سیمرغ؛ نخستین نشریه خبری در حوزه ادبیات و هنر افغانستان

سیمرغ؛ نخستین نشریه خبری در حوزه ادبیات و هنر افغانستان

ایوب آروین

بی‌بی‌سی

جمعه 03 فوريه 2012 - 14 بهمن 1390

"ما سعی می‌کنیم تا این رابطه را دیگرگون بسازیم و ادبیات بر سیاست تاثیر بگذارد و سیاست را اصلاح کند"

سیمرغ، نخستین نشریه خبری در حوزه ادبیات و هنر در افغانستان است که به تازگی آغاز به کار کرده و آنگونه که دست اندرکاران این نشریه می گویند، با استقبال گرم مخاطبان در داخل و خارج از کشور مواجه شده است.

دومین شماره سیمرغ با مدیر مسئولی محمود جعفری، شاعر و پژوهشگر ادبی در کابل منتشر شد. سیمرغ در حال حاضر به صورت هفتگی منتشر می شود، اما آقای جعفری می گوید در نظر دارد که آن را به روزنامه تبدیل کند.

سیمرغ تلاش دارد که از طریق اطلاع‌رسانی در حوزه ادبیات و هنر، از یک سو رویدادهای فرهنگی را پوشش دهد و از سوی دیگر بر روند سیاسی در افغانستان اثر بگذارد. آقای جعفری گفت که پرداختن به ادبیات صلح، ادبیات ضد جنگ و هنر دادخواهی از مسائل مورد توجه این نشریه است.

به همین بهانه با محمود جعفری مدیر مسئول سیمرغ نخستین نشریه خبری در حوزه ادبیات و هنر در افغانستان به گفتگو نشستم و نخست از او خواستم که در باره اهداف راه اندازی این نشریه بیشتر توضیح دهد.

یکی از ضرورتهایی که ایجاب می‌کرد تا این نشریه وارد خانواده مطبوعات افغانستان شود، پراگندگی شاعران، نویسندگان و هنرمندان در نقاط مختلف افغانستان و بیرون از آن است. ما تلاش می‌ کنیم تا حلقه وصلی بین شاعران، نویسندگان و هنرمندان در داخل و خارج از افغانستان باشیم.

توجه دولت به ادبیات و هنر کمتر بوده و در این عرصه نه سیاستگذاری دقیقی شده و نه تلاشی برای رشد و بالندگی ادبیات و هنر از سوی نهادهای رسمی صورت گرفته است. تلاش ما بر این است تا گام جدیدی را در راستای بالندگی ادبیات و هنر برداریم و از طرف دیگر رابطه ادبیات و هنر را با مردم بیشتر و عمیق تر کنیم.

با توجه به شرایطی که در چند دهه اخیر در افغانستان پیش آمد، رابطه ادبیات و هنر با مردم کاهش یافت. با توجه به سابقه دیرینه و تاریخی که ادبیات در این سرزمین داشته، سعی می‌کنیم تا این رابطه را احیا کنیم. ما تلاش می‌کنیم که ادبیات و هنر را بین مردم ببریم.

هدف دیگر ما تاثیرگذاری ادبیات و هنر بر سیاست است. جو حاکم بر جامعه فرهنگی افغانستان سیاسی است و اوضاع فرهنگی ما در کل متاثر از اوضاع سیاسی است. به همین لحاظ، ادبیات و هنر کمتر مورد توجه قرار می‌گیرد. ما سعی می‌کنیم تا این رابطه را دگرگون سازیم و ادبیات بر سیاست تاثیر بگذارد و سیاست را اصلاح کند.

