خوانش روانشناسانه از مجموعه داستان سایه در تاریکی
مقدمه
آنچه در پي مي آيد نگاه اجمالي به اثر داستاني بانو نجيبه ايوبي به نام «سايه در تاريکي» است. اين کتاب حاوي 14 عنوان داستان کوتاه اين نويسنده است. جدا از دو داستان «دود» و «وديگر هيچ برنگشت»، بقيه داستان ها در پيوستگي و انسجام معنايي ويژه اي قرار دارند. از آن جايي که سعي نويسنده بر نشان دادن واکنش ذهني خود- به عنوان عضو يک جامعه- بوده است، اين نوشتار نيز تلاش مي ورزد تا ذهن آفرينش گر را از ميان داستان هايش بازخواني نمايد. خوانش اين اثر با رويکرد روانشناسانه از آن جهت ضروري مي نمايد که اين نوع خوانش کم تر در جامعه ي ادبي ما اتفاق افتاده و از سوي ديگر بدفهمي از نقد روانشناسانه باعث شده است تا تعدادي از منتقدان ادبي با نگاه بدبينانه نسبت به آن برخورد نمايند و آن را نقد يکسويه گرا- که بر تفسير متن تنها از طريق اميال جنسي تأکيد مي کند- تلقي کنند. از جانبي هم، نگارنده باورمند است که هر اثر ادبي خوانش خاص خود را مي طلبد. و «سايه در تاريکي» نيز يکي از آثاري است که بايد از زاويه ي جداگانه و کاملاً متشخصي مورد تحليل و يا توصيف ونقد قرار گيرد. اگرچند نثر و طرح داستان ها در اين مجموعه، آن قدر پيچيده نيست که خواننده را در حيرت و سرگرداني دچار سازد اما با اين وجود، تحليل دقيق ارتباط اجزاي داستان، علل حوادث و موجبات آن در افعال شخصيت ها، ما را مجاب مي سازد تا نگاه روانکاوانه اي نسبت به آن داشته باشيم.
بنابراين، در اين نبشته سعي گرديده تا از عناصر نقد روانشناسانه –بارويکرد نظريه «مازلو»- در فهم درست ذهن آفرينش گر، تجزيه و تحليل اجزاي داستان وعوامل تأثيرگذار بر اعمال شخصيت ها، استفاده گردد. از اين رو، اين نبشته در صدد پاسخ به اين پرسش است که چه چيزي باعث آفرينش اثر شده و چه عواملي در اعمال شخصيت ها دخالت دارند؟ پا سخ به اين چرايي، يکي از اهداف اين نبشتار را تشکيل مي دهد. ما در اين گفتار مي کوشيم تا به مدد روش تحليلي- توصيفي با رويکرد جامعه شناسانه ، ذهنيات شخصيت ها را واکاوي نموده به علل شکل گيري اين داستان ها برسيم.
مراحل تحول و تکامل نقد روانشناسانه
نقد روانشناسانه ي اثر به معناي امروزين آن، در اوايل قرن بيست به وجود آمد و تاکنون سه مرحله ي عمده ي تحول را طي کرده است:
نخستين مرحله – که مرحله ي زايش نقد روانشناسي خوانده مي شود- با نظريه ي روان تحليل گري شخصيت توسط «ويلهلم وونت» آلماني آغاز شد و سپس به وسيله ي «فرويد» توسعه و گسترش يافت.
مرحله ي دوم اوج نظريه رفتارگرايي است. اين نظريه که توسط» اسکينر» به شکوفايي رسيد، معتقد است که ميان انسان و حيوان شباهت هاي ذاتي فراواني وجود دارد. براساس اين نظريه، انسان انعطاف پذير، سازگار و قرباني تقدير است.
مرحله ي سوم، شکوفايي نظريه ي انسان گرايي است. اين نظريه، برآن است که انسان ذاتاً خوب و شايسته است و اگر در محيط سالم تربيت شود، مسير خير و فلاح را مي پيمايد و اگر در محيط ناسالم زيست نمايد، درجاده ي شر قرار گرفته طرّاريت پيشه مي کند.
