بهترين نمونه است. «آسمانه» که به فردي به نام «عزيز احمد» دل بسته است، بر خلاف ميل، به بچه ي شخص متولي به نام «قولي باي» نامزاد مي گردد. در روز عروسي دست به خود کشي مي زند. «عزيز احمد» نيز که عاشق «آسمانه» است وقتي به آرزويش نمي رسد، خودکشي مي کند و جنازه ي هردو از يک شفاخانه بيرون برده مي شود.

اين داستان نشان مي دهد که محبت يکي از نيازهاي اساسي آدمي است، اگر به آن رسيدگي نشود و يا کنترل نگردد، ممکن است باعث تباه آدمي گردد.

چهارمين نياز مورد نظر «مازلو» نياز به حرمت و عزت نفس است؛ مانند احترام به خود، دريافت احترام، تأييد، تصديق و توجه از سوي ديگران. به عبارت ديگر ميل به خويش وعزت پروري انسان، چهارمين نياز آدمي  را تشکيل مي دهد. اين نياز از آن جهت براي آدمي  مايه ي حيات تلقي مي گردد که منبع شخصيت، شهامت، غيرت و مسووليت پذيري او مي گردد. انسان هايي که فاقد اين نوع نياز بوده اند، معمولاً در گرداب حوادث، سخت از پا افتاده اند و با مشکلات عديده اي مواجه شده اند. «يافته» شخصيت اصلي در داستان «دختري به نام يافته» است. «يافته» نزد مادراندرش بزرگ مي شود. لباس کهنه به تن مي کند. صورتش خراشيده است. وضعيت نامرتبي دارد. با بکس تکه پاره اي به مکتب مي رود. همين وضع سبب مي شود تا همصنفي هايش به او بخندند  و او را ديوانه خطاب کنند و مورد آزار و اذيت قرار دهند. «يافته» پس از اين وضعيت مکتب را ترک  مي کند. به خانه هم نمي رود. شب ها زير پل مي خوابد. اندک اندک نام او فراموش مي شود. راوي بعد از چند سال در روزنامه اي مي خواند: « زني به نام يافته که افغان بوده و 33 سال عمر دارد به جرم قاچاق مواد مخدر در زندان اعدام شد.»

« موهاي تقريباً بلندش که از شانه ها پايين تر افتاده بود، خيلي نامرتب و شانه نزده بود. حتا خيلي چرک و کثيف بود. پيراهن فراشوت سياهِ رنگ و رو رفته اش باز هم ديدني بود. اين پيراهن هم گويي به تن او دوخته نشده بود. صورت «يافته» هميشه آثار دو سه زخم و خراشيدگي را در خود داشت و فکر مي شد کسي با ناخن آن را خراشيده است. يخن پيراهنش هيچ وقت دگمه نداشت. همين ها باعث مي شد که «يافته» روز هاي شنبه را به  مکتب نيايد... يافته به نام يافته ي ديوانه مشهور مکتب شد... از آن روز به بعد يافته کم تر به مکتب مي رفت... بعد به فکرش رسيد که مادراندرش به فرزندان خودش خيلي مهربان است و به آن ها بيش تر مي رسد. موقع تقسيم غذا، کوشش مي کند همه چيزهاي خوب را به فرزندان  خودش بخوراند و ميوه ها را هم به آن ها بدهد.» ص 56

بدين ترتيب مي بينيم که «يافته» از سوي مادراندرش مورد بي مهري و حقارت قرار مي گيرد. همصنفي هايش او را اذيت مي کنند. ديوانه اش مي خوانند. او ناچار مکتب را ترک مي کند و به قاچاق مواد مخدر روي مي آورد.

پنجمين و آخرين نياز انسان، نياز  به خودشکوفايي است؛ مانند به فعليت رساندن استعدادهاي بالقوه. خودشکوفايي از مهم ترين نيازهاي بشري محسوب مي گردد و ا زجانبي، سخت دستياب ترين آن به شمار مي رود؛ زيرا خودشکوفايي از عوامل متعدد محيطي متأثر مي گردد و به همين سبب در رده ي پايين نيازهاي دستياب واقع مي شود. به عنوان مثال کسي که لقمه ناني براي شب خود ندارد چگونه مي تواند استعداد هنري و ادبي اش را شکوفا ساخته  به فعليت برساند؟ و يا کسي که در جامعه ي دانش ستيز رشد کرده، چگونه مي تواند از دانش روز بهره جسته دست به ابتکار و خلاقيت بزند؟ نمونه ي آن داستان «گدا» است. «گدا» داستان خانم معملي است که به دليل تنگي روزگار، به تکدي گري روي مي آورد. راوي که صداي او را مي شنود به فکر مي رود که صاحب اين صدا را بشناسد. تلاش مي کند تا بفهمد اين زن گدا- که صداي آشنايي دارد- کيست؟ زن وقتي متوجه مي شود، منطقه ي خود را ترک مي کند؛ تا اين که روزي در موتر، راوي صورت زن گدا را مي بيند و او را مي شناسد.

« تورپيکي جان! يکي از معلمان خوب مکتب ما بود. به دستانش نگاه کردم، آه خداوندا! اين دست هايي را که يک سال وچند ماه قبل از خود مي پرسيدم که در کجا ديده ام، بارها در زمان مکتب، هنگام امضا کردن طريق تعليم بالاي ميز مکتب ديده بودم.» ص105

 

نتيجه

کتاب «سايه در تاريکي» مجموعه داستان اجتماعي است  که بجز داستان هاي «دود» و « وديگر برنگشت»  قهرمان ساير داستان ها را زن  تکشيل مي دهد. نويسنده  که خود از تبار بانوان است، سعي ورزيده تا به عنوان يک نويسنده ي زن، مشکلات و نگراني زنان افغان را در اين مجموعه بازتاب دهد. ازدواج  اجباري، خودسوزي، تن فروشي، تکدي گري، بي اعتمادي، تجاوز، فقر، خرافه گرايي، پدرسالاري، ترس، حاشيه نشيني، ننگ و خودکشي، از عمده ترين موضوعات اين مجموعه داستان به شمار مي روند. نويسنده در تمام داستان ها کوشيده است تا دغدغه ي اصلي خود را که ناشي از واقعيت هاي موجود جامعه مي باشد در قالب داستان نمايش دهد. او در  اين گزارش گاه به عوامل دروني و رواني آن نيز اشاره کرده است که مهم ترين آن،عوامل پنجگانه اي است که «مازلو» از آن ها سخن گفته است. به باور «مازلو» انسان با پنج نياز خلق شده و زندگي مي کند. اگر هريک از اين پنج نياز مرتفع نگردد، آدمي دچار اعوجاج رواني شده ازمسير اصلي تکامل دور مي افتد. در اين مجموعه داستان ديديم که هريک از حوادث معلول فقدان يکي از اين نياز ها بوده است. بدين ترتيب بايد گفت؛ آنچه باعث خلق اين اثر شده، همين دردها و رنج هاي نويسنده است که خود در مقدمه نيز بدان تصريح کرده است.

 

منابع:

-         فروید زیگوموند، "کاربرد روانشناسی در نقد ادبی ترجمه حسین پاینده، مرکز تحقیقات کمپوتری علوم اسلامی،مقالات تخصصی ادبیات، ص 281

-         شهرامی محمد باقر، نقد روانشناسانه لاک صورتی جلال آل احمد،کتاب ماه ادبیات، شماره 44 آذر 1389، ص44

-         آیت الهی دکتر حبیب الله، اصول ومبانی نقد و پژوهش ادبی،پژوهش نامه فرهنگستان هنر، شماره 4، مرداد وشهریور 1384، ص7

-         کیانی مسعود، نقد روانشناختی، ادبیات داستانی، شماره 112، آبان 1386، ص72

 

حاشیه نشینی نقد دراهداف

نقد ادبی از مهم‏ترین موضوعاتی است که در ادبیات مطرح است. سابقه‏ی آن به یونان باستان بر می‏گردد. "آریستوفانس" از نخستین منتقدان ادبی بود که بر نمایشنامه "غوکان" اثر "اوریپیدیس" شاعر تراژدی سرای یونان نقد هزل آمیز را نوشت. بعد از او افلاطون و ارسطو از بنیانگذاران واقعی نقد به شمار می‏روند. از آن زمان تا حال جریان نقد نویسی همچنان ادامه داشته و بخش بزرگی از ادبیات را تشکیل می‏دهد.

نقد نگاری در افغانستان سابقه زیاد طولانی ندارد. نخستین نمونه‏های نقد معاصر را می‏توان به دوره محمود طرزی برگرداند. بعد از آن جسته وگریخته ادامه یافت. در دوره‏ی حاضر نیز جایگاه قابل اعتنایی در ادبیات افغانستان ندارد. بسیاری از منتقدین مابدون آشنایی لازم با اصول نقد نگاری به نوشتن نقدهایی بر آثار ادبی می‏پردازند. این نقد‏ها نمی‏توانند خواننده واقعی خود را قانع بسازند. دلیل آن دور شدن نقد از اهداف اصلی خود است. اهداف اصلی نقد، امروز به فراموشی سپرده شده است. از این‏رو ما کمتر با نقد خوب مواجهیم. این که اهداف نقد چیست، این نبشته در پی آن است. برای نقد اهداف چندی را ذکر کرده‏اند که به صورت عمده می‏توان از این اهداف یاد کرد:

 

1.      تجزیه وتحلیل اثر:اثر ادبی پس از آفرینش و نشر، از اختیار آفرینشگر بیرون می‏شود  و در اختیار خواننده و منتقد قرار می‏گیرد. خواننده با خواندن اثر، معنای جدیدی برای آن می‏بخشد و منتقد با نگاه منتقدانه‏ی خود آن را دوباره خوانی می‏کند. به عبارت دیگر هر اثر ادبی پس از نشر به تعداد خواننده‏ی خود، آفریده می‏شود. در این میان منتقد یکی از آفرینشگران است. منتقد ابتدا اثر را به اشکال مختلف تجزیه می‏کند و بعد با چینش جدید، آن را به متن در می‏آورد و خواندن جدید از آن ارایه می‏دهد. بنابراین تجزیه وتحلیل اثر، نخستین هدف منتقد است. اگر چند هدف غایی به حساب نمی‏آید اما یک هدف عمده هست.

2.      برملا کردن عیب‏ها وویژگی‏های ممتاز اثر: در این‏که نقد چیست تعریف‏های مختلفی ارایه شده است. بعضی آن را به جدا کردن سره و ناسره تعبیر کرده اند. برخی نیز به خوب و بد کردن اثر معنا نموده‏اند. بعضی معتقدند که کار نقد افشا کردن عیب و برجستگی‏های اثر است نه معنا و تفسیر متن. نقد به دنبال آن است تا به خواننده نشان دهد که این اثر از چه کاستی‏ها و برجستگی‏هایی برخوردار می‏باشد. چنانچه عربعلی رضایی در کتاب "واژگان توصیفی ادبیات" می‏نویسد نقد عبارت از است از" تشخیص معایب و محاسن اثر ادبی  و نیز هنر ارزیابی یا تحلیل آثار ادبی در پرتو دانش و ادب و نزاکت." یاعبدالحسین زرین کوب می‏نگارد: "نقد ادبی عبارت است از شناخت ارزش وبهای آثار ادبی وشرح و تفسیر آن به نحوی که معلوم شود نیک و بد آن آثار چیست ومنشأ آن‏ها کدام است." در این باور، هدف منتقد ایجاد یک چراغ راهنما برای آفرینشگر و خواننده می‏باشد. در حقیقت هدف نهایی خود اثر نیست بلکه آفرینشگر و خوانندگان می‏باشد. منتقد می‏خواهد از این طریق راه را از چاه بنمایاند.

3.      داوری وقضاوت: بعضی نقد را به داوری و قضاوت  معنا کرده‏اند. براساس این نگاه نقد کاری جز داوری ندارد. یک منتقد همواره در پی آن است تا اثر را براساس مفروضات فکری خود به داوری بگیرد. آن‏چه در این بین مهم به نظر می‏رسد این است که این داوری باید مبتنی براصول علمی نقد باشد. اگر معیارهای نقد نویسی مورد دقت قرار نگیرد چه بسا ممکن است نقد از مسیر اصلی خود منحرف شود و به نوشته‏های روز مره مانند گردد.

  1. شناسایی زیبایی‏های اثر:جوهره‏ی ادبیات را زیبایی و وجه هنری آن می‏سازد. اگر زیبایی از اثر ادبی برگرفته شود، دیگر معنایی برای آن متصور نخواهد بود؛ چه این‏که تمام جلوه‏ی ادبی یک اثر در زیبایی آن است. این زیبایی ممکن است ناشی از صناعات ادبی مثل تشبیه، استعاره، کنایه، و... باشد و ممکن است ناشی از تخیل شاعرانه وطبیعت. در هرصورت زیبایی ذاتی هنر است و هنر -که ادبیات نوعی از آن به شمار می‏رود- برپایه‏ی همین زیبایی استوار می‏باشد. منتقد با نشان دادن این زیبایی‏ها به خواننده، او را به متن اصلی نزدیک‏تر می‏سازد. کمک منتقد به نویسنده از همین جهت است. منتقد در کنار نویسنده نشسته به شرح زیبایی‏های به کار رفته در اثر می‏پردازد. از این طریق می‏کوشد اثر ارج گذاری نماید و برکیفیت آن بیفزاید.
  2. معنا شناسی اثر: برخی معنا شناسی را اصل در نقد دانسته‏اند و گفته‏اند، کار نقد شناسایی معناست. منتقد به دنبال آن است تا معنای مورد نظر شاعر و نویسنده را به دست آورد. سعی وی تنها در همین امر خلاصه می‏شود و کاری به ظاهر، الفاظ و تخیل ندارد و اگر هم به سراغ الفاظ و عناصر تخیل و زبان می‏رود به خاطر رسیدن به معنای واقعی است. اگرچند گفته‏اند به دست آوردن معنای واقعی اثر هنری غیر ممکن است ولی با آن هم منتقد سعی می‏کند معنایی را که نزدیک به حقیقت شاعرانه باشد به دست دهد.
  3. التذاذ هنری: التذاذ هنری از دیگر اهداف نقد به شمار می‏رود. نقد در صدد است تا با کشف عناصر زیبایی شناسانه، فرم و موسیقی زمینه‏ی التذاذ هنری را برای خواننده فراهم نماید. زیرا التذاذ هنری در کنار معنا از خواست‏های اصلی هنرمند و آفرینشگر به حساب می‏آید. آفرینشگر در عین حال که می‏خواهد پیام خود را منتقل کند، می‏خواهد، آن را در جلوه‏ی زیباتر بیاراید.
  4. روشن ساختن ساختار اثر: ممکن است هدف دیگر نقد نشان دادن شیوه کلام وساختار اثر باشد. ساختار اثر از پیچیدگی هنری بسیاری برخوردار است. منتقد با بازکردن این پیچیدگی‏ها به نمایش ساختار می‏پردازد. هدف او از این کار، شناسایی زیبایی‏های زبانی وظاهری می‏باشد.
  5. توصیف اثر: گاهی نیز ممکن است هدف یک منتقد صرفاً توصیف اثر باشد. منتقد در پی آن نیست که زیبایی‏ها، معنا یا ساختار اثر نشان دهد بلکه در صدد است تا اثر را به اشکال مختلف توصیف نماید.

نتیجه

حال باتوجه به اهداف یاد شده، آن‏چه درنقد امروز در افغانستان شاهد آن هستیم این است که نقد امروز کم‏تر با اهداف یاد شده همکلامی می‏کند. نقد امروز نقد فارغ از اصول نقد بوده و بیش‏تر به سلایق فردی متکی می‏باشد. اندک است نقدی که بر اساس یکی از محورهای مذکور پدیدآمده باشد.

 

در سایه‏ی ایوان

مقدمه

این نبشته مرور کوتاهی است بر سه اثر محمد اسحاق فایز. از این شاعر آثار گران ارج بسیاری منتشر شده است مثل دیر و با فاجعه، عبور از خط قرمز، برای مرگ آزادی، آه ای امید گنگ، مارهای آستین(گزینه شعرها)، سلام آزادی، (رمان)، دشنه وصدا(تحلیل شعر مقاومت افغانستان) و افغانستان به کجا می‏رود؟( تحلیل وضعیت افغانستان در چند سال اخیر). قرار است چند اثر دیگر وی از قبیل مجلدات دوم وسوم رمان سلام آزادی، جای پای شعر نو در افغانستان، گزینه شعر سپید، و... قصد این قلم نقد این مجموعه‏ها نیست. نگارنده می‏خواهد شاخص‏های مشترک سه دفتر پاییزی‏ها، مارهای آستین و برای مرگ آزادی را شناسایی نماید و به عنوان گزینه‏ای از ویژگی‏های کاری وی مورد مطالعه قرار دهد. شاید بتوان گفت این گزینه ویژگی‏ها در اکثر آثار وی قابل شهودند.