اطلاع‌رسانی در حوزه ادبی و هنری، در محور کارهای هفته نامه سمرغ عنوان شده است

در حالی که ابزارهای بسیار نیرومندتر از ابزارهای هنری و ادبی وجود دارد تا بر روند سیاسی افغانستان اثر بگذارد، اما موثریت چندانی نداشته، شما چقدر امیدوارید که در این زمینه موفق شوید؟

ما نمی‌توانیم منکر اثرگذاری ادبیات و هنر بر سیاست باشیم. ساختن یک فیلم هنری می‌تواند بر سیاست اثرگذار باشد، همین گونه طنز و شعر می‌تواند بر سیاست و اوضاع سیاسی تاثیرگذار باشد. ما امیدواریم که در این زمینه کارهای درخوری ارائه بدهیم.

به نظر می‌رسد که شما طیف گسترده‌ای از مخاطبان را ــ از سیاستمدار گرفته تا فرهنگیان و افراد عادی جامعه در داخل و خارج از کشور ــ در نظر دارید، چگونه می‌خواهید موفق شوید تا نیازهای همه این مخاطبان را برآورده کنید و توجه آنها را به خود جلب کنید؟

با توجه به این نکته که سیمرغ یک هفته نامه ادبی-هنری است، موضوع کارش در محدوده ادبیات و هنر است، مخطابش هم مقداری خاصتر می‌شود، اما رابطه خود را با مسائلی مانند سیاست و اجتماع هم قطع نمی‌کند. یکی از مشکلات ادبیات معاصر ما نبود مخاطب عام است، تغییر چنین وضعیتی نیازمند تلاش گسترده و همگانی و همفکری نویسندگان، شاعران و هنرمندان است.

بنا بر این، ادبیات می‌تواند در عین حالی که حوزه خاصی را تشکیل دهد، بر گروههای مختلف اجتماعی و سیاسی نیز اثرگذار باشد و از رابطه خوبی با آنها برخوردار شود.

ظاهرا سیمرغ نخستین نشریه خبری در حوزه ادبیات و هنر است، شما چه چالشهایی را بر سر راه خود می‌بینید؟

عمده‌ترین چالشی که ما داریم، عدم امکانات لازم برای پیش برد کارهای ادبی-هنری است. چنانچه در ده سال گذشته نشریه‌های مختلفی در افغانستان چاپ شدند، اما به دلیل نبود امکانات لازم از چاپ باز ماندند. این نگرانی هنوز برای ما وجود دارد. ولی دوستان زیادی قول همکاری داده‌اند و ما هم سعی خود را برای ادامه راه‌مان خواهم کرد.

محمود جعفری"یکی دیگر از مسائلی که باید به آن پرداخته شود، ادبیات صلح، ادبیات ضدجنگ، ادبیات حقوق بشری و ادبیات دادخواهی است. شاعران ما به این مسائل کمتر توجه کرده‌اند. ما سعی می‌کنیم این عرصه‌ها را از حاشیه بیرون کنیم و در محور توجه قرار دهیم."

در سیمرغ بیشتر چه موضوعهایی را تحت پوشش قرار می‌دهید؟

ما تلاش می‌کنیم که استعدادهای خوب جوانان را در عرصه ادبیات و هنر شناسایی کنیم و رشد دهیم. نقش آموزش جوانان در این عرصه مهم است. بنا بر این، یکی از موضوعهای مهم مورد نظر ما آموزش ادبیات و هنر است، مثل شعر، داستان‌نویسی، خاطره‌نویسی و از این قبیل موضوعات.

یکی از محورهای اصلی کار ما رابطه عمیق ادبیات کلاسیک و کهن ما با ادبیات جدید است. یعنی تلاش ما بر این است که ضمن پاسداری از ادبیات کهن، ادبیات جدید را بررسی کنیم و بشناسانیم. ما تلاش می‌کنیم که هم مخاطبان ادبیات کهن و هم مخاطبان ادبیات معاصر را با خود داشته باشیم.

از تحولات ادبی که در جهان اتفاق می‌افتد، کوشش می کنیم فرهنگیان داخل کشور را مطلع کنیم. در کل آشنایی با ادبیات جهان یکی دیگر از محورهای اصلی کار ما است.