«آبراهام هارولد مازلو» تأثير محيط بر شخصيت را عنصر اساسي در شکوفايي استعدادهاي بالقوه ي انسان مي داند و بر خلاف «فرويد» بر اين نظر تأکيد مي کند که انسان ذاتاً شرور و شيطاني نيست. اگر زمينه هاي لازم براي رفع نيازهاي او در جامعه فراهم گردد مي تواند در جهت خير قدم بردارد و به اوج کمال انساني برسد. به نظر «مازلو» انسان داراي يک سلسله نيازهاست که رفتار او را هدايت مي کند. اين نياز ها ذاتيِ انسان اند و با انسان به وجود مي آيند و هرگز کسب شدني نيستند. ليکن رفتار انسان براي ارضاي نيازهاي او، جنبه ي اکتسابي دارد و بر اثر عوامل محيطي ممکن است تفاوت هايي را بپذيرد و شخصيت هاي متفاوتي را در انسان هاي خلق نمايد.
به باور «مازلو» انسان داراي پنج نوع نياز است:
نخستين نوع نيازهاي انسان، نياز فيزيولوژيکي آن است؛ مثل نياز به غذا، آب، هوا، خواب، جنس مخالف و هرچه باعث بقاي نيروي جسماني انسان گردد. نيازهاي فيزيولوژيکي مهم ترين نوع نيازهاي انسان به شمار مي رود؛ چراکه اگر اگر اين نياز برآورده نشود، انسان مقهور آن قرار گرفته، توان پاسخ دهي به نيازهاي ديگر نيز از او گرفته مي شود. همين نياز را ما در جاي جاي کتاب «سايه در تاريکي» مي بينيم. داستان « آدم فروش» يکي از نمونه هاي بارز آن به شمار مي رود. در اين داستان پدر صفورا، به دليل تنگ دستي او را به مرد 26 ساله ي ديوانه اي مي فروشد:
« آصف اولين بار بود که اين همه پول، آن هم نوت هايي به اين درشتي را به دست پدر مي ديد. يکي از پنجصدي ها به دست آصف قرار گرفت. در زندگي آصف، کم تر واقع شده بود که پول هايي به اين درشتي را لمس کرده باشد.» ص 23
دومين نوع نياز انسان، نياز به ايمني است؛ مانند نياز به امنيت، نظم، ثبات، يقين و پيش بيني پذيري در محيط. هريک از اين نياز ها، در افراد به گونه ي متفاوت ديده مي شود؛ چرا که افراد تحت شرايط خانوادگي و اجتماعي مختلفي رشد و پرورش مي يابد. نوع نظام زيست محيطي بر پرورش اشخاص تأثيرگذار مي باشد. افرادي که در خانواده ي سنتي و پدر سالار رشد يافته باشد، طبعاً در کلان سالي با بحران هاي گوناگون ناامني روبه رو خواهد شد و ثبات و شخصيت خود را از دست خواهد داد و در نتيجه نخواهد توانست مسووليت هاي کلاني را بردوش گيرد. ناچار به کج روي هاي ديگر پناه خواهد برد. «سکينه در داستان «از سکينه تا ماتو» مثال خوبي براي اين ناامني به حساب مي آيد. «سکينه» به خاطر حمل غير مشروع، از ترس برخورد خشونت آميز پدر و مادر از خانه فرار مي کند:
«در نگاه اول، طفلي بيش به نظر نمي آمد اما از نگاه هاي ترسنده اش که هردم مي خواست باهيچ نگاهي تلاقي نکند و با مقابل شدن با هرنگاهي، زود به زمين نگاه مي کرد، آدم مي توانست حدس هاي ديگري هم در باره اش بزند.» ص 27
اما پدر و مادر سکينه مي ترسند که مبادا رسواي قوم شوند و به تعبيري، مورد سرزنش جامعه ي سنتي – که برارزش هاي کلاسيک تکيه دارند- قرار گيرند:
«بيچاره مرد دهاتي که نمي دانست نتيجه ي معاينات دخترش تشت رسوايي اوست که از بام مي افتد.» ص 28
سومين نيازي که «مازلو» به آن تأکيد مي کند، نياز به عشق و تعلق است. منظور از آن روابط مهرآميز با خانواده و اعضاي جامعه است. اين نياز، اگر مورد توجه قرارگيرد و بدان پاسخ مثبت داده شود، زمينه هاي سازندگي را در روابط فرد با خانواده و جامعه فراهم مي آورد و اگر مورد اغفال و بي توجهي واقع گردد، آثار مخرب فراواني را در پي دارد. چنانچه اين موضوع را در جامعه ي خود به خوبي لمس مي کنيم. نبود مهر خانوادگي و اجتماعي سبب شکاف ميان فرد و خانواده، و موجب انفصال گروه هاي اجتماعي گرديده است. براي اين موضوع، داستان «بغض خاموش» بهترين نمونه است. «آسمانه» که به فردي به نام «عزيز احمد» دل بسته است، بر خلاف ميل، به بچه ي شخص متولي به نام «قولي باي» نامزاد مي گردد. در روز عروسي دست به خود کشي مي زند. «عزيز احمد» نيز که عاشق «آسمانه» است وقتي به آرزويش نمي رسد، خودکشي مي کند و جنازه ي هردو از يک شفاخانه بيرون برده مي شود.