شاید بپرسید که چرا از میان دیگر آثار شاعر، فقط به این سه اثر اکتفا شده است؟ دلیلش این بوده که همین سه اثر درهنگام نبشتن این گفتار، در دسترس قرار داشته است. از این رو تنها به همین سه اثر به مثابه‏ی وکیل مدافع دیگر آثار وی مورد مطالعه قرار گرفته است.

این نکته را هم نباید فراموش کرد که شاعر این مجموعه‏ها(محمد اسحاق فایز) از جمله شاعران خوب  و معدود معاصری است که آثار زیاد شعری در قالب‏های مختلف از خود به یادگار گذاشته است. واز طرف دیگر در این آثار کارهای خوب، متفاوت  و ابتکاری انجام شده  که نگارنده لازم می‏بیند در مجال بیش‏تر به مطالعه‏ی دقیق‏تر آن‏ها بپردازد و یاهم علاقه‏مند  دیگری پیدا شود و همه‏ی آن‏ها را مورد غور بهتر خود قرار دهد و ویژگی‏ها و شاخص‏های متفاوت آن را نمایان سازد تا به عنوان یک شیوه  و ساختار جدید رسمیت یابد.

نکته‏ی دیگر پیش از ورود به متن، این است که آثار محمد اسحاق فایز به دلیل گستردگی در محتوا، زبان و قالب و تفاوت‏های چشم گیری که با آثار بسیاری از شاعران دارد، در ذیل مباحث مختلفی قابل تحلیل و ارزیابی است. از لحاظ محتوا می‏توان  آن‏ها را در دسته‏های مقاومت، اعتراض، فردی و اجتماعی، سیاسی، عشقی، میهنی، حماسی، و... جا داد و از نظر قالب وشیوه‏ی بیان، به گونه‏هایی چون غزل، نیمایی، سپید، مثنوی، قطعه، ترانه یا دوبیتی، چارپاره، رباعی، ترجیع بند، و... رمان، تحلیل ها و ... تجزیه کرده ارزیابی نمود. اما این نبشته به صورت کلی نگاه خود را بر سه اثر معطوف می‏دارد.

مجموعه‏ی اول برای مرگ آزادی نام دارد که در 114 صفحه در حمل 1386 در کابل انتشار یافته است. مجموعه‏ی دوم مارهای آستین نام دارد. این مجموعه شعر در بهار 1387 در 104 صفحه به نشر رسیده است. نام مجموعه سوم پاییزی هاست. این دفتر در 158 صفحه در سال 1388 در کابل به چاپ رسیده است.

این سه مجموعه که با فاصله یک ساله در پی هم انتشار یافته‏اند، سلسله کارهای شاعر را در این سال‏ها نشان می‏دهند. این سه اثر شعری هم تفاوت هایی دارد وهم نقطه اشتراکاتی. از تفاوت‏های آن‏ها در می‏گذریم و تنها به برخی از نقاط مشترک آن‏ها به صورت فشرده توجه می‏کنیم.

1.  فضای ذهنی: فضای ذهنی این آثار را  عمدتاً دردهای اجتماعی تشکیل می‏دهد. شاعر در این آثار اهل  زمان و مکان خود است. او برای بیرون رفتن از زمان و مکان خود تلاش نمی‏کند بلکه همّ او آن است که خود و زمان و جغرافیای خود را در آینه‏ی شعر به نمایش در آورد. همزمانی وهمزبانی او با  حوادث و اتفاقاتی که در جامعه رخ می‏دهند، این سه دفتر را در پیوند هم قرار می‏دهد.  دردهای اجتماعی از تک تک واژه‏ها شنیده می‏شود. آنگاه هم که از درد فردی خود پرده می‏دارد بازهم آن ذهنیت اجتماعی شاعر به رؤیت می‏رسد:

 اگرچه حزن خزان هست در ترانه‏ی من

هنوز ترکه‏ی آتش پرد ز خامه‏ی من

نشسته لاله‏ی خونین بر تمامی دشت

و می‏تکد همه جا تهمت از فسانه‏ی من

( مارهای استین، ص 37)

دردهای اجتماعی گاه به شکل  گلایه و انعکاس یک رخداد، گاه به شکل اعتراض و گاه به صورت‏های دیگر جلوه می‏نماید:

امروز هفت صبح

این کوچه‏های شهر

در زیر گردهای تهوع، گرفته‏اند.

امروز هفت صبح

از کوچه‏های دق

هرسوی کودکان غریبان زخانه‏ها

بیرون شدند تا بروند، مکتب؟...

(پاییزی ها، ص 88)

2.  زبان مشترک: تفاوت‏های زبانی را کم‏تر مشاهده می‏کنیم. روال منطقی این دفترها یکسان است. این نشان می‏دهد که شاعر در رسیدن به زبان واحد از هیچ سعیی دریغ نمی‏ورزد. تلاش شاعر بر این است که از عناصر زبانی خاص برای برجسته کردن زبان خود سود جوید. مثلاً از این عناصر:

1.  تکرار: تکرار یکی از ویژگی‏هایی است که در زبان شاعر به صورت برجسته دیده می‏شود. این تکرارهای هدفمند و حرفوی، جا افتاده‏اند وضرورت‏شان در شعر محسوس است. مثل همان شعر "امروز هفت صبح" که بندهای شعر را به هم ارتباط داده است.

2.  واژگان ناآرام: واژه‏گانی را که شاعر از آن در شعر خود استفاده کرده عمدتاً واژه‏گانی‏اند که با فضای ذهنی شاعر ارتباط و تناسب مستقیم دارند.مثل واژه‏های چماق، تبرزین، ستیغ، اخگر، کوهستان، و... این نوع واژه‏ها موسیقی نسبتاً زخیمی دارند. در درون خود از پویایی و تحرک برخوردارند. استفاده از این واژه‏گان در حقیقت برگرفته از محیط زیست شاعر است. و نشان می‏دهد که شاعر در چه محیطی زیست می‏کند. حتا در جایی که وارد تغزل می‏شود باز دیده می‏شود که به نحوی واژه‏گان تغزلی با واژه‏های حماسی و اجتماعی در هم می‏آمیزد و صیقل می‏خورد.

داغ  دل یاد کجک‏های  پریشان تو شد

چیز در خانه نماند، شب همه مهمان تو شد

خون اقبال مرا خورده غزل‏های وقیح

قافیت همهمه ریز ره ایوان تو شد

( مارهای آستین، ص 46)

3.  غنامندی واژه‏گان: از دیگر خصوصیات زبانی شاعر غنامندی شعرهای وی از نگاه داشتن کلمات می‏باشد. شاعر با مطالعه‏ی زیادی که دارد، هرگز از لحاظ واژه‏گان چیزی کم نمی‏آورد. این موضوع در اشعار او به خوبی مشاهده می‏شود. او در استفاده از واژه‏گان هیچ باکی ندارد. شکستن کلمات گاه برای او امر معمول می‏شود و گاه از کلمات کهن استفاده می‏برد و زمانی هم از زبان عامیانه و کوچه سود می‏برد. همه‏ی این موارد جسارت او را در بهر‏ه‏وری از کلمان نشان می‏دهند.

4.  خلاقیت زبانی: شکستن کلمات، کلمه سازی، ترکیب آفرینی، حس آمیزی، استفاده‏ی قابل توجه از نام‏ها وسمبول‏های بومی و اصطلاحات عامیانه از دیگر ویژگی‏های این سه دفتر به شمار می‏روند. در واقع بالابردن بسامد همین خلاقیت‏هاست که شعر او را متمایز می‏سازد. به این شعرها توجه کنید:

زندگی، شام غریبانه‏ی ماست

ریخته از چشم آسمان غمین

خون مغرب ستاده بر پلکش

اشک ریزان به چار تاق زمین (همان، 53)

خون خورد دلم ز دست تو این همه عمر

تا شیمه‏ی شعرهای غمناک شوی ( همان، ص 67)

3.  تصویرگری: اشعار این سه دفتر در عین حال که از عمق و غنای محتوایی بهره‏مند‏اند، توجه ویژه به آفرینش تصویرهای بکر دارند. صراحت به معنای نظم  و شعار دیده نمی‏شود، هرچه هست در زبان تصویر به پرده می‏آید.  تناسب میان محتوا و تصویر، زبان شعر را مفهوم و معتدل گردانیده است. در این‏جا نیز شاعر دست باز از خود نشان می‏دهد. زیاد مقید به این نیست که از چه نوع تصویری استفاده کند. مسوولیت تصویر را بر دوش کلمات می‏گذارد. این کلماتند که به خلق تصاویر جدید می‏پردازند. نقش شاعر در این میان ایجاد رابطه میان تصاویر و واژه‏گان می‏باشد. ببینید:

برستیغی که کوله بار بردوش گذشتیم

خون آفتاب نیز ریخته آید

و روسپیان هرزه‏ی روزگار را

یارای شنیدنش نیست:

     وقتی جنازه‏های زندگی‏مان را

بر لاش‏های سوخو می‏بردیم

و وقتی

تنپاره‏های کودکان‏مان را

پس از باران زرد

با برگ‏های زود رسیده به زردیی توت‏ها

               می‏پوشیدیم

              تا مرگ را نفرین کنند.

( برای مرگ آزادی، ص 77)

همه‏ی این اشتراکات محمد اسحاق فایز را شاعر متفاوت ساخته و شعر او را راه و رسم جدا گانه بخشیده است. امید که فایز همچنان بر این گام‏های متینش استوار بماند.

فراخوان( نظر خواهی در باره اشعار سید ابوطالب مظفری)

خواننده عزیز! این وبلاگ قصد دارد برخی ازچهره های ادبی را به نظر خواهی بگذارد. هدف از این کار چند چیز است:

1- روشن شدن دیدگاه سایر فرهیختگان ادب راجع به شخص مورد نظر

2- ترویج باب نقد سالم در جامعه ادبی ما

3- مشخص شدن برجستگی ها ونقطه ضعف های کار این اشخاص

لذا در اولین قدم می خواهم استاد سید ابوطالب مظفری میهمان این فراخوان ما بوده باشد. این فراخوان مدت یک ماه در این وبلاگ  می ماند وسپس جای خود را به فرد دیگری می گذارد.

هرپاسخ دهنده مسوولیت حرف های خویش را دارد. این وبلاگ فقط خواسته فتح بابی شود در یافتن شخصیت های بارز و بزرگ ادبی ما.

پس نظرات نیک وصادقانه تان را از ما دریغ ندارید. صداقت و مهارت ادبی شما می تواند بهترین معیار برای داوری در این کار باشد.

همچنان قابل تذکر است که فقط اشعار فرد مورد نظر باید نقد وارزیابی شود نه شخصیت خود شاعر. این را در نظر داشته باشید.

منتظر دیدگاه های شما بزرگواران هستم

... وعقاب هرگز نمی میرد

"عقاب چگونه می میرد؟" نام کتابی است جدید از سید ابوطالب مظفری. ازاین شاعر آثار گرانسنگ دیگری نیز منتشر شده است. کتاب اخیر او گزینه شعر هایی است که توسط خانه ادبیات افغانستان به نشررسیده است. این کتاب 178 صفحه دارد و با طرح محسن  حسینی زینت آرایی گردیده است.

شعر هایی که در این دفتر گرد آمده اند، قبلا نیز در مجموعه های دیگر شاعر به نشررسیده  بودند؛ جز چند شعر که با حال وهوای دیگر بدان اضافه گردیده است. از این رو کمتر می توان روی این کتاب بحث ودرنگ کرد چرا که سخن در بارۀ اشعار مظفری  فراوان گفته شده است. این قلم نیز هرچه سعی کند جز تکرار سخن های گذشته چیزی برای گفتن نخواهد داشت. البته اگر زاویه دید همان نگاه شاعرانه وفنی به شعرمظفری باشد و الا اگر در ابعاد دیگر سنجیده شود، طبعاَ حرف وحدیث های زیادی در این دفتر وجود دارد که هرچه گفته شود، باز کم خواهد بود؛ چه این که اشعار مظفری در حدی هست که بحث های کلان تفسیری را ایجاب نماید. به هرحال اگر این مجموعه را به عنوان مجموعه شعر جدید ارزیابی نماییم، ناچار باید تنها به شعر های تازۀ آن پناه ببریم وتفاوت آن ها را با شعر های قبلی مورد مداقه قرار دهیم. اما از آن جایی که شمار این شعر ها بسیار اندک است ونمی توان با توسل به آن به ساختار جدید شعر شاعر دست یازید، بناءاً راه وسوژۀ دیگری را برای بحث جستجو می کنیم. سوژه همان منطق حاکم برکل شعرهای مظفری از گذشته تا حال است. چه این که هر موجودی در "هست"، "بود" و"شد" خود نیاز به عامل دارد که رفتار او را شکل دهد.همانگونه که جهان نیاز به قدرت اعلی دارد که او را بسامان بسازد، یا همان گونه که انسان وجامعه نیازمند یک ید بیضاست تا روند تکاملی خود را تنظیم نماید، شعر نیز نیازمند به یک چنین ید بیضایی است. به عبارت دیگر آن چه به شعر هستی می بخشد ، او را به حد کمال می رساند، یک قدرت غیبی است که حتا برای خود شاعر نیز گاه قابل تشخیص نمی باشد. همین قدرت – که می توان از آن به "روح" ( با الهام از ونفخت فیه من روحی) یاد کرد، در شعر های دیگر یک شاعر نیز تکرار می شود. همین "روح" است که موجب آفرینش شعر می شود. شاعر را می تکاند. کرختی را از جان شاعر می گیرد. به او حرکت وقوت می بخشد. ابزار آفرینش را در اختیار او قرار می دهد. تا سرانجام از یک انسان عادی، یک شاعر آفرینشگر می سازد.

شاید برخی تصور کنند که این "روح" همان "الهام شاعرانه" است که باعث آفرینش شعر می گردد. اما نگارنده براین باور است که این "روح" چیزی فرارتر از قوۀ الهام در شاعر می باشد، زیرا در "الهام" یک شرط کافی است تا شاعر به جنبش درآید و از طرفی هم "الهام شاعرانه" متفاوت ومختلف الشکل است لیکن در "روح" که ما از آن به "روح کل" یا "دانای کل" یاد می کنیم، یک قدرت متحد الشکل است که همواره اسپ آفرینش را هی می کند وهیچ گاه قرار ندارد. درهرشعر و در هر زمان ومکان درچهرۀ واحدی ظاهر می شود. به رفتار و حرکات ظاهری و باطنی شعر شاعر انسجام، یکدستی وتوانایی هدیه می کند. درحقیقت خودش را در درون اشعار متعدد تجزیه می کند؛ به گونه ای که هر شعر جلوه گاه واحدی از یک "روح کل" می گردد.

به این ترتیب این "روح کل" است که تمام شعر ها را سامان می دهد. منش آنها را تعیین می کند. هدف وجهت برای آنها ایجاد می نماید. اما این "روح کل" دراشعار  مظفری چیست ودر کجا ها قرار دارد؟ این پرسش اصلی ما از مطالعۀ "عقاب چگونه می میرد" است. برای این که به این پرسش پاسخ درخور پیدا نماییم، نخست باید روش کار خود را معین نماییم. به عبارت دیگر ابتدا باید مشخص سازیم که چطور و از چه راهی می توانیم به این "دانای کل" و روح  فنا ناپذیرقدرت برسیم؟ در چنین موردی بهتر به نظر می رسد که از یک راه ساده عبور کنیم و آن راه ساده همان واژه هاست؛ واژهایی که متن شعر ها را می سازند. به شعر معنا وهویت می دهند. پس بهترین گزینه برای شناخت "دانای کل"،شناخت واژه هایی است که به صورت پدیده های طبیعی کنار هم نشسته ساختار شعر را به وجود آورده اند. این واژه ها را می توان در چند کته گوری دسته بندی کرد:

الف. واژه های غیر منعطف یا مردانه: منظور از این واژه  ها، واژهایی اند که جریان عاطفه را به سمت عاطفه مردانه هدایت می کنند از قبیل، عقاب، تفنگ، صخره، گرگ، اسپ، آهن، خون، خنجر، پلنگ، رخش، غرور، کمین، خشم، برنو، سمند و...

ب. واژه های منعطف یا زنانه:مقصود واژه هایی اند که از سیلان عاطفی شدید با گرایش زنانه برخوردارند مثل بقچه، لب، چشمه، قشنگ، مویه، طلا، شعر، مخته، زلف، لالایی، و...

ج. واژه های میانه یا مخنث: و آن واژه هایی اند که از لحاظ عاطفی نه آن قدرت مردانه را آن چنانکه باید دارند، و نه باموج عاطفی زنانه همراهی می کنند؛ بلکه میان هردو بعد در حرکتند مثل شب، وطن، آسمان، ساحل، مسافر، طلسم، روستا، جنون، و...

از میان این سه گروه واژگانی، باید دید که شاعر بیشتر به کدام گروه متمایل است؟ به عبارت دیگر شعر ها غالباً با کدام نوعی از این واژه ها ساختار بندی گردیده اند؟

مطالعۀ تطبیقی روی تک تک اشعار مجموعۀ " عقاب چگونه می میرد؟" نشان می دهد که وجه غالب در این دفتر، استفاده از واژگان مردانه یا غیر منعطف است. شما اگر از آغاز تا پایان این دفتر نگاه کنید جز با نوع اول واژگان به نوع دیگری برنمی خورید. شاعر چه به صورت خود آگاه یا ناخود آگاه از واژگانی استفاده برده که با جریان عاطفی مردانه بیشتر همخونی دارد. مثلاً در این ابیات نگاه عاطفی مردانه بیشتر به نظر می رسد:

خواهم ترا یا ماه و می آرم به چنگ امشب

شور شکار تازه دارد این پلنگ امشب (ص51)

تکیه بر بازوی مردی باید امشب داد و بس

جز تفنگ آری، که دارد تاب تأمین مرا (ص 55)

سمند خوش قدم من سپید پیشانه

ببر مسافر خود را به مقصد خانه (ص97)

از این ها که در گذریم، حتا درشعرهای تغزلی وعاشقانه نیز استفاده از واژگان مردانه را می توان شاهد بود:

 کنار رود خرامان دونو الهه راز

دو کبک، نه دو کبوتر، دو فاخته، نه دو باز

دو شعله از شب غزنی، دوماه از فرخار

دوسرو قد مهاجر، بدون اذن و جواز

دو نو غزال رمیده ز پای بند امیر

هلاک فتنه محمود و مکرهای ایاز (ص19)

با وجودی که در این ابیات عشق وعاطفه به وفور دیده می شود اما نوع گویش و آهنگ واژگان جریان عاطفه را در متن شعر مردانه ساخته است. به همین دلیل "باز" که نمادی از غرور وهیبت مردانه است، با بال های پرقدرت خویش در این ابیات سایه گسترانده است.

به این ترتیب در یک  شمارش آماری می توانیم به این نتیجه برسیم که هشتاد در صد از واژگان مورد استفادۀ شاعر دراین مجموعه، واژه گانی اند که از عاطفۀ مردانه یا با رویکرد مردانه برخوردارند. دلیل این امر چیز های زیادی می تواند باشد که از جمله  می توان به شخصیت فکری و وضعیت روحی وروانی شاعر، همچنان تأثیرات محیطی  وشرایط اجتماعی- سیاسی اشاره کرد.

حال به سراغ پاسخ پرسش نخست می رویم که آن روح آفرینشگر در اشعار شاعر چیست؟ ما چگونه از این تحلیل محتوایی می توانیم آن روح آفریدگار را به دست آوریم؟

با توجه به این که اکثر واژه های مورد استفادۀ شاعر، روان مردانه و پرخاشگرانه دارند، به این نتیجه مقدماتی می رسیم که روحی که در اشعار مظفری وجود دارد از هیبت خاصی بهره مند است. غرور، زورمداری و شوکت مردانگی در آن موج می زند.  روحی است که هیچگاه سر تسلیم فرود نمی آورد. همیشه سیلان دارد وهمیشه در راه رسیدن به قدرت است وهمواره با منش خود از قدرت حرف می زند.

با تعیین این ویژگی ها وخصایص می توانیم به شناخت نسبی از آن روح حاکم برسیم. اما اگر درست تر آن را درک کنیم باید جلوه های عینی  آن را نیز نشان دهیم. همانگونه که وقتی سخن از یک آفریدگار به میان می آید باید جلوه های آفرینشگری او را نیز مشخص کنیم، در این جا نیز لازم است آن جلوه ها را که در اکثر اشعار مظفری تجلی یافته نیز نشانه گذاری کنیم. به عبارت دیگر مظفری را که در درون سروده هایش راه می رود و همواره واحد است، پیدا کنیم.

با تکیه بر روش پدیدار شناسی که در آغاز بدان اشاره شد، می توانیم از "انسان خاص" نام ببریم. یعنی نه هر انسانی که راه می رود،  می خورد، می نشیند و... بلکه انسانی که در این جهان مردانه زندگی می کند. تفنگش همواره در کنارش هست. اگر درشب است، به دنبال آفتاب را ه می رود و اگر در روز هست نیز در کمین شب نشسته است. غیرت دارد. اسپ دارد. همیشه آمادۀ پیکار است. می خواهد بجنگد. جنگ او برای صلح است. درد وغمی اگر دارد، از مردنِ آزادگی است. اگر عشق می ورزد، نیز رزمندگی می کند. بازوی او از تاریخ لبریز است. خاطرات گذشته در بازوی چپش زندگی می کند. "خشم پدر" در قلبش زنده است. و در یک کلام این "روح" همان "عقاب" است که ازلی  وابدی است. هرگز نمی میرد:

سواران آمدند

و بخار تن اسپ ها

سنگینی راه

وسردی هوا را

جار می زد

سوران آمدند،

سوارانی بی لبخند،

نوعروسان به زاویه ها خزیدند

دختران عاشق از بام ها کوچیدند

و کودکان از یال و دم اسپ ها دام ساختند

سواران آمدند ...(ص 117)

محمود جعفری؛ شاعری که کم می‌گوید و بیشتر می‌نویسد!

پرتو نادری

تا شاعر و نویسنده‌ی عزیز محمود جعفری را شناخته‌ام، او پیوسته در کارپژوهش و آفرینش ادبی بوده است؛ با سکوت و فروتنی شکوهمندی که دارد.

او به پژوهش‌های ادبی و نقد ادبی می‌پردازد، شعر می‌سراید و داستان می‌نویسد و این خود طیف گسترده‌یی را در عرصه‌ی کارهای فرهنگی او نشان می‌دهد. البته این تمامیت عرصه‌ی کارهای فرهنگی او نیست؛ بلکه او در جهت دیگر در عرصه‌ی کارهای رسانه‌ای نیز چهره‌ی آشنا و موفقی‌ست.

گردانندگی نشریه کلید را بر عهده داشته و برای رادیو کلید برنامه‌های اجتماعی – فرهنگی تولید کرده و بحث‌هایی را در پیوند به موضوعات داغ فرهنگی و اجتماعی در این رادیو گردانندگی کرده است.

او با نشر نخستین گزینه‌ی شعرهایش « پروازهای منحنی» در حلقات ادبی و فرهنگی شهر کابل شناخته شد، اما این کتاب‌های « شعر سپید چیست؟» و «آموزش شعر» بود که نام و شهرتی به حیث یک پژوهشگر ادبی برای او فراهم آورد.

تصور من چنین است که جایگاه کتاب «شعر سپید چیست؟» در افغانستان خالی بود. البته نمی‌توان ادعا کرد که با نشر این کتاب دیگر در پیوند به معرفی شعر سپید و چگونگی پیدایی آن در افغانستان سنگ تمام گذاشته شده است ـ که هر گز چنین نیست. این بحث بسیار گستردامان‌تر از آن است که بتوان با یکی دو عنوان کتاب آن را به پایان آورد.

تا سنگی را در دامان آب ایستاده‌یی می‌افگنی، شدت و بزرگی دایره‌های پدید آمده وابسته به بزرگی سنگ و شدت پرتاب است. تصور کنیم که کتاب «شعر سپید چیست؟» سنگی است که بر آب ایستاده بحث شعر سپید در کشور افگنده شده است، دایره‌هایی پدیدآورده، حرکتی و صدایی! مهمترین مسأله تداوم این صدا و حرکت است.

تصور می‌کنم که « شعر سپید چیست؟» یکی از کتاب‌های سودمندی‌ست که ظرف سال‌های آخر به نشر رسیده است. این سود مندی زمانی برجسته می‌شود که شماری از سرایشگران جوان پس از سیاه کردن چندین کتابچه‌ی سیاه مشق، هنوز نتوانسته‌اند دریافتی از شعر سپید داشته باشند. این نکته را باید همین جا یادآوری کرد که هنوز شماری نمی‌توانند دریابند که چه مرز و ویژگی‌هایی در میان شعر اوزان آزاد عروضی و شعر سپید وجود دارد.

به یقین «شعر سپید چیست؟» یکی از آن کتاب‌هایی بوده است که پیوسته شماری ازشاعران جوان، دانشجویان دانشگاه‌ها و دانش آموزان مکاتب را به دنبال خود کشیده است. این کتاب نه تنها برای دانشجویان؛ بلکه برای استادان زبان و ادبیات فارسی دری در مکاتب و حتا مؤسسات عالی آموزشی می‌تواند بسیار سودمند باشد.

به یاد دارم وقتی کتاب « آموزش شعر» از نشر به‌در آمد، شماری می‌گفتند که شعر آموخته نمی‌شود؛ بلکه شعر سروده می‌شود، آفریده می‌شود و آفرینش شعر را نمی‌توان از کتاب‌ها فرا گرفت. ریشه‌های چنین انگاره‌هایی درست به آنجاهایی برمی‌گردد که هنوز فرهنگ همدیگرپذیری حتا در میان فرهنگیان کشور ما نیز وجود ندارد. ما پیوسته دست رد به سینه همدیگر زده‌ایم نه تنها در عرصه‌ی سیاست و اجتماع، بلکه در عرصه‌ی فرهنگ نیز چنین کرده‌ایم و چنین می‌کنیم.

تصور نمی‌کنم که کسی بیاید و کتاب آموزش شعر و یا کتاب‌هایی از این دست را بخواند تا شاعر شود. برای آن که هرکار هنری و ادبی به قریجه‌ی هنری و ادبی نیازمند است و این قریحه را نمی‌توان با خواندن کتاب‌هایی از این دست، به‌دست آورد. اما کار هنری و ادبی موفق را نمی‌توان بدون آگاهی از علوم ادبی به فرجام رساند.

آن‌که به آفرینش هنری و ادبی می‌پردازد، نخست از همه باید از قریحه و تخیل لازم هنری و ادبی برخوردار باشد. اما این دانش ادبی و تجربه است که می‌تواند قریحه و تخیل را در امر به فرجام رساندن کار هنری یاری رساند. هر شاعر و نویسنده‌یی نیازمند به آموزش زبانیست که به آن زبان می‌نویسد. 

یکی از مشکلاتی که شماری از شاعران ما دارند، عدم آگاهی کافی آنان از زبان است، آنجا که ز بان می‌لنگد، همه‌ی هستی شعر می‌لنگد. این امر هر شاعر و نویسنده‌یی را ناگزیر از آموزش علوم و فنون ادبی می‌سازد. شعر به اصول و قواعدی نیازمند است که شاعر باید چنان اصول و قواعدی را فرا گیرد. در غیر آن نمی‌تواند در کار شاعری خویش به جایگاه بلندی دست یابد.

باید همین جا یادآوری کرد که نخستین بار پژوهشگر ارجمند کاظم کاظمی با نوشتن کتاب «روزنه» با دیدگاه‌های تازه‌یی به این موضوع پرداخته است. کتاب او با استقبال قابل توجهی روبه‌رو گردید و جستجوگران زیادی یافت. جعفری در این کتاب در چنین راهی گام برداشته است.

در «آموزش شعر» نه تنها به توضیح چیستی شعر و عناصر معنوی آن پرداخته شده؛ بلکه در پیوند به جایگاه خیال، تصویرپردازی، موسیقی و اهمیت آن، وزن، قافیه و دیگر ارائه‌های ادبی شعر توضیحاتی ارائه شده است. غیر از این، او در پیوند به انواع شعر و مکتب‌های شعری نیز به بحث پرداخته و اطلاعاتی سودمندی را گردآوری کرده است.

این کتاب به مانند کتاب «شعر سپید چیست؟» می‌تواند اثر سودمندی نه تنها برای شاعران جوان باشد؛ بلکه برای استادان مکاتب و دانشجویان دانشگاه‌ها و شاگردان مکاتب نیز. چاپ سوم کتاب، جعفری را به هدفی که از نوشتن کتاب داشته، رسانده است. می‌دانیم که در کشور ما کتاب‌ها و آن‌هم آثار ادبی کمتر مجال چاپ دوم و سوم را پیدا می‌کنند.

من این موفقیت را برای نویسنده‌ی ارجمند جناب جعفری تبریک عرض می‌کنم. امیدوارم که آموزگاران زبان و ادبیات فارسی دری بتوانند از کتاب‌هایی چون «روزنه» و «آموزش شعر» به گونه‌ی مواد کمک درسی در مکاتب استفاده کنند؛ برای آن‌که مخاطب چنین کتاب‌هایی تنها شاعران جوان نیستند، بلکه طیف گسترده‌یی از خوانندگان و آنهایی را که می‌خواهند در علوم ادبی سررشته‌یی داشته باشند نیز دربر می‌گیرد. به امید کارهای بیشتر و بزرگتر نویسنده‌ی عزیز محمود جعفری!

منبع: http://www.afghanistanpress.com

http://www.mandegardaily.af

 

آقای سیم خاردار

(بازخوانی مجدد "کم کم شبیه زمستان، خیلی خسیس)

کم کم شبیه زمستان خیلی خسیس نام کتابی است از علی احمد ابراهیمی. ابراهیمی نام آشنایی است. اگر چند در حلقه های فرهنگی افغانی کمتر آثارش خوانده شده اما در حوزه فرهنگی بیرون مرزی از چهره های مطرح کشور می باشد. او قریب به یک دهه است که شعر می سراید. این کتاب هم تجربیات او را در زمینه شعر سپید به نمایش می گذارد. 24 عنوان شعر سپید دراین کتاب گرد آمده است.  شاعر کوشیده شعرهای این کتاب را به ترتیب زمانی در این دفتر بگنجاند. قصد او شاید نشان دادن این امر باشد که خواننده سیر تحولات زبانی شعر را به خوبی دریابد. این چنین هم است. یعنی وقتی کتاب را مطالعه می کنی به راحتی می توانی گذر زمان را در آن حس کنی. شعرها در زمان های مختلف سروده شده اند. هرچه زمان به پیش می تازد رد پای شاعر نیز بزرگ و بزرگ تر می گردد. تغییراتی که در درون زبان رخ داده است به خوبی احساس می شود. بنابراین یکی از خوبی های این دفتر نحوه چینش وگزینش وترتیب شعر ها به حسب تاریخ است. به این حساب می توان آن را در یک خط سیر افقی به تحلیل گرفت. اگر از همان آغاز کتاب را ورق بزنیم وشعر شماره یک را بخوانیم که در سال 1381 سروده شده، نخستین رد پای تحول را در آن می یابیم:

خیابان برف

وعابران

                که کاغذ سفید نقاشی ام را خط می زنند

پاهای من نوشتن نمی دانند

وراه رفتن را...(ص9)

ازهمین آغاز با خوانش جدید در شعر رو به رو می باشیم. شاعر با شکستن قرار داد های زبانی سعی کرده زبان خود را پرداخت دیگری بدهد. مثلا در همین قطعه ترکیب "خیابان برف" خود می تواند صورتی از شکستن قرارداد های زبانی به حساب آید و یا "پاهای من نوشتن نمی دانند" شکل دیگری از این گونه مواجهه زبانی به شمار می رود. باز در همین شعر نوع ترکیب سازی و ایجاد رابطه‏های جدید میان کلمات وحفظ وحدت عمودی شعر، مؤلف را به عنوان شاعر با تجربه برای خواننده معرفی می کند:

من عاشقم که لمس می کنم

عبور گچ‏ها را

بر اندام دود گرفتۀ تختۀ سیاه

کاش کودکی ام اندیشۀ بزرگ شدن نمی‏یافت(همان)

وقتی قدم به شعر‏های بعدی می‏گذاریم تغییرات بیش‏‏تری را در آنها حس می‏کنیم. این تغییرات در دو سطح بیرونی ودرونی قابل مشاهده است. در سطح بیرونی به عناصری از قبیل تکرار، بومی گرایی، نماد گرایی و تصویر گرایی برمی‏خوریم مانند این شعر:

بوی بلند ماه

و خاک

مد می‏دهد

هجای بلندت

سکوت

خوابم نمی‏برد

پر از تمام خیابان‏های شهر

بن‏بست و ازدحام و شلوغی

بودن کنار خیابان برای هیچ

حتا نفس‏نفس زده از راه می‏رسد

تنها‏ترین اتوبوس خیابان خواب (ص11)

شاعر برای تشخص بخشیدن به زبان خود نخست از تکرار برخی واژه‏ها کار می‏گیرد مثل "خیابان" که در چندین شعر تکرار شده است. تکرار این واژه اگرچه ممکن است به صورت ناخودآگاه از فضای ذهنی شاعر بیرون پریده باشد اما به خودی خود می‏تواند کلید فهم روان شاعر به حساب آید.