اين داستان نشان مي دهد که محبت يکي از نيازهاي اساسي آدمي است، اگر به آن رسيدگي نشود و يا کنترل نگردد، ممکن است باعث تباه آدمي گردد.
چهارمين نياز مورد نظر «مازلو» نياز به حرمت و عزت نفس است؛ مانند احترام به خود، دريافت احترام، تأييد، تصديق و توجه از سوي ديگران. به عبارت ديگر ميل به خويش وعزت پروري انسان، چهارمين نياز آدمي را تشکيل مي دهد. اين نياز از آن جهت براي آدمي مايه ي حيات تلقي مي گردد که منبع شخصيت، شهامت، غيرت و مسووليت پذيري او مي گردد. انسان هايي که فاقد اين نوع نياز بوده اند، معمولاً در گرداب حوادث، سخت از پا افتاده اند و با مشکلات عديده اي مواجه شده اند. «يافته» شخصيت اصلي در داستان «دختري به نام يافته» است. «يافته» نزد مادراندرش بزرگ مي شود. لباس کهنه به تن مي کند. صورتش خراشيده است. وضعيت نامرتبي دارد. با بکس تکه پاره اي به مکتب مي رود. همين وضع سبب مي شود تا همصنفي هايش به او بخندند و او را ديوانه خطاب کنند و مورد آزار و اذيت قرار دهند. «يافته» پس از اين وضعيت مکتب را ترک مي کند. به خانه هم نمي رود. شب ها زير پل مي خوابد. اندک اندک نام او فراموش مي شود. راوي بعد از چند سال در روزنامه اي مي خواند: « زني به نام يافته که افغان بوده و 33 سال عمر دارد به جرم قاچاق مواد مخدر در زندان اعدام شد.»
« موهاي تقريباً بلندش که از شانه ها پايين تر افتاده بود، خيلي نامرتب و شانه نزده بود. حتا خيلي چرک و کثيف بود. پيراهن فراشوت سياهِ رنگ و رو رفته اش باز هم ديدني بود. اين پيراهن هم گويي به تن او دوخته نشده بود. صورت «يافته» هميشه آثار دو سه زخم و خراشيدگي را در خود داشت و فکر مي شد کسي با ناخن آن را خراشيده است. يخن پيراهنش هيچ وقت دگمه نداشت. همين ها باعث مي شد که «يافته» روز هاي شنبه را به مکتب نيايد... يافته به نام يافته ي ديوانه مشهور مکتب شد... از آن روز به بعد يافته کم تر به مکتب مي رفت... بعد به فکرش رسيد که مادراندرش به فرزندان خودش خيلي مهربان است و به آن ها بيش تر مي رسد. موقع تقسيم غذا، کوشش مي کند همه چيزهاي خوب را به فرزندان خودش بخوراند و ميوه ها را هم به آن ها بدهد.» ص 56
بدين ترتيب مي بينيم که «يافته» از سوي مادراندرش مورد بي مهري و حقارت قرار مي گيرد. همصنفي هايش او را اذيت مي کنند. ديوانه اش مي خوانند. او ناچار مکتب را ترک مي کند و به قاچاق مواد مخدر روي مي آورد.