اما در سطح درونی وجود احساس کمرنگ می‏گردد. شاعر آن برخورد عاطفی گذشته را ندارد. توجهش به فرم شعر بیش‏تر شده است. او با اضافه کردن بعضی از تکنیک‏های زبانی سعی ورزیده تا راه مستقل خود را برود.

هنگامی که گام‏های بعدی را برمی‏داریم، به نوعی ازچندگانگی زبانی می‏رسیم. این چندگانگی  معمولاً در سال‏های میانی اتفاق می‏افتد. در این مقطع شعر از لحاظ محتوا بیش‏تر رویکرد عاشقانه پیدا می‏کند وتند‏تر از پیش به درون خود پناه می‏برد. عاطفه به صورت سیلان در زبان گره می‏خورد. این هردو (عاطفه و زبان) تخیل را نیز به مدد می‏طلبد. تصویر‏ها با کشف‏های شاعرانه همراه می‏گردند. شاعر در مرحلۀ خلاقیت قرار می‏گیرد. او از این فرصت بهترین استفاده را می‏برد. به دامنۀ انکشافات خود می‏ افزاید. رابطۀ واژگان را دوچند می‏‏سازد. نماد‏ها را به نفع زبان استفاده می‏کند. و در نهایت به جانب موسیقی نیز گرایش می‏یابد. به این شعر توجه نمایید:

پیش از غروب

 بلندصدایت کجاست؟

مردان رو به روی چهار سو

با سوت‏شان

سکوت‏شان

حالا که روشنم

بگو:

این سایه روشن کنار خیابان

به شب نمی‏رسد (ص 27)

یا:

رهایم کن

بوی ترانه روی لبت

این رشته‏های مو که به پایین خزیده اند

ایمان‏شان به خدا

از سیم یک تلفن هم قوی‏تر است

بوی ترانه می‏دهی

حضرت سکوت(ص28)

وقتی به قسمت‏های آخر کتاب می‏رسیم شعر حالت دیگری پیدا می‏کند. دیگر زبان حرف جدی می‏شود. واژه‏ها مستقیماً وارد کوچه وبازار می‏گردند. رک و راست "عرفی" می‏شوند. این "عرفی" شدن به معنای یله شدن از قید شعر نیست بلکه افتیدن در ورطۀ دیگری از زبان است. زبانی که برای شاعر به زندگی تبدیل شده است.هنجار‏های معمول در‏هم می‏ریزد. قاعدۀ ثابتی دیده نمی‏شود. نظم منطقی وجود ندارد. ساختارصورت جدید پیدا می‏کند. موسیقی در زبان مهم می شود.آن رابطه های قراردادی سابق نیز از میان می‏رود. به این شعر دقت کنید:

گوگرد خیس به چشمان باران کشیده ام

حالا هزار بار

این خاک تیره

اگر مشت مشت‏شان کنی

خاکستری به کفایت نمی‏دهد

باران

که روی لالۀ گوشم نشسته است

با مانده‏های له شده بر جان‏مان

با مانده‏های له شده بر جای‏مان

فرصت برای بستن چیزی

 نمانده است

فرصت برای باز و

لب بسته ام که صدایم کنی(ص51)

به هرصورت شاعر در این دفتر تجربیات خوبی را به نمایش می‏گذارد. تجربیاتی که می‏تواند راه استقلال را برای او فراهم بیاورد. توفیق مزید همراهش باد!

از نویسندگی تا نویسایی نقد

متن سخنرانی در محفل جایگاه نقد در ادبیات معاصر افغانستان

   هرچیز از خودش آغاز می‏شود. آغاز هرچیز نتیجۀ خودش است. هرشی­­ء محصول تراکم وجود خود است. نقد نیز یکی از این‏هاست. نقد به اندازه ­ای که وجودش گسترش می‏یابد به همان پیمانه در گیر خود است. پیش از این‏که به داوری بپردازد به سرنوشت خود می‏اندیشد. اگرچند کارش تجزیۀ اشیا است اما هیچگاه از خود فارغ بوده نمی‏تواند. او در عین حال که دیگری را خوب وبد می‏کند، "ارزش" می‏دهد و"ارزش" می‏ستاند، مشغول جنگ درونی نیز می‏باشد.  زندگی­اش را در "ستیز باخویشتن و جهان" سر می‏کند. در رویارویی با "خویشتن" می‏کوشد تا رقیب همقبای خود را از اسپ درافگند وخود برتخت "نظریۀ" خویش فرا ایستد ولی درنبردی که در دهلیز دیگری اتفاق می‏افتد، عمل به وظیفۀ می‏کند. وظیفۀ نقد چیست؟  اینجاست که نهاد تعیین کنندۀ نقش‏ها چند گانه می‏شود. آواز وحی از مسجد و کلیسا دمیده می‏شود اما اگر بخواهیم بدانیم دقیقاً  به اذان کدام نهاد اقامت ببندیم، باید چشم و دل را با آب نقد شست وشو دهیم؛ چرا که نقد فاعل شناساست. این فاعل وقتی می‏تواند تبدیل به "موضوع" بشود که دغدغۀ "بودن" را نداشته باشد. بنا براین ضروری است پیش از رفتن به مسجَد کلام، این نگرانی را دامن بچینیم؛ زیرا نخستین نگرانی، خود نقد است. نقد همچنان که  ویران می‏کند، امروز خود دچار فتنه شده است. اکنون که ازعمر آن بسی قرن‏ها می ‏گذرد،هنوز تبدیل به حقیقت ثابت نشده است. مشکل عمدۀ منتقدین ما این است که منتقد نیستند. چون به آن چه متهم شده اند، از آن مبرایند. هیچگاه نقد را در قلمرو "ادبیات" جای نداده اند. و از طرفی هم "نوشتنِ" نقد را "نویسندگی" قلمداد نکرده اند. بلکه فهم خود را درجامۀ دروغین نقد عرضه کرده اند. از نقد چهره‏ای ساخته اند که نقد از آن متنفر است. پس نقد چیست؟

نقد در ممر حیات خود، تعاریف گوناگونی را پذیرفته است. در گذشته عملیۀ سره از ناسره وخوب از بد را  نقد می‏گفتند. یاهم آن را به سخن سنجی وسخن شناسی، مقایسه، تفسیر، تحلیل وارزیابی اثر معنا می‏کردند و بدین ترتیب به او وظیفۀ داوری و ارزش گذاری می‏بخشیدند اما امروزه این گونه نیست. کارکرد دیگر یافته است.  آی. ا. ریچادر در کتاب اصول نقد ادبی می­نویسد:

" دو ستونی که نظریۀ نقد قائم بدان­هاست عبارت است از گزارشِ ارزش و گزارشِ ارتباط". (1)

یافوکو در  مقالۀ "مؤلف چیست؟" می‏گوید:

" کار نقد، آشکار ساختن مناسبات اثر با مؤلّف نیست ونیز قصد ندارد تا از راه متون، اندیشه یا تجربه­ای را بازسازی کند، بلکه می خواهد اثر را در ساختار، معماری، شکل ذاتی و بازیِ مناسبات درونی اش تحلیل کند. در این جا، مسأله ای پیش می  آید: اثر چیست؟"(2)

رولان بارت از این پیش‏تر خزیده وآن را معنای دیگر بخشیده است. به نظر او" نقد دانش نیست. نقد با معنا سروکار دارد و دانش معنا را پدید می‏آورد. نقد زبانی را در اختیار گفتار نابی که خواندن را انجام می‏دهد می‏گذارد و گفتاری (ازمیان گفتار‏های دیگر) به زبان اسطوره‏ای که سازندۀ اثر است می‏بخشد. مناسبت نقد با اثر همان مناسبت یک معنا با یک فرم است."(3)

به باور "بارت" نقد خود یک زبان است؛ زبانی که از یک سو موجب کتمان معانی می‏شود و از جانب دیگر به صریح ساختن و بیان آن می‏پردازد. او "نقد تفسیری" را افشای مضامین پنهان می‏خواند و بر "نقد دانشگاهی" – که ضمن تکیه برمنابع، شیوه‏های ملموس و عینی وقایع را پیشه می‏سازد- می‏تازد.

به این صورت نقد امروزه تبدیل به متن مستقل شده است. و وظیفۀ جدید برای خود انتخاب کرده است. دراین زمانه کار نقد نویسندگی است. منتقد پیش از هرچیز یک نویسنده است. نویسنده به تمام معنا؛ یعنی با همۀ محمولات آن؛ زیرا فعالیت نویسنده محدود به اصول فنی از قبیل هنر ترکیب، وقوف به انواع ادبی، سبک و صنایع نمی‏گردد بلکه همۀ اصول حرفوی نویسندگی را ( مانند کوشش، شکیبایی، تنقیح و تکمیل) حمل می‏کند. نویسندگی پیاده کردن گفتار‏های خردورزانه است. "نویسنده کسی است که روی گفتار خود کار ‏کند. نویسنده آدمی است که چرایی جهان را به  خوبی در چگونه نوشتن جذب کند." (4)

به عبارت ساده‏تر نویسنده در زبان خود شامل است واین زبان است که به نویسنده شخصیت و هویت می‏دهد. چیزی که درمنتقدین ما نیست. منتقدین ما نویسنده نیستند، نویسا یند. این‏ها خطوط را وارونه می‏خوانند و کژخوانی را نوعی ظابطه به شمار می‏آورند. درحالی که  اینان در بی­قاعدگی خطوط متورم راه می‏روند. و در تاریکی به کوهان شتر پناه می‏برند. نویساییِ این‏ها هیچ مبنای معرفتی ندارد. سر رشتۀ آن بی‏مبالاتی در سودا‏های‏شان است. اعجاز این‏ها در بهای ناچیزی کالا‏هایی است که به بازار آورده اند. غایت کار این نویسایان، دادن رونق به تجارت می‏باشد و نه چیز دیگر؛ در صورتی که غایت یک منتقد آگاه، نویسندگی است. منتقد خردمند به دنبال چیزی راه می‏افتد که بهای ناحساب داشته باشد. اندیشه در افق این حسابات است. هرچه نقد به این مهم، ژرف بنگرد، دانایی بهتری را تحویل خواننده می‏کند. تنها انتقال خرد منظور نیست بلکه آفریدن  آن مقصود است. نقد این خلاقیت را بروز می‏دهد. به تولید اندیشه می‏پردازد. سهم چند برابر از آن می‏گیرد. البته این سهم را نیز از راه زبان به دست می‏آورد. درحقیقت نقد "فرا زبان" است. زبان برای او موضوع عمل است؛ همچنان که برای نویسنده موضوع است؛ چرا که به تعبیر رولان بارت "نویسنده قدیس اجیر است". (5) او تنها نمی‏گوید، می‏اندیشد. اما این معنا در نویسایان نقد گرای ما به رؤیت نمی‏رسد. عمل این‏ها نه در چارچوب اندیشه بل در قالب "سلیقه" ویا "ذوق" نقد شکل می‏گیرد. "ذوق نقد" هم معمولاً در "نقد‏های  دانشگاهی" امکان حضور می‏یابد. نقد دانشگاهی از منابعی تغذیه می‏کند که صد‏ها آستین تکانده وعمر خویش بر باد داده اند. چنین نقدی امروزه جز حکایت زال پیر چیزی بوده نمی‏تواند. نقدهایی که در نشریات به چاپ می‏رسند در همین دایره می‏رقصند. رفتاری شبیهِ این، دارند. "خود اتکا" نیستند بلکه وابسته به مفروضاتی است که قرن‏ها پیش معماری شده است. معماران بزرگ با شکستن دیواره‏های آهنین به ایجاد سرچشمه‏های جدید پرداختند؛ که تا امروز خوراک منتقدان ماست. منتقدان امروز ما با تکیه برعصایی راه می روند که سال­ها پیش آن را موریانه خورده است. رعایت تشبیهات، کنایات، استعاره­ها، وزن و قوافی، مخالفت قیاس، تنافر حروف، غرابت، جناس، و از این قبیل اصطلاحات، معیار ارزش گذاری و نقد محسوب می­گردد. هنوز در دانشگاه­های ما در مورد نقد تدریس می­گردد که : " منتقد باید کمبودی­ها ونواقص آثار ادبی گذشته را نیز برملا سازد و باید اصالت میراث گذشته را دریابد ومنبع این اصالت را پیدا کند." (6) این نشان می‏دهد که ما از محیط مان دور شده‏ایم. یا به تعبیری، هنوز به محیط اقلیمی خود راه نیافته‏ایم. هنوز طبیعت کهنه در سرشت خرد و باورما نفوذ دارد. ما اگر به اطراف‏مان نگاه افگنیم به راحتی می‏توانیم دریابیم که روندگان ادبیات جهان از کدام معبر آب حیات می‏آورند. ادبیات درمحیط پیرامون‏ما نه تنها ارزش، که تبدیل به الوهیت شده است. نقد هم از همین رهگذر قداست یافته است.

شاید در این‏جا این پرسش‏ها به میان آید که چرا ما دور از محیط خود زندگی می‏کنیم؟ چرا به منتقد به عنوان خصم خونخوار می‏نگریم؟ چرا نقد نمی‏تواند ادبیات به حساب آید؟ چرا نقد نگاری نویسندگی نیست؟ چرا نقد زبان به شمار نمی‏آید؟

 پاسخ این همه چرا را باید در کجا جست و جو کنیم؟ به باور نگارنده "عامل محیطی" عمده ترین عامل در این مسأله به شمار می‏رود.  و از میان عوامل محیطی، عامل فرهنگی زایندۀ تمامی پاسخ‏های این سؤالات است؛ زیرا فرهنگ باور‏ها وارزش‏های مختلفی را خلق می‏کند. هرقدر سطح فرهنگ افزایش یابد، میزان برخورد‏های عقلانی با یک پدیده نیز افزایش می‏یابد. جوامعی که به توسعۀ فرهنگی دست یافته‏اند، فرهنگ نقد پذیری نیز در آن‏ها نهادینه شده است اما در جوامع عقب مانده، عصبیت، احساس گرایی، غیریت، غرور کاذب، مطلقیت و منش‏های فردی به جای خرد گرایی، تساهل، همپذیری و تکثر گرایی، باعث درهم ریختگی نظام اجتماعی و کند شدن روند ترقی خواهی می‏گردد. افغانستان در دستۀ دوم جوامع قرار دارد. بنا براین هرگونه پدیده ای که با باور‏های سنتی سر ناسازگاری داشته باشد، نمی‏تواند جایی در حیات فرهنگی ما برای خود احراز نماید. به همین سبب هر پدیدۀ فرهنگی  با تلقی "تهاجم فرهنگی"، از میان رانده می‏شود. "غیریت سازی" نابجا همواره مانع نفوذ ارزش‏های کلان گردیده  ودریچۀ جهان را به روی ما بسته است. نقد هم به چنین سرنوشتی گرفتار است. "فهم عرفیِ" ناشی از تقلید‏های عوامانه از نقد، دلیل عدم تثبیت آن در جامعه شده است. ارزش‏های سنتی در جبهۀ مخالف ارزش‏های نوین ایستاده وره را بر آن مسدود ساخته است؛ چرا که تلقی ارزش کهن از ارزش نوین؛ بی ارزشی است. شاید به همین دلیل هنوز "ادبیات" شغل نشده است و نقد نیز ارزش شمرده نمی‏شود . از سوی دیگر منتقدین نیز خصلت‏های بومی را ترک نکرده اند و با سوء برداشت از نقد، به نقد می‏پردازند. زبان برای منتقدین ما مسأله نشده است. نقد هم نویسندگی نیست. چنین است که رفتار یک منتقد به  رفتار بیگانه‏ای می‏ماند. او حتا نمی‏تواند "خواندن" خود را تجدید نظر نماید. "خواندن" هنوز تکرار انبساط یافتۀ ظاهر متن است. واژه‏ها حقیقت آشکار نیافته‏اند. "نشانه‏ها" تک دلالتی‏اند. مدلول‏های زبانی در تارخام واضعان خود مقید مانده‏اند. مؤلف اکثراَ فراموش می‏گردد.  حتا خواننده نیز از دایرۀ تفسیر در حالت "تأویل" بیرون نهاده می‏شود. بدین سان نقد منطق خود را از دست می‏دهد. تبدیل به نوشتۀ بی‏خاصیت می‏گردد که از سر "سلیقه" و "غرض" پدید آمده است. به این صورت اعتبار آن نیز نزد خواننده  وجامعه درهم می‏ریزد. و به طور کلی خود از تعریف فرو می‏افتد.