پنجمين و آخرين نياز انسان، نياز به خودشکوفايي است؛ مانند به فعليت رساندن استعدادهاي بالقوه. خودشکوفايي از مهم ترين نيازهاي بشري محسوب مي گردد و ا زجانبي، سخت دستياب ترين آن به شمار مي رود؛ زيرا خودشکوفايي از عوامل متعدد محيطي متأثر مي گردد و به همين سبب در رده ي پايين نيازهاي دستياب واقع مي شود. به عنوان مثال کسي که لقمه ناني براي شب خود ندارد چگونه مي تواند استعداد هنري و ادبي اش را شکوفا ساخته به فعليت برساند؟ و يا کسي که در جامعه ي دانش ستيز رشد کرده، چگونه مي تواند از دانش روز بهره جسته دست به ابتکار و خلاقيت بزند؟ نمونه ي آن داستان «گدا» است. «گدا» داستان خانم معملي است که به دليل تنگي روزگار، به تکدي گري روي مي آورد. راوي که صداي او را مي شنود به فکر مي رود که صاحب اين صدا را بشناسد. تلاش مي کند تا بفهمد اين زن گدا- که صداي آشنايي دارد- کيست؟ زن وقتي متوجه مي شود، منطقه ي خود را ترک مي کند؛ تا اين که روزي در موتر، راوي صورت زن گدا را مي بيند و او را مي شناسد.
« تورپيکي جان! يکي از معلمان خوب مکتب ما بود. به دستانش نگاه کردم، آه خداوندا! اين دست هايي را که يک سال وچند ماه قبل از خود مي پرسيدم که در کجا ديده ام، بارها در زمان مکتب، هنگام امضا کردن طريق تعليم بالاي ميز مکتب ديده بودم.» ص105
نتيجه
کتاب «سايه در تاريکي» مجموعه داستان اجتماعي است که بجز داستان هاي «دود» و « وديگر برنگشت» قهرمان ساير داستان ها را زن تکشيل مي دهد. نويسنده که خود از تبار بانوان است، سعي ورزيده تا به عنوان يک نويسنده ي زن، مشکلات و نگراني زنان افغان را در اين مجموعه بازتاب دهد. ازدواج اجباري، خودسوزي، تن فروشي، تکدي گري، بي اعتمادي، تجاوز، فقر، خرافه گرايي، پدرسالاري، ترس، حاشيه نشيني، ننگ و خودکشي، از عمده ترين موضوعات اين مجموعه داستان به شمار مي روند. نويسنده در تمام داستان ها کوشيده است تا دغدغه ي اصلي خود را که ناشي از واقعيت هاي موجود جامعه مي باشد در قالب داستان نمايش دهد. او در اين گزارش گاه به عوامل دروني و رواني آن نيز اشاره کرده است که مهم ترين آن،عوامل پنجگانه اي است که «مازلو» از آن ها سخن گفته است. به باور «مازلو» انسان با پنج نياز خلق شده و زندگي مي کند. اگر هريک از اين پنج نياز مرتفع نگردد، آدمي دچار اعوجاج رواني شده ازمسير اصلي تکامل دور مي افتد. در اين مجموعه داستان ديديم که هريک از حوادث معلول فقدان يکي از اين نياز ها بوده است. بدين ترتيب بايد گفت؛ آنچه باعث خلق اين اثر شده، همين دردها و رنج هاي نويسنده است که خود در مقدمه نيز بدان تصريح کرده است.
منابع:
- فروید زیگوموند، "کاربرد روانشناسی در نقد ادبی"، ترجمه حسین پاینده، مرکز تحقیقات کمپوتری علوم اسلامی،مقالات تخصصی ادبیات، ص 281
- شهرامی محمد باقر، نقد روانشناسانه لاک صورتی جلال آل احمد،کتاب ماه ادبیات، شماره 44 آذر 1389، ص44
- آیت الهی دکتر حبیب الله، اصول ومبانی نقد و پژوهش ادبی،پژوهش نامه فرهنگستان هنر، شماره 4، مرداد وشهریور 1384، ص7
- کیانی مسعود، نقد روانشناختی، ادبیات داستانی، شماره 112، آبان 1386، ص72