نتیجۀکلام این که نقد اعتبار وارزش خود را از تعریف وشناخت خود می‏گیرد. نقد درچارچوب همین شناخت برای خود پایه‏ای می‏سازد درجامعه وتاریخ. لیکن چون در جامعۀ ما این شناخت به اتمام نرسیده، نقد روند ناهمواری را می‏پیماید. نقد حتا در ادبیات ما شناخته شده نیست. نوشتن نقد نویسندگی به حساب نمی‏آید؛ چرا که به آن به مثابۀ ارزش نگریسته نمی‏شود. از همین جهت فاقد قلمرو خاصی در "زبان" است. قدرت "لذت" و "تأثیر گذاری" خود را نیز از دست داده است. منتقدین ما نه از زبان نقد بهره‏مندند و نه از"منطق نقد". از نقد تنها به روایت ظاهر متن اکتفا می‏کنند. همۀ تفاسیر‏شان با هدایتگری "سلیقه" و "ذوق" ویا "منابع کهن دانشگاهی" صورت می‏گیرد. بدون این که از" نظام واحدی" پیروی کنند و در طلب راهکاری برآیند، به صورت مطلق به حکم و "داوری" می‏پردازند. کشف وقایع و حقایق درون متنی را به عنوان یک وظیفه و "رسالت" به فراموشی می‏سپارند فقط به "خواندن" سطحی از اثر می پردازند.

پی نوشت­ها:

1) آی. ا. ریچاردز، اصول نقد ادبی، ترجمۀ سعید حمیدیان، چاپ اول، انتشارات شرکت انتشارات علمی وفرهنگی، تهران، 1375، ص 19

2)  شمیسا سیروس، نقد ادبی، چاپ چهارم، انتشارات فردوس، تهران 1383، ص 25

3) رولان بارت، نقد وحقیقت، ترجمه شیرین دخت دقیقیان، چ دوم، انتشارات مرکز، تهران 1382، ص 73

4) رولان بارت، نقد تفسیری، ترجمه محمد تقی غیاثی، چاپ اول، انتشارات امیرکبیر، تهران 1352، ص29

5) همان

6) قویم دکتر عبدالقیوم، نقد ادبی، چاپ اول، انتشارات کتاب، پشاور، 1379،ص 57

دستار كهنه و بازي باد

(نگاهي به دفتر ك. ز. س از علي احمد ابراهيمي)

"کم کم شبیه زمستان خیلی خسیس" عنوان مجموعه شعری است از علی احمد ابراهیمی. عنوان جالبی است. از همان آغاز توجه آدم را به خود جلب می‏کند. خصوصاً برای کسانی که با فوت وفن شاعری آشنایی داشته باشد، این عنوان دلچسپ می‏باشد. البته یک کمی طولانی است. وقتی بخواهی چیزی در بارۀ آن بنویسی باید از حروف اختصاری کار بگیری ورنه  یک صفحه از عنوان پر می‏شود. عنوان‏های طولانی امروزه باب شده است. شاید انتخاب این عنوان از این باب نبوده باشد بلکه ناشی از نگاه زیبایی شناسانه شاعر باشد. ولی به هرصورت مجبور هستیم که با حروف اختصار" ک. ز. س" از آن یاد کنیم. این دفتر 24 عنوان شعر را در خود احتوا می‏کند. 56 صحفه دارد و در سال 1389 در ایران به نشر رسیده است.

این مختصر آشنایی ما با این کتاب است. اما اگر بیش‏تر آشنا شویم باید لباس غواصی به تن کنیم. یا به عنوان خواننده ویا به عنوان منتقد به سراغ آن برویم. در هردو صورت باید شعر‏ها را به شکل فردی ویا این مجموعه را به شکل کلی تجزیه کنیم تا ملاحظات مورد نظر از آن به دست آید.

در نگاه فردی وقتی این مجموعه را مطالعه می‏کنیم چند ویژگی برجسته در آن به نظر می‏رسد:

1-     نقش کلمه‏ها:  کلمه‏ها در شعر نقش متفاوت نسبت به نثر دارند. شعر جایی است که به کلمات امکان می‏دهد تا سطح پرواز‏شان را گسترده‏تر بسازند. در نثر واژه‏ها در چنبرۀ معنای حقیقی خود سیر می‏کنند اما در شعر این محدودیت وجود ندارد. بنابراین هرچه دامنۀ پرواز کلمات بیش‏تر گردد، به همان اندازه شعر بُعد پیدا می‏کند وهرچه بر ابعاد شعر افزوده شود، شعر تفسیر پذیر‏تر می‏شود.  در دفتر " ک. ز. س" واژه‏ها به دو صورت به ایفای نقش پرداخته‏اند؛ به صورت فردی معمولاً همان مفاهیم حقیقی وقراردادی را باخود یدک می‏کشند اما به شکل ترکیبی دست به ایجاد وخلق مفاهیم بدیع می‏زنند. به این نمونه‏ها نگاه کنید:

پاهای من نوشتن نمی‏دانند..

من عاشقم که لمس کنم

                                عبور گچ‏ها را

از رودخانه‏های کوچکی

                                که به امضای تو ختم می‏شوند(ص9)

یا:

هرچه خودم را درز می‏گیرم

چه قدر باید چشم‏هایت را

از لابلای دفتر شعرم بتکانم..

تا چشم‏های جویده ات را در دهانم بگذاری

این چشم هضم نمی‏شود

این معده

این چشم (ص15)

دراین شعر‏ها کلمات مفاهیم حقیقی خود را از دست داده اند. مفاهیم جدید‏تری را با خود آورده‏اند.

2- اسطوره سازی: شعر زبان نمادین است. تمام کلمات نقش اولی خود را در بافت زبان از دست می‏دهند وبا نقش جدید خود به میدان می‏آیند. نماد‏ها وقتی تبدیل به اسطوره می‏گردند برجستگی خاصی پیدا می‏کنند. مثلا نماد مادر، مریم، اسب از جمله نماد‏هایی اند که به مرور زمان تبدیل به اسطوره شده اند. یک شاعر وقتی از یک نماد به صورت مکرر وبا هدف و پشتوانه قوی استفاده کند، آن نماد تبدیل به اسطوره می‏گردد. البته مرور زمان و تکرار شرط اساسی آن به شمار می‏رود. علی احمد ابراهیمی در کتاب " ک. ز. س" از این قاعده پیروی کرده وبه تکرار برخی از سمبل‏ها پرداخته است.مثلاً واژۀ "قطار" در این دفتر نقش مهمی را بازی می‏کند. به گونه ای که می‏توان آن را در شمار واژه‏های کلیدی این مجموعه به حساب آورد.

بدون چمدان از قطار پیاده می‏شویم

و ابتدای حادثه نزدیک است(ص13)

در جای دیگر این مفهوم با کلماتی چون خیابان واتوبوس پرورش پیدا می‏کند:

خوابم نمی‏برد

پر از تمام خیابان‏های شهر

بن بست و ازدحام وشلوغی

بودن کنار خیابان برای هیچ

حتا نفس نفس زده از راه می‏رسد

                                تنها‏ترین اتوبوس خیابان خواب(ص11)

این تکرار‏ها باعث شده اند تا شعر در داربست واحدی ساختار درونی خود را تکمیل نماید.

3- کلید گذاری: منظوراز کلید گذاری درشعر آن است که شاعر برای فهم معنا واژۀ کلیدی را در درون یک شعر جا سازی می‏کند. به گونه ای که شعر در محور همان "کلید واژه" به چرخش در می‏آید و در نهایت تمام معنا وفضا درحول آن، قابل درک می‏گردد. در دفتر " ک. ز. س" نیز نمونه‏هایی از این کلید واژه‏ها را می‏توان یافت. مانند سیگار، قطار، خیابان، پرنده، چشم، پنجره، گنجشک ... :

یک پنجره دو کلیک و...

گنجشک کوچکی خودش را

                                به شیشه می‏کوبد

کم کم شروع می‏شود...(ص18)

4-بیگانگی زبانی: به قولی، شعر از زبان شروع شده و در زبان ختم می‏شود. زبان هم از عناصر مهم فرهنگ است. بناءاً هنگامی که شعر تولید می‏گردد با خود تمام یا بخشی از فرهنگ را به ارمغان می‏آورد. در دفتر " ک. ز. س" واژه‏هایی وجود دارد که در زبان روزمرۀ ما به کار نمی‏روند مانند سیگار، قطار، خیس، چمدان، اتوبوس، قرمز، صندلی،... این واژه‏ها با فرهنگ ما بیگانه‏اند. اگرچند معادل آنها(سیگرت، ریل، بیگ، بس) نیز اصل ونسب بومی ندارند ولی به هرصورت در زبان ما راه یافته وجزو فرهنگ گفتاری ما به حساب می‏آیند. استفاده از واژه‏هایی كه اصالت بومی ندارند یا فعلاً در زبان مارایج نمی‏باشند، نمی‏تواند ارزش ادبی به حساب آید چه این که ارزش‏ها فرهنگ را می‏سازند و آوردن یک واژۀ غیر بومی ممکن است این آسیب را به زبان وارد نماید. این مسأله در شعر تمامی شاعران مهاجر دیده می‏شود. دلیلش هم تأثیر پذیری از محیط است. این که این رفتار چه اندازه خوب وچه اندازه بد است، جای بحث جداگانه دارد لیکن این قدر می‏توان اذعان کرد که هر واژه که در شعر وارد می‏گردد بار کلان فرهنگی را باخود انتقال می‏دهد.

 اما در نگاه کلی این مجموعه دارای ویژگی‏های ذیل می‏باشد:

1- کشف: شاعر در دفتر " ک. ز. س" به دنبال کشف‏های شاعرانه است. سعی می‏ورزد تا با درهم آمیزی عناصر متعدد زبانی به دریافت‏های ویژه برسد. کشف‏های شاعرانه در دفتر مذکور محصول برخورد‏های زبانی ویا بازی‏های زبانی می‏باشد.به این نمونه‏ها توجه نمایید:

ما با زبان

به زبانت آویزانم

فعلا که حمل می‏کنی ام

                چیز دیگری‏ست (ص30)

یا:

پروانه ام نشسته به تابوت و

دریای هرشبه‏ام

                هامون

                                مانده به گل

توفان خسته‏ای که روی صدایم

                                نشسته و

این فال حافظم که

                                به کنعان نمی‏رود (ص 55)

2- موسیقی: ریتم وآهنگ در این دفتر فضای شنیداری برای شعر‏ها ایجاد کرده است. هر خواننده وقتی شعر‏ها را می خواند حس می‏کند میان پرندگان آواز قرار گرفته است. این مسأله به شعر جذابیت وصمیمت بیش‏تر بخشیده است. هرچه به سمت آخر کتاب می‏رویم موسیقی را بیش‏تر حس می‏کنیم. این می‏رساند که شاعر اندک اندک به دریافت‏های ویژه از شعر می‏رسد. می‏خواهد با ترکیب کردن عناصر زبان در آهنگ و ریتم، گویایی شعر را دو چند سازد؛ چنانچه در شعر فوق دیدیم.

3- وحدت عمودی: شعر وحدت خود را از چند راه به دست می‏آرود ازجمله برقراري ارتباط بیش‏تر میان واژه‏ها ومشترک سازی فضای شعر. شعر‏های دفتر " ک. ز. س" از این خصوصیت بهره‏مندند.رابطۀ واژگان به نحوی حفظ شده که همۀ آنها در یک فضا، زندگی مشترک خود را دوام می‏بخشند.

4- فرم: نهایت چیزی که می‏توانیم در بارة اين دفتر بگوييم اين است كه شاعر تلاش ورزيده تا ساختار شعر خود را گرايش­هاي پست مدرنستي بدهد. اين كه آيا واقعاً شعر­هاي اين دفتر از ويژگي­هاي پست مدرنستي برخوردار است يا خير؟ نيازمند دقت بيش­تر است ولي اين قدر مسلم است كه برخي از خصوصيات شعر پست مدرن را در خود دارد. شاعر خواسته يا ناخواسته ميان شعر جديد و شعر پست مدرن پيوند ايجاد كرده است. شكستن هنجار­ها و قطعيت­ها از صفات بارزي است كه در اين دفتر به چشم مي­خورد. اين ويژگي­ها را در سروده­هاي آخر كتاب بهتر مي­توانيم پيداكنيم. به اين نمونه دقت كنيد:

گوگرد خيس به چشمان باران كشيده­ام

حالا هزار بار

اين خاك تيره

اگر مشت مشتشان كني

                خاكستر به كفايت نمي­دهد

باران

                كه روي لالة گوشم نشسته است

با مانده­هاي له شده بر جانمان

                با مانده­هاي له شده بر جايمان

فرصت براي بستن چيزي

                                نمانده است. (ص 51)

به هرترتيب گرايش­ به فرم را در اين دفتر به وضوح مشاهده مي­كنيم چه آگاهانه وچه ناآگاهانه شعر به فرم خود روي آورده است. روي همين لحاظ مي­توان اين دفتر را يكي از مجموعه اشعار فرميك خواندني طي چند سال اخير به حساب آورد. اميد واريم شاهد كار­هاي ماندگارتر شاعر باشيم.

 

آسیب شناسی ادبیات عاشورایی

بیان مسأله

عاشورا بخش بزرگی از فرهنگ ما را تشکیل می دهد. ادبیات عاشورایی نقش بارزی در توسعۀ این فرهنگ داشته است. اگرگفته شود که عاشورا جاودانگی اش را مرهون ادبیات می باشد گزافه نگفته ایم. از وقتی که امام حسین(ع) از مدینه حرکت می کند، ادبیات عاشورایی همپای آن سرزمین ها وزمان ها را در می  نوردد و با هرآهنگِ طلوع وغروب آفتاب، تاریخ عاشورا را در سرزمین خاطره ها سبز می سازد. وهرچه زمان به پیش می تازد، ادبیات عاشورایی نیز مراحل رشد خود را می پیماید. با اوج گیری این بخشی عظیم ادبیات، آفات و انحراف نیز چون زالویی در رگ وجان ادبیات جای باز می نماید. رفته رفته این موضوع تبدیل به یک انحراف بزرگ اجتماعی می گردد. به گونه ای که ازیک سو شناخت آن دشوار می شود واز سوی دیگر جرئت نقد و آسیب شناسی را از اهل معرفت باز می ستاند. از این روی می بینیم کم تر کسی همت می کند تا در برابر خرافاتی- که چون لکه ای بردامن فرهنگ عاشورا افتاده- قد برافرازد؛ البته معدود مردانی بودندکه تلاش کردند تا آسیب ها را از پیکرۀ فرهنگ عاشورا دور سازند اما همین تلاش های اندک نیز به دلایل مختلف راه به جایی نبرده است. بنابراین ضروری است تا ما -که رسالت فرهنگی را به دوش می  کشیم- دست از جیب خود برآورده در پیِ زدودن آسیب ها برآییم. غبار ها را از چهرۀ فرهنگ وادب عاشورایی برگیریم و بانقد های آسیب شناسانۀ خود به آن توان ومحتوای تازه ای ببخشیم. بر این اساس نگارنده می کوشد تا ادبیات عاشورایی  رااز منظر اجتماعی در بوتۀ نقد قرار دهد و با استفاده از "تحلیل فلسفی" به ریشه یابی آن در جامعه بپردازد؛چرا که باورمند است عاشورا تنها از طریق معرفت حقیقی به سیرتاریخی وحماسی خود ادامه می دهد. بنابراین پرسش های اصلی ما را این سؤال ها تشکیل می دهد:

ادامه نوشته

گره است: زندگانی ومرگ

(قرائت یک شعر از اکتاویوپاز)

"به من گوش سپار چنان که به باران" نام کتابی است از اکتاویو”پاز” . این کتا ب را سعید سعیدپور ترجمه کرده است. اکتاویو”پاز” شاعر بزرگ مکزیکی است که درسال 1914 در مکزیکو سیتی به دنیا آمد. پدرش روزنامه نگار، حقوقدان، نمایندۀ زاپاتا در امریکا بود. اکتاویو”پاز” از سال 1940 کارشعری اش را آغاز  کرد وتا آخر عمر آن را ادامه داد. از او کتاب های زیادی منتشر شده است ازجمله آزادی در مرخصی، هزارتوی انزوا، عقاب یاخورشید ها، فصل خشونت، کمان وچنگ، سنگ آفتاب، هنر وادبیات مکزیک... “پاز” در عرصۀ سیاست وهنر نیز آثاری دارد ولی آنچه او را به شهرت رساند، شعرهای او خصوصا کتاب شعر هزارتوی انزوا ومنظومه سنگ آفتاب او بود. “پاز” در سال 1990 برندۀ جایزۀ نوبل شد و در سال 1998 درگذشت. "به من گوش سپار چنان که به باران" مجموعه اشعار “پاز” را بین  سال های 1957-1987 در بر می گیرد.

وقتی این کتاب را می خوانیم به نگاه فلسفی “پاز” راجع به زندگی، مرگ، انسان،عشق، زمان، طبیعت وخدا بیش تر بر می خوریم تا به "من" های فردی و دغدغه های شخصی او. اگر بخواهیم این نگاه فلسفی او را به جهان به دست بیاوریم باید به دیدگاه او راجع به انسان، زمان وعشق فکر کنیم.  این دیدگاه را می توانیم در شعر "مرامنامه" بهتر پیداکنیم. شعر "مرامنامه" شعر نسبتاً طویلی است که دراین دفتر آمده است. این شعر تمام اندیشه های “پاز” را به نحوی انعکاس می دهد. حال می خواهیم این شعر را بخوانیم:

شعر از یک فضای گنگ  ونامعلومی آغاز می شود. مثل جهان که آغازناپیدایی داشته است. این شعر جهان را درهالۀ مبهم میان شب وروز به تصویر می کشد. به عقیدۀ “پاز” زمان در یک چنین هاله ای وجود اشته است:

قلمرو نامعلومی ست

میان شب وروز-

نه سایه، نه روشن:

            زمان است

ساعتی، درنگی دشوار

صفحه ای که سیاه می شود

صفحه ای که بر آن می نویسم

آهسته این واژه ها را.

به نظر “پاز” درمیانۀ تاریکی وروشنی، زمان درنگ می کند و صفحه ای که هیچ خوانده نمی شود به وجود می  آید. این صفحۀ سیاه چیست؟ شاید جهان باشد وشاید هم... این صفحه با واژه هایی پر می شود. این واژه ها هم به قرینۀ موجود انسان هایند.

بعد وقتی واژه ای پدید می آید، جهان رو به روشنی می رود. "عصر" که رنگ خاکستری گرفته "فرو می سوزد". روز به وجود می آید. بعد هم روز مانند درخت که در برابر باد قرار می گیرد برگ هایش را از دست می دهد. دو باره تاریکی می رسد. تاریکی اشیا را در بر می گیرد. اشیا را با خود می برد. اما معلوم نیست کجا می برد؟ اینجا واقعیت بار دیگر دور می شود. انسان در این میانه تنها می ماند.

تا این جا قسمتی از ماجراست. ماجرایی که بین هست ونیست در حال شد وعدم است. این یک گزارش فشرده است که “پاز” به آن می پردازد. اما بعد از این قسمت، به خود مراجعه می کند. از انسان ورابطه انسان ها حرف می زند:

من می نویسم:

باخود سخن می گویم

            با تو سخن می گویم

می خواستم با تو سخن گویم

همچون هوا واین نهال

که باهم در سخن اند

وکم کم در سایه ها محو می شوند،

 “پاز” رابطه ها به رابطۀ کلامی تعبیر می کند. به رابطۀ درک و فهم معنا تفسیر می کند. لیکن چیزی که هنوز این رابطه را در خود پوشانده سایه هاست. این سایه هاست که هنوز مانع درک انسان ها شده اند. انسان ها در این سایه ها گم اند وناشناسا.  مثل آبی که در تالاب راکدی قرار دارد. انسان در این سایگی ها، به وهم خود می رسد. افسانه سازی می کند. به سخن در می آید و باخود وهمنوعان خود حرف می زند. با  واژه های مرئی ومحسوس مکالمه می کند. از اشیای دور وبر خود می گوید. از اشیا یی که هنوز ناشناخته اند. انسان در این اشیا زندانی می شود. اشیا دامی اند که انسان را در خود فرا می گیرند.از این جا انسان رابطه اش را با اشیا آغاز می کند. می خواهد اشیا را بداند وبفهمد.

“پاز” از این قسمت نقبی می زند به زندگی شخصی ورابطه های عاشقانۀ خود. قسمتی از شعر به "من" فردی او اختصاص می یابد. رو به توصیف می آورد. عشق واژۀ مهمی است که فضای شعر را آکنده از ساز وسرود می سازد.

شعر در قسمت دوم با عشق آغاز می شود. ولی این عشق ناشناخته است:

واژه ها مبهم اند

وسخنان مبهم می گویند

اما با گفتن این یا آن

                        ما را بیان می کنند.

عشق واژۀ گنگ است

همچون همۀ واژه ها.

                                    عشق واژه نیست

به نظر“پاز”عشق چیزی نیست که بتوان آن را در واژه ها حس کرد. آن چه به عنوان عشق یاد می شود یک وهم است یا یک حادثه است. هرکس از عشق معنایی دارد. برخی آن را زادۀ کمال می داند. برخی هم تب ودرد. به باور “پاز” عشق ستیز، خشم وخیالی است که "تمنا می زایدش، شرمساری وحرمان حیاتش می بخشد، حسادت به پیش می راندش و عادت می کشدش". ودر اخیر نتیجه می گیرد که عشق:

موهبت است

حکم است

خروش ، تقدس

از این پس شاعر به سوال دیگر هستی یعنی مرگ وحیات پاسخ می دهد:

گره است: زندگانی ومرگ

                        زخمی

که سرخگل رستاخیز است

“پاز” زندگی ومرگ را مدیون عشق می داند. عشقی که در بدن آغاز می شود(شاید منظور عشق زمینی باشد)، پایان نامعلومی دارد. دوست داشتن نام دیگری چنین عشق است:

سرانجام زندگی رانامی وچهره ای ست

دوست داشت: آفریدن پیکری از روحی

“پاز” عشق را متضاد مرگ و کلید "درِ ممنوع" می خواند. به نظر وی عشق "گم کردن خود در زمان است".  در این حالت انسان صورت ابدی پیدا می کند. تبدیل به یک آفریننده می شود. البته این امر یک شرط نیز باخود دارد. شرط ابدی شدن انسان این است که در لجن دوستی های کاذب سقوط نکند ورنه "دوستی" ممکن است انسان را در پرتگاه نیستی قرار دهد. انسان باید از این خطر رهایی پیدا کند که به صورت خداوندگاری نایل آید. آنچه ممکن است انسان را به درون گودال پرت کند، دلبستگی انسان به خود، شهوت، جنسیت، عطش تمنا، آسایش، ... است. انسان با چنین دلبستگی هایی به مرگ تبدیل می شود. زوج شدن انسان در حقیقت مرگ انسان است:

دراین فرود

نام های فانی خود را می نویسیم

                                    جفت

زوج است چرا که باغ بهشت ندارد

ما رانده شدگان بهشتیم

محکوم به ساختن آنیم

برای پروردگان گل های هذیان مان

گوهران زنده می چینیم

تا گلوگاهی را بیاراییم

مامحکومیم

که بهشت را پشت سر نهیم:

                        پیش روی مان

                                    جهان.

“پاز” در آخر شعر به این نتیجه می رسد که اگر انسان می خواهد ابدی شود باید ترک جفت کند.

نتیجۀ کلام این که “پاز” در این شعر سخن از زمان، عشق، مرگ، هستی، تنهایی، تقدیر، آغاز و پایان جهان می زند. او باورمند است که جهان هنوز نا شناخته است و ما واژه هایی هستیم که به درک همدیگر وجهان نایل نیامده ایم. نه زندگی برای ما آشناست  ونه مرگ. عشق تنها واژه ای است که زندگی را معنا می بخشد. اما این عشق را خطری نیز تهدید می کند و آن خطر دلبستگی انسان به اشیا و موهومات ذهنی اوست. اگر انسان می خواهد وجود ابدی پیدا کند باید از جفت بودن بپرهیزد.

 

جایگاه نقد ادبی در ادبیات معاصر افغانستان

مقدمه

نقد ادبی امروزه یکی از شاخه های علوم ادبی به حساب می آید. در مورد آن کتاب های زیادی نوشته شده اند. نقد ادبی همواره باعث شگوفایی و رونق ادبیات گردیده است، امّا در افغانستان هنوز نتوانسته جای گاه خود را تثبیت نماید. نبود نقد سالم، ادبیات مارا آسیب پذیر ساخته است. دلیل آن چه می تواند باشد؟ نبود نقد ادبی سالم ریشه در چه عاملی دارد؟ این نبشته در پی بررسی این موضوع می باشد؛ لیکن پیش از پرداختن به اصل مسأله باید بدانیم که نقد ادبی چیست و اهداف آن را چه چیز هایی تشکیل می دهند و دارای چند شاخه می باشد؟

تعریف نقدادبی

نقد(criticism) در لغت  عبارت است از جدا کردن درهم ودینار، سره از ناسره وتمیز خوب از بد؛ امّا در اصطلاح عبارت از است از" تشخیص معایب ومحاسن اثر ادبی  ونیز هنر ارزیابی یا تحلیل آثار ادبی در پرتو دانش وادب ونزاکت."

(رضایی عربعلی، واژگان توصیفی ادبیات،چاپ اول، انتشارات فرهنگ معاصر، تهران، 1382،ص 179)

در اصل، این کلمه از واژۀ  یونانی (krinein  به معنای سنجش (گرفته شده است. از همین رو "فرهنگ ادبیات فارسی" نقد ادبی را به سخن سنجی یا سخن شناسی معنا کرده ذیل کلمۀ "نقد ادبی" می نویسد: "نقد ادبی یا سخن سنجی یا سخن شناسی فنّی است برای توصیف وسنجش جنبه های کمّی وکیفی وماهوی وهمچنین مقایسه وتفسیر وتحلیل و ارزیابی ومآلاً داوری یا ارائۀ معیار هایی برای داوری در بارۀ آثار ادبی."

(شریفی محمد، فرهنگ ادبیات فارسی، چاپ اول، انتشارات فرهنگ نشر نو، تهران 1387، ص 1424 )

 عبدالحسین زرین کوب تعریف نسبتاَ جامع تری دارد. او می نگارد: "نقد ادبی عبارت است از شناخت ارزش وبهای آثار ادبی وشرح و تفسیر آن به نحوی که معلوم شود نیک وبد آن آثار چیست ومنشأ آن ها کدام است."

(زرین کوب عبدالحسین، نقد ادبی، انتشارات امیر کبیر، تهران، 1373، ص5)

میشل فوکو در مقالۀ معروف "مؤلّف چیست؟" نقد ادبی را چنین تعریف می کند:" کار نقد، آشکار ساختن مناسبات اثر با مؤلّف نیست ونیز قصد ندارد تا از راه متون، اندیشه یا تجربه ای را بازسازی کند، بلکه می خواهد اثر را در ساختار، معماری، شکل ذاتی و بازیِ مناسبات درونی اش تحلیل کند. در این جا، مسأله ای پیش می  آید: اثر چیست؟"

( شمیسا سیروس، نقد ادبی، چاپ چهارم، انتشارات فردوس، تهران 1383، ص 25 )

بدین ترتیب می بینیم نقد ادبی تعریف واحدی ندارد. در گذشته نقد ادبی را بررسی نقاط ضعف و به دست آوردن معایب اثر قلمداد می کردند ولی امروزه بیش تر برنقاط قوت اثر تأکید می ورزند. به طور کلی "هوف" سه مرحله را برای تطوّر نقد ادبی ذکر می کند:

1-     مرحلۀ سنتی: در این مرحله توجه نقد به جنبه های ظاهری شعر می باشد و آن چه از ظاهر شعر برمی آید مورد مداقه قرار می گیرد.

2-     مرحلۀ سمبولیستی: در این مرحله توجه منتقد بیش تر به روی پنهان اثر معطوف می باشد. می کوشد لایه های درونی اثر را کشف و به دست آورد.

3-     مرحلۀ نقد مدرن: در این مرحله، منتقد در عین حال که به جنبه های سمبولیستی اثر توجه می کند، سعی می نماید تا جوهر شعر را به دیگران نشان دهد.

بنابراین نقد ادبی دارای تعاریف مختلفی می باشد که با دقت درآن ها می توان ویژگی های ذیل را استخراج نمود:

1-     شناخت نیک و بد اثر

2-     ارزیابی وتحلیل اثر بدون تفکیک نیک وبد آن

3-     داوری و حکم

4-     ارزش گذاری

5-     توضیح ساختار ومعنای متن

ادامه نوشته

تق تق    ت تق    تق

(پشت درِ"عقربه چهارم")

خلاصه این که شاعر علی رغم تلاشی که در یافتن ساختار نو ازخود به خرج داده اما هنوز نتوانسته راه خود را از چاه تفکیک نماید و مشخصاتی را برای شعر خود دست و پا نماید. بنابراین شاعر اگر بخواهد از سبک معمول فراغت یابد ناچار باید برخی از موانع  را از سرراه خود بردارد و به شعر به عنوان یک هدف نگاه کرده خود را از بن بست های موجود برهاند.

ادامه نوشته

نجوای جهان درنوای " مرغان آواره"

   تأثیر پذیری ازهایکو: هایکو از قالب های رایج ومشهور در ادبیات جاپانی می باشد. شعرهای تاگور متأثر از هایکوهای جاپانی است. دلیلش هم شاید سیرتاریخیِ مذهب بودایی باشد که از هند جانب جاپان را پیش گرفته است. ذن که یکی از مناسک مذهبی دراین مذهب است هنوز در هند رواج دارد و شعرهایکو از این مسأله متأثر می باشد. سروده های تاگور نیز جهت فکری خود را به همین سمت می پیماید ونشان می دهد که وی تحت تأثیرمکتب بودیسم به آفرینش های ادبی دست زده است.

ادامه نوشته

بوی « عطر لیمو » در فضای شعر جعفری

نویسنده : احمد ضیا رفعت

هایکو یکي از قالب های شعر می باشد . اين گونه ی ادبی صد ها سال پيش در کشور جاپان به میا ن آمد . از ويژگی های اساسی این نوع شعر ، فشردگی زبان است به طوری که از کوتاهترین گونه های شعر به شمار می رود . هايکو بیشتر سه سطری و ساخته شده از هفده هجا می باشد . سطر نخست و سوم آن  پنج هجایی و سطر دوم آن هفت هجایی است . زبان هایکو ساده و کمتر با زبانبازی و صنعت سازی همراه است . در این قالب شعر ، آفرینشگر می کوشد توسط ایما چنان نقش آفرینی کند که بتواند تاثیر عمیق بر خواننده بر جای بگذارد . همه ی خواست های خود را شاعر در این قالب کوتاه عرضه نمی کند ، بل بخشی از گفته هایش را به گونه ای بازتاب می دهد که بتواند مخاطب را به سوی بخش های دیگر از ناگفته هایش بکشاند .

با آن که کوتاه سرایی در زبان فارسی عمر درازی به درازای عمر شعر دارد که رباعی و دوبیتی و فرد و قطعه ها ی کوتاه در دوبیت از نمونه های برجسته می باشد اما هایکو سرایی  در زبان فارسی به معنی دقیق آن ،  عمر چندانی ندارد ، تنها در چند سال اخیر است که شمار اندکی از شاعران فارسی زبان به این قالب رغبت نشان داده اند و با آگاهی از شیوه ی خاص این قالب که در سطح و عمق متفاوت از گونه های کوتاهٍ پر پيشینه ی فارسی است ، به خلق هایکو پرداخته اند . و اما در افغانستان در  چهار – پنج  سال اخیر شاهد شاعرانی هستیم که به  نوع شعر  رو آورده اند . هایکو سرایی در افغانستان نخست با ترجمه ی هایکو های جاپانی – البته نه ترجمه ی مستقیم از زبانی جاپانی ، بل از طریق ترجمه ی ترجمه های انگلیسی و روسی – آغاز شد و رفته رفته تنی چند از شاعران نسل جوان متمایل به این شعر شدند . در میان این شاعران ، محمود جعفری شاعر و نویسنده ی آگاه و سختکوش را داریم که سعی کرده است با جدیت بیشتر به هایکو رو کند . مصداق این قول ، مجموعه ی شعری از او است که در این اواخر بانام « عطرلیمو »در یکصد و بیست و یک صفحه به چاپ رسیده است و در بر گیرنده ی یک صد و هفتاد قطعه هایکو است .

 در بخش نخست این مجموعه شاعر با تفصیل به معرفی و ویژگی های شعر کوتاه پرداخته است  . شاید هدف شاعر از این طول و تفصیل ، این بوده باشد که هنوز جامعه ی ادبی و مخاطبان شعر ، چندان با این قالب آشنایی لازم ندارند . از این بابت این شرح را می توان از خوبی های مجموعه قلمداد کرد .

 بخش دوم مجموعه اختصاص به شعر های شاعر دارد . هایکو سرایی در افغانستان قالب تجربه شده ای نیست ، از این رو  غیر طبیعی نیست اگر هایکو های عطر لیمو همه جا با ویژگی های شناخته شده ای این گونه ی شعری به همراه نیست ولی روی همرفته شاعر توانسته است با تکیه به نماد های بر گرفته از طبیعت به خلق تصویر های تاثیر گذار دست یابد . به طور نمونه می خوانیم :

 نه گامی    به پس

نه پایی    به پیش

نگاه مضطرب

میان دو دیده

 یا :

 شبتاب خوابیده

اسپ سپید مه

    شیهه می کشد

 گفتیم که در هایکو سرایی شآاعر نمی خواهد تمام حرف های خود را در سه سطر خلاصه کند ، بل شاعر سعی می کند گفتار فشرده را روزنه ای سازد برای نگاه بی کران مخاطب به دنیای تصویر ناشده . محمود جعفری کوشش کرده است این ویژگی را در هایکو هایش لحاظ کند و در بعضی از قطعه ها به خوبی توانسته است از عهده بر آید . این یکی دو نمونه ای که می خوانیم گواه این سخن است :  

 عکست در پیاله

من

پر شده ام از تو

 یا :

 باد

می ریزد

من دستم را  می شویم

 با این همه در مجموعه ی عطر لیموی محمود جعفری به قطعه هایی بر می خوریم که تصویر ها از گویایی لازم برای معطوف کردن ذهن مخاطب به سمت نا گفته ها بهره ور نیست ، یعنی شعر  چنان در محدودیت فرورفته است که امکان درک چیز های پیرامونی را از خواننده سلب کرده است . به گونه ی مثال در این شعر :

 سگ همسایه

ماه

پشت ابر

 شاعر به بیان تصویری نپرداخته است که بتواند این تصویر ، خود بستری باشد برای فهم تصویر هایی که شاعر در ذهن داشته است و خواسته است با این بیان کوتاه ، مخاطب را متوجه آن کند .

 پردازش های اجتماعی  محمود جعفری در مجموعه ی عطر لیمو قابل تحسین است . او کوشیده است در درون نماد های طییعت به نوعی فریاد خفته ی نسل ستمکشیده ای را جاسازی کند و به این ترتیب به جای خلق تصویر های انتزاعی ، به سخنش عینیت بیشتر ببخشد . دو قطعه ای که این جا می خوانیم ، نمونه های برجسته تر این ادعا است :

 زوزه ی گرگ ها

بره

   سرخاریدن نتواند

 یا :

 خاک می ریزد

   از سقف

بچه    عیدانه می خواهد

 محمود جعفری در قطعه ی نخستین ، گرک را نماد ستمگری و بره را نماد مظلومیت ساخته است و می خواهد بگوید که هجوم ستم چنان گسترده و پر حجم است که مظلومان فرصت چاره جویی دفع ستم را ندارند و در قطعه ی دومی فقر را ترسیم کرده است . ریختن خاک از سقف و عیدانه خواستن بچه در چنین حالی ، گویایی دو واقعیت متضادی است که در برابر هم قرار گرفته است . بچه چه می داند که فقر چیست ؟ بچه چه می داند که کیسه ی پدر خالی است ؟ بچه ، چه می داند که مفهوم  خاک ریختن سقف خانه چیست ؟ بچه ، بچه است و همچون بچه های همکوچه و همسایه عیدی می خواهد .

در هایکو سرایی به دلیل کوتاهی سخن ، مجال زبانبازی و صنعت سازی نیست ولی شاعر عطر لیمو جا جایی در دام زبانبازی افتاده است ؛ آن جا که می گوید :

 چاه

چار راه

چار دیوار

لبریز می شوم از چاه

 

در این شعر ، شاعر به موسیقی صوتی سخن رغبت نشان داده است و با تکرار چار و صوت «چ » به ظرافت پردازی زبانی پرداخته است ، غافل از این که هایکو در ورودی به شهر ناگفته ها است و این فرصت کوتاه ، تاب چنین بازی ها را ندارد . همین ضعف را شاعر در این شعر نیز نشان داده است :

 گندم   جوانه می زند

موش

خود را می خارد

 

در این قطعه با طنز رو به روایم . خاریدن موش زبان طنزی است ، زبانی که در هایکو جای فراخی برای آن نیست .

 در فرجام ، بر مجموعه ی عطر لیموی محمود جعفری باید سلام گفت که در میان آغاز ها ، درخشش دارد و نشان می دهد که هایکو سرایی در افغانستان  گونه ی قابل اعتنایی برای محدود شاعران شده است و احتمال دارد به کوشش کسانی چون محمود جعفری به قالب تعمیم یافته تری در میان اهالی سخن تبدیل شود .

منبع: تلویزیون آریانا

بي چشم رفتن، دست به فيل گذاشتن است

چند روز پيش بود كه دوست خوبم  محمد واعظي خبرم ساخت كه چيزي در بارة كتاب شما در سايت بي بي سي منتشر شده است. رفتم سايت. نوشتة  دوست خوبم جناب روح الامين اميني را خواندم. بعد ديدم همين نبشته در چندين سايت ديگر نيز رخت پهن كرده است. خوب! مهم اين بود كه بدانم ايشان چه نوشته اند. قبلاً با كار هاي  روح الامين اميني آشنايي داشتم و مي دانستم ايشان در عين فعاليت ادبي در مطبوعات هم مي نويسد آن هم گاهي از نوع "روزنامه نگاري زرد"؛ يعني چيزي كه باب يك رسانه براي جلب خواننده باشد. از دعواي رسانه يي اميني با حسن زاده نيز چيز هايي را مي دانستم . با اين ذهنيت، علاقه مند بودم ببينم كه چه ها نوشته است؟ بعد از ديدن عنوان مطلب (كوتاه سرايي در افغانستان) فوراً همان داشته هاي پيشين، بارديگر در ذهنم حيات مجدد يافت.

به هر صورت ايشان در نوشتة خود به چند موضوع اشاره كرده است. من اين چند موضوع را ذكر كرده  نكته هايي را از باب ياد آوري مي نگارم:

يك. اميني در نوشتة خود اشاره مي كند كه كوتاه سرايي به اين شيوه، نخستين تجربه شعري در افغانستان به حساب مي آيد. او مي نويسد: "شعرهای کوتاه این چنینی در افغانستان اولین تجربه هایند." آيا اين گفته وي صحت دارد؟ با يد جست وجو كرد وديد كه اين گفته تا چه حد بر پاية صدق و علم استوار مي باشد؟ 

دو.  موضوع ديگري كه وي در نوشتة خود طرح مي كند، نگاه تمسخر آميز خوانندگان به اين نوع شعر هاست. اميني در جايي با اين گروه سرموافقت نشان مي دهد و مي نگارد: "از درون چنین کارهایی این احساس در ذهن یک مخاطب جدی شعر رشد می کند که این نوع شعر می تواند آینده ی روشن داشته باشد، اما در درون مجموعه های دو پانزده یک سی، عطر لیمو، چپ کوچه و... با شعرهایی هم روبرو می شویم که گاهی آدم را مجبور می کند با همان نگاه تمسخرآمیز به سوی شان ببیند و حتی معتقد شود به نظر مخالفان سرسخت این شعرها."  البته نگاه ايشان به برخي از سروده هاي داخل مجموعه هاي ياد شده است نه كل آن ها.

 براي اين كه درستي و نادرسي گفته هاي وي را ( لااقل در باب عطر ليمو )روشن سازيم نيازمنديم كه دو مسأله را موّضح سازيم:

أ‌-       آيا هرخواننده اي نسبت به شعر كوتاه اين چنين برخورد مي كند؟ نويسنده نيك مي داند كه برخي از مكتب هاي ادبي به خوانندة اثر توجه نمي كنند . مدار نگاه آن ها زبان  مي باشد. اگر خواننده در ايجاد يك شعر يا هنر، دخالت نمايد خصوصاً خواننده ومخاطب عادي، طبعاً شعر از جوهرة اصلي خود دور مي افتد.  بنابراين، خواننده تنها در بنيش كساني از عزت واحترام برخوردار است كه هنر را براي ديگران مي طلبد ونه براي هنر. در ثاني شعر، خواننده هاي متفاوت دارد. همانگونه كه شعر مولانا و حافظ خوانندة خاص مي خواهد، بيدل نيز خوانندة خود را مي طلبد. همچنان كه اشعار نيما وشاملو نياز مند خواننده ومخاطب خود اند، شعر يدالله رويايي هم به مخاطب هاي ويژه نياز دارد. روي اين ملحوظ نمي توان ادعا كرد كه هر خواننده اي مي تواند در مورد شعر قضاوت نمايد. آن چه در نقد وقضاوت بايد معيار قرار گيرد، نگاه خوانندة جدي و منتقد ادبي است نه خوانندة عام.  اين كه جناب اميني خود را در صف و همنظر با خواننده هاي عام قرارمي دهند جاي سؤال است.

ب‌-   جناب اميني برخي از شعر ها را كه باب طبع شان نبوده اند بيرون نويس كرده و قضاوت خويش را بر همان تعداد محدود استوار ساخته است درحالي كه كار يك منتقد علمي، رفتن در درون و يافتن عناصر اساسي واتمسفيراصلي شعر است. انتظار مي رفت ايشان به جاي توجه به برخي مسايل صوري، به واكاوي دروني اثر مي پرداخت و از آن طريق چشم انداز آيندة آن را مشخص مي نمود اما برخلاف انتظار، به چند شعر خاص توجه خود را معطوف ساخته است.

سه. اميني  ازميان سروده ها، چند شعر را برگزيده و مسايلي را به عنوان" نقد" برآن ها مطرح كرده است. مثلاً وي اين شعر را آورده است :

تليفون زنگ زد

ما

از صدامان

        تنها شديم

او مشكل عمده را در اين شعر "تعقيد" مي داند ودرست معلوم نمي كند كه منظور شان چه نوع تعقيد است؟ ايشان بدون توجه به روابط پنهان واژه ها وبدون دقت به فضاي حاكم بر شعر، خواسته است بي هيچ زحمتي به معنا دست يازد. يك خوانندة جدي ويا يك شاعر هيچ وقت اين گونه سخن نمي راند؛ چه اين كه شعر كوتاه با ظرفيت محدود كلمات، نمي تواند همه چيز را بيرون از پرده بيان نمايد. شعر كوتاه سخن كامل است ولي اين سخن كامل نصف ظاهري  دارد ونصف باطن. نصف ظاهرش همان واژه هايي اند كه آشكار شده اند و خواننده آن ها را مي بيند امانصف باطن، واژه هايي اند كه بايد "خواننده جدي" خود، آن ها را پيدا نمايد و حتا خود، آن ها را بسازد. به نظر مي رسد دريافت نويسندة محترم از شعر همين بوده كه بايد همه چيز را شاعر باز گونمايد و كلمات، محدود به نصف ظاهر  خود گردند. با اين دريافت، ايشان درست مي فرمايند اما به عنوان يك شاعر، خوب مي دانند كه اين گونه نيست. خصوصيت بارز شعر جديد بويژه شعر كوتاه ايهام آن است. اگر ايهام را از چنين شعر ها بگيريم چيزي جز استخوان در دهن نمي ماند.

شعرديگري كه ايشان از كتاب عطرليمو برگزيده اينست:

آفتاب مي نشيند

           روي لب هايت

             لبلبوي صبحگاه

وي در اين شعر ، بارديگر نگاه مخاطب گرايانة خود را مطرح مي كندو اظهار مي دارد كه در آن، چيزي نمي بيند. متأسفانه باز بايد گفت از دقت لازم در فهم معنا كار نمي گيرد. مي خواهد همه چيز به صورت آسان به دستش بيايد. اومتوجه رنگاميزي كه در اين شعر صورت گرفته وبافت دروني -كه منجر به فضاي شادِ توأم باطنز گرديده- نمي شود. بدون كوچك ترين دقت از كنار آفتاب كه با لب و لبلبو جناس دارد و صبحگاه دلپذيرِ هفت رنگ ساخته، مي گذرد و هيچ معنايي را در آن نمي يابد! او بدون اين كه رابطة روي و لب، آفتاب وصبحگاه، نشستن آفتاب روي لب و صبحگاه، رنگ لبلبو و لب سيرين، را درك نمايد، آن را با نگاه عوامانه تمسخر آميز مي پندارد.

شعر سومي كه از كتاب عطر ليمو برگرفته و بر آن انگشت انتقاد نهاده اين شعر است:

گيسوي سرگردان

باد

مرا مي برد

 او در بارةه اين شعر مي نويسد: "یا سری به این شعر محمود جعفری از مجموعه عطر لیمو می زنیم که چیز جدیدی را نمی توانیم از روابط کلمات آن به دست بیاوریم."

او با دقت شاعريي كه دارد نمي تواند سرگرداني گيسو را درك كند. رابطة گيسو، سر، گردان( گردن) را نمي تواند كشف كند. او حتا زحمت نداده كه دريابد چگونه باد انسان را مي برد. گيسو چه رابطه اي با بردن باد دارد.

خلاصه اين كه  آقاي اميني خواسته نقدي بنويسد ولي  نخواسته زحمت بيشتري از خود به خرج دهد. به خاطر همين تذكر خواستم كه موضوع را ياد آوري نمايم ورنه قصد ديگري در كار نبود.

 

 

سياحت در "خيابان هاي سرگردان"

(نقدی برمجموعه شعر عبدالشکور نظری)

"خيابان هاي سرگردان" نخستين مجموعه شعر عبدالشكور نظري است كه در 134 صفحه انتشار يافته است. اين دفتر44 عنوان غزل و 13 عنوان شعر سپيد را در خود جاي داده است. طرح جلد دلكشي دارد و صفحه آرايي دقيق روي آن انجام گرفته است.

اگر چشم از ظاهر كتاب فرو گريم وخويش را در محتوا ومتن شناور سازيم، آنچه از تلاش "خوانش" كماييِ دست مان مي گردد دو گوهره است كه به اين دو نام، نشان مي يابد:

الف. حيات خلوت شاعر

وقتي "خيابان هاي سرگردان را مرور مي كنيم، از كوچه و پس كوچه هاي كلام مي گذريم، هياهوي كلمات را درمي شكافيم، حتا محتويات سخن را در غربالي "ميده بيز" مي كنيم و به نشيمن گاه اصلي شاعر مي رسيم، شاعر را مي بينيم كه در "حيات خلوت" خود پرو بال مي زند. آنچه حيات خلوت او را مملو ساخته وروايت مي كند، اين سه چهره است:

ا- من: اين "من" همان "خود" شاعر است. مني است كه پريشاني در پيشاني اش موج مي زند. غم زيستن و غم نان خوابش را گرفته و جهانِ جانش را زندان تن ساخته است. "منِ" شاعر، مسافر سرگرداني است كه هيچ گاه آرام ندارد. همواره در پي چيزي مي گردد. "انتظارِ" كسي را مي كشد. اشتياق "وصل" بال پروازش مي دهد ولي دست ناپيدايي –كه "انفصال" را دو چند مي سازد- او را مي شكند و باز در "اميد" و  "انتظارِ" تازه، استخوان هاي تنش را درهم پيوندد. پس "منِ" شاعر "منِ" منتظر، "منِ" پريشان و "منِ" آواره است.

2-تو: "تو" همان مخاطب اصليِ شاعر است كه در تمام مجموعة "خيابان هاي سرگردان" به دنبالش مي دود. او را گم كرده است. نه در"خود" مي بيند و نه در " بيرون" از "خود". جست و جوي بيهوده را تكرار مي كند. دست دعا به طلب وصل او فراز مي آورد اما هيچ دستي به دستياري اش فرو نمي آيد. او (تو) از منظر شاعر غايب است. حتا شاعر، او (تو) را دقيقاً نمي شناسد وهيچ ردّ پايي از او(تو) را نشان خواننده نمي دهد تا خواننده نيز بداند كه اين "تو" كيست؟ "تويي" نفس است يا "تويي" كه شاعر به او ايمل مي فرستد؟ "تويي" شاعر، يك "بانو" است يا "تويي" كه در "خودش" گم شده است. واژه ها گنگ و نارسايند. ما را "نشاني" نمي دهند. جز يك شعرِ" ايمل"، شعر هاي ديگر ساكتند.

3-ما: منظور از "ما" جهاني است كه شاعر در آن شب و روزش را آب و نمك مي سازد. براي درك و دريافت جهان واقعي شاعر بايد از معبر كلمات عبور كنيم. كلمه هايي چون فقر، سرگرداني، گِل آلودگي، رنج و دور باطل، واژه هايي اند كه سيماي جهان بيني شاعر را درخود انعكاس مي دهند. خواننده با نگاه كنجكاوانة خود، تمام هستي فكري شاعر را مي شكافد و زندگي او را در ميان انبوهي از اين گونه پوسته ها در مي يابد. زندگي شاعر در "خيابان هاي سرگردان" به همين نقاط كليدي ( يعني فقر، رنج  و گل آلودگي عالم) ختم مي شود. چيزي فراتر از اين، در"حيات خلوت" شاعرنمي توانيم پيدا كنيم. در نظرگاه شاعر، زندگي هنوز يك سؤال بزرگ است. دور باطلي است كه مانند تار هاي عنكبوت به دور انسان ها تنيده است. به باور او، زمين جز حكايت برف و بوران وشب، روايت ديگري ندارد. زمين تنها مدفني است كه جنازه هاي "رود" و انسان را در خود پنهان كرده است:

چراغ در گذر گاه باد نياسوده است

زمين حكايت بوران و برف و شب بوده است

زمين پست و بلند از چه مي تواند گفت؟

زمين كه مدفن هرچه جاده و رود است

چه دست و پا بزنم در كوير بودن خود         

كه آب نيست، اگر هست هم، گل آلود است( ص 33)

ب.شن هاي ساحل

اگر چشم از شناسه هاي دروني شاعر برگردانيم و جانب شناسه هاي شعري "خيابان هاي سرگردان" رو نماييم، به شاخصه هاي چندي برمي خوريم كه عمده ترين آن ها اين هاست:

1- وحدت شكلي: برخورد شاعر با زبان، برخورد ثانوي است. شاعر براي ايجاد زبان جديد، سعي وكمالش را پيش قدم نكرده است. همة همّ او در بيان " خود"  محصور گرديده است. به همين جهت در تمام خيابان هاي سرگردان" يك نوع فضا مي بينيم. هرجا پا بگذاريم با آسمان يك رنگ مواجه مي شويم. از "تنوع" خبري نيست. يكدستي سراسر شعر هاي كلاسيك اين مجموعه را (جز يكي دو غزل) در بر گرفته است. چند قافيه و رديف  تازه هم نتوانسته بر ساختار دروني شعر اثر گذار باشد. شايد اين همه، از فضاي ذهني واحد شاعر سرچشمه گرفته باشد چه اين كه نگاه روان شناسانه به پديده هاي ذهني شاعر، ما را به اين ادعاي مان رهنمون مي سازد.

2-تنگناي واژگاني: زندگي شاعر در خطوط مشخصي انجام مي يابد. سقفي كه شاعر زير آن، بستر انداخته است، محدود و بسته مي باشد. چار سوي باز،  براي پروازِ بيش تر ندارد. از اين رو عصاي دست او تنها اين كلماتند كه از آغاز تا پايان تكرار مي شوند: آيينه، قفس، ماه، باغ، پنجره، رود، گنجشك، شكوفه، زمين، دريا، اسپ. زندگي او با واژه هاي مشخص، موجب شده است تا فضاي  دروني وشكل ذهني شعر نيز در يك درِ بسته ختم شود.

3-موسيقي مطنطن: واژه ايي راكه شاعر عصاي دست خود ساخته از لحاظ موسيقايي قابل توجه است. كلمات با آواهايي درشت خود كنار هم نشسته اند. مانند شن هاي ساحلي كه بي خبر از خويش رفتار آرام دريا را تماشا مي كنند، يا دانه هاي تسبيح كه در نخي نظم خود را مي سرايند. واژه ها در سروده هاي نظري نيز رفتار اين گونه باهم دارند؛ درشت وآرام، در كنارهم قرار گرفته اند و حركت شتر واري را به زبان شعر تقديم كرده اند.

4-نبود كشف شاعرانه: دريك پويش طولاني، به  هيچ گونه كشف شاعرانه برنمي خوريم. خيابان همچنان بدون دغدغة خاطر مسير خويش را مي پيمايد. كنجكاوي ما در  يافتن كشف وشهود شاعرانه بي نتيجه است. چون شاعر در پي املاي چنين كشف وشهودي نيست. شعر او اساساً ثروت انديشة اوست. و وي به دنبال اين نبوده تا در اقيانوس بي كران طبيعت به شناوري بپردازد. شاعر از تخيل ساده استفاده كرده و پله هاي معنا را در نورديده است. لذا خواننده باخيال نيرومند شاعرانه رو به رو نمي شود بلكه به هرچه چشمش مي افتد، انديشه هاي شيء شدة شاعرند.

5-در پايان كتاب 13 عنوان شعر سپيد نيز آمده است. يكي دو تاي آن ها به "طرح" بيش تر مي ماند تا به شعر سپيد از نوع شاملو. از آن جايي كه مجال پرواز در شعر سپيد فراخ تر است، شاعر نيز بادست باز تر به تجلي بخشيدن انديشه هاي خود پرداخته است. برخلاف غزل كه درخود غطه ور بود، در اينجا به خيابان مي آيد واندكي ديگر گرا مي شود. "جمع" را بر "فرد" ترجيح مي دهد و آدم هاي جامعه اش را تعريف مي كند. شاعر درشعر سپيد ميدان تاخت خود را دامن دراز تر مي بيند لذا به تصوير هاي باز رو مي آورد و پرواي حشو و اضافات را ندارد واز عنصر تكرار و بازي هاي زباني به سود آهنگين كردن سروده هاي خود كمك مي گيرد.

پايانه:

با تمام اوصاف ياد شده، "خيابان هاي سرگردان" مجموعه شعري است موفق و "متفاوت". با اين كه درنگاه تاريخي، در يك مرحلة پيش تر قرار مي گيرد اما ويژگي هاي رفتاري اين دفتر- چنانچه به برخي از آن ها اشاره شد- شعر "نظري" را نسبت به ديگر شاعران همقطار خودش متفاوت نشان مي دهد.

نام كتاب: خيابان هاي سرگردان

شاعر: عبدالشكور نظري

ويرايش و صفحه آرايي: محمد كاظم كاظمي

طرح جلد: وحيد عباسي

چاپ اول: 1387

ناشر: ابراهيم شريعتي افغانستاني

شمارگان: 1000

 

مروری بر اشعار عاشورایی

پیش از این که وارد بحث شویم باید مشخص سازیم که میان شعر عاشورایی و شعر آیینی و دینی چه تفاوت هایی وجود دارد؟

مقصود از شعر آیینی و دینی شعری است که مفاهیم دینی ومکتبی در آن به صورت چشمگیر دیده شود و به همین غرض سروده شده باشد. یا به تعبیر دیگر، موضوع اصلی آن کرامت انسانی، حیات، عشق معنوی وعرفانی، وتمام جنبه های روحانی انسان بوده باشد. برخی، شعر آیینی را از این هم گسترده تر تعریف کرده اند و گفته اند شعر آیینی به تمام سروده هایی اطلاق می گردد که محور اساسی آن را معنویت ومفاهیم هستی شناسی ومیتافزیکی تشکیل داده باشد. بنابراین شعر های تعلیمی و پندی نیز شامل این نوع ادبی می گردد.

ادامه نوشته

بوی سرخ سیب

                   (نگاهي به كارهاي محمد حسين محمدي در عرصة ادبيات كودك)

                                         قسمت چهارم و پایانی

بعد تكنيكي

از زاويه بيروني و تكنيكي مي توان اين چند نكته را ياد آورشد:

1-اسطوره سازي: مقصود از  اسطوره در اين جا واژه هايي اند كه به صورت مكرر در شعر ها به كار رفته اند وشاعر ونويسنده نسبت به آن ها توجه خاص نشان داده است مثل مادر كلان. شايد بتوان گفت مادر كلان در داستان ها و سروده هاي محمدي شخصيت ويژه اي پيدا كرده است؛شخصيت عاطفي و احساسي كه جز محبت كار ديگري از او سر نمي زند. مادر كلان با همين كاركردش سروده ها وداستان هاي محمدي را جان بخشيده است. اگر مادر كلان را از آثار محمدي برداريم شخصيت اصلي وقهرمان واقعي  ازآثار او غيب مي شود. محمدي با بيان قصه مادر كلان خواسته به نيازمندي هاي ذهني كودك پاسخ دهد. و باتكرار آن ذهن خواننده را با او درگير كند. ببينيد تصويري كه او از مادر كلان ارايه مي كند اين گونه است:

ادامه نوشته

بوي سرخ سيب

(نگاهي به كارهاي محمد حسين محمدي در عرصة ادبيات كودك)

                                              قسمت سوم

ج. محيط جامعه

دراين جا كودك قدم فرا تر مي نهد. از محيط خانه و كوچه بيرون مي آيد و وارد جامعه مي شود. با مردمان زيادي آشنا مي گردد. بسيار چيز ها را مي بيند و با بسيار چيز ها رفاقت مي گيرد و پا به مرحله تفكر مي گذارد. انديشه به سراغش مي آيد. چيز هايي را كه مي بيند روي آن ها تأمل مي كند. خلاصه كودكي كه در آثار محمدي حضور دارد در اين مرحله با اين چند پديدة عمده مواجه مي گردد:

ادامه نوشته

بوي سرخ سيب

(نگاهي به كارهاي محمد حسين محمدي در عرصة ادبيات كودك)

قسمت دوم

۳-بازي: بازي يكي از واكنش هاي احساسي كودك مي باشد. او به وسيلة باز ي خود را سعادتمند احساس مي كند. بازي سلامتي روحي و جسمي كودك را تضمين مي كند. وسايلي را كه كودك براي بازي انتخاب مي كند يا به صورت ناآگاهانه (تقليدي وتحميلي) است و يا آگاهانه وانتخابي. از همين جا مي توان سير فكري كودك وميزان علاقة او را به اشياي مورد نظر معين كرد. والدين به وسيلة انتخابي كه كودك انجام داده مي تواند شخصيت فكري او را در حال و آينده نيز تشخيص دهد.
ادامه نوشته

بوي سرخ سيب

نگاهي به كارهاي محمد حسين محمدي در عرصة ادبيات كودك)

كودكي باغچة مهر و صفاست

خندة باغچه لبريز خداست

مقدمه:

1-هدف ما در اين نوشتار دو چيز است؛ يكي معرفي جهان كودك ونوجواني؛ كه محمدي در آثارش آن را براي ما باز مي گويد و دوم شناخت شخصيت اصلي نويسنده از بين نوشته ها واشعار او.

2- نوشته ها وشعر هايي كه به نام ادبيات كودك به وجود آمده اند دو دسته مي باشند:

الف. دسته اي كه براي كودكان خلق گرديده اند مثل اشعاري كه مخاطب آن ها كودكان مي باشند.

ب. دسته اي كه كودكانه آفريده شده اند. در چنين آثاري نويسنده يا شاعر خود، به جاي كودك نشسته جهان ذهني كودك را به تصوير كشيده است.

آثار محمدي از نوع دوم آن مي باشد. محمدي سعي نكرده كه "براي" كودكان اثري را بيافريند بلكه تلاش ورزيده تا ذهنيات كودك را با زبان خودش(كودكانه) شرح دهد. پس به اين طريق مي توان گفت آثار او آثاري اند كه خود، كودك اند نه اين كه براي كودك آفريده شده باشند.

ادامه نوشته

حامد؛ شاعر شجاع و جسور

(معرفي كتاب هاي تازة سميع حامد)

كتاب "بريز به خيابان" عنوان مجموعه شعري است از داكتر سميع حامد. سميع حامد از شاعران شناخته شده كشور مي باشد. از او چندين كتاب شعر ديگر نيز به نشر رسيده است. مجموعه ياد شده از سلسله كتاب هاي جديد او مي باشد. اين كتاب با طرح جلد زيبا از ژكفر حسيني در بهار سال 1387 ه . ش توسط بنگاه انتشارات ومطبعه ميوند- كابل به نشر رسيده است. دفتر مذكور حاوي اشعاري در قالب هاي غزل، دوبيتي، مثنوي، رباعي و شعر نومي باشد. مضامن اكثر سروده ها را مسايل اجتماعي تشكيل مي دهد كه گاهي با طنز نيز آميخته شده است. طنز، صراحت، بازي بازبان، استفاده از واژه هاي كوچه بازاري، قافيه و رديف هاي تازه از مشخصات اين دفتر به حساب مي آيد. به اين دو دوبتي طنز آميز توجه نماييد:
ادامه نوشته

خورشيد در باد

 

جدیداً کتابی از خانم فریبا حیدری به دستم رسید. ظاهراً خود در هرات زندگی می کند. این کتاب هم در پاییز سال جاری در 500 نسخه از سوی انتشارات فدایی هروی به نشر رسیده است. طرح جلد دلکشی دارد و نام زیباتر از آن؛ یعنی "و آوازهای بنفش بی قانون". همین که این نام را می بینم، توجهم به اهمیت کتاب جلب می شود؛ چراکه نام ساده ای نیست. کاملاً از ذهن یک شاعر آگاه تراوش نموده است. "جیغ بنفش" را قبلاً شنیده بودم؛ اما وقتی ”آواز بنفش" بر آسمان ذهنم پرواز می کند، هزار و یک خاطره را زنده می گرداند. بعد هم "آشنایی زدایی" را ببین! به "آواز" رنگ "بنفش" می بخشد. سپس برای آن "بی قانونی" را وضع می کند. علاوه بر آن که واو عطف در آغاز این اسم نشان می دهد که این صدا، از پی صدها صدای دیگر آمده است. همین است که فوراً به متن مراجعه می کنم: شعرها همگی سپید! این از همه هم جالب تر! زیرا که مجموعه مستقل "شعر سپید" کم تر دیده ام.

ادامه نوشته

"شعر سپيد چيست؟"، در آيينه نگاه ديگران

كتاب "شعر سپيد چيست؟" پس از نشر در نشريات كابل، باز تاب يافت. اين بازتاب ها متفاوت بودند. برخي به معرفي پرداخته وبرخي هم به كاستي هاي آن نيز اشاره كرده بودند. از جمله، محفلي نيز به همين مناسبت تحت عنوان از "دانه به گل" از سوي انجمن آزاد ظهير الدين محمد بابر برگزار گرديده بود كه گزارش مختصر آن  در هفته نامة اقتدار ملي و مشاركت ملي به نشر رسيده است. اين گزار ش ها را مي خوانيم و به تفاوت ديد گاه نظر مي اندازيم:

اقتدار ملي: 18 حوت 1386 شماره 255

   نقد ونظري بركتاب شعر سپيد چيست؟

( گزارشي از محفل رونمايي ونقد كتاب محمودجعفري)

چندي پيش كتاب "شعر سپيد چيست؟" چهارمين اثر ادبي نويسندة پرتلاش كشور، محمود جعفري از چاپ برآمد. اين كتاب با حجم نسبتاً قطور، از سوي انجمن قلم افغانستان به نشر رسيده است.

محفل رونمايي، توزيع ونقد كتاب "شعر سپيد چيست؟" نوشته محمود جعفري روز يكشنبه  باحضور بيش از 120 تن از شاعران ونويسندگان برگزار گرديد. اين محفل كه  از سوي انجمن فرهنگي- ادبي ظهير الدين محمد بابر دايرگرديده بود تعدادي از شاعران ونويسندگان به ارزيابي اين اثر پرداختند.

ادامه نوشته

بی جوره یی تو لالة باغ مزارمی

(نگاهی به مجموعه شعر "وقتی هوای چشم ترا مه گرفته بود")

«هرگز نگشت گوشت ز ناخت جدا» بدان

من نیستم، قسم به تو، جایی که نیستی

تو گفتی عشق بی حاصل تر از خار است، می دانی

و من گفتم که من "خواهان سیب از بید و از کاجم 

ادامه نوشته