موضوع دیگری که ما بر آن تاکید می‌کنیم، رابطه زبانها در افغانستان است. زبان پشتو یک زبان ملی است و سایر زبانها هم برخاسته از فرهنگها و خرده‌فرهنگها در افغانستان هستند.

ما تلاش می‌کنیم که رابطه فرهنگی و زبانی را در افغانستان توسعه بدهیم. همان گونه که ادبیات فارسی رشد می‌کند، ادبیات پشتو، ازبکی و بلوچی هم رشد کنند.

یکی از مسائلی که ما فکر می‌کنیم ضرورت است به آن پرداخته شود، ادبیات شفاهی است. ما تلاش می‌کنیم که ادبیات شفاهی مردم را هم از حاشیه به متن بیاوریم. همچنین از جمله چیزهایی که کمتر مورد توجه قرار گرفته ادبیات آئینی است که بخش بزرگی از ادبیات ما را تشکیل می‌دهد.

یکی دیگر از مسائلی که باید به آن پرداخته شود، ادبیات صلح، ادبیات ضدجنگ، ادبیات حقوق بشری و ادبیات دادخواهی است. شاعران ما به این مسائل کمتر توجه کرده‌اند. ما سعی می‌کنیم این عرصه‌ها را از حاشیه بیرون کنیم و در محور توجه قرار دهیم.

 

فرهنگ شفاهی ما در حال مردن است

(چت مطبوعاتی با دکتر حفیظ الله شریعتی سحر)

-          سلام جناب دکتر! امید که روزهای کابل خوش بگذرد.

-          سپاس گذارم رفیق!

-          کار وبار چگونه است؟

-          لنگ ملخ تحفه سلیمانی است، می‏گذرد!

-          معلوم میشه که زیاد هم خوشانید نیست؟

-          افغانستان برای من و هم نسلانم  گریزگاه خطر بوده و قرارگاه مرگ و زندگی. اصلاً بگو! افغانستان کی برای ما وطن بوده است؟ فرزند خوار و بی‏رحم با اشباح سرگردان که مدام در پی آدمیان این سرزمین‏اند. در یک لحظه ممکن است، دهان باز کند  تو را ببلعد. من از این خاک می‏ترسم.

-          با این حال، تحقیقات شما نشان می‏دهند که نسبت به این خاک، خیلی دل بسته اید.

-          این خاک شبه جزیره است. مجمع الجزایری که بخشی از آن وحشت می‏پراکند وبخشی دیگر از بزرگ‏راه اطلاعاتی هم پیشی گرفته است. من متعلق به یکی از این جزیره‏هایم. جزیره‏یی که سرشار اززیبایی است. مملو از عشق، دوستش دارم، اگرچند دوستم ندارند. اگر تحقیقاتی هم کرده باشم متعلق به این جزیره است و اگر دلبستگی هم وجود دارد، حس دلتنگی است که از آن جزیره دارم. رفیق تو بگو! مرا به جزیره‏ی آدم‏خواران این خاک راه است؟!

ادامه نوشته

شعر غربت؛ شعر تنهایی و حسرت‏هاست

(چت مطبوعاتی با سید الیاس علوی)

تذکر:

سید الیاس علوی از شاعران جوان و نام آشنای کشور است. این شاعر ورجاوند چند سالی است که در استرالیا زندگی می‏کند. چند صباحی است که از سفر غربت به وطن برگشته است. فرصت میسر شد که از طریق جعبه جادویی باهم همصحبت گردیم. نتیجه‏ی این همصحبتی این شد که می‏خوانید:

-          علوی عزیز سلام!  خدا کند این روزها در کابل دِق نیاورده باشی.

-          سلام، دِق که نه؛ اما بسیار مریض شدم به خاطر هوای آلوده. البته من شش سال پیش هم در کابل بودم ولی هیچ تکلیفی نداشتم، اما اینبار...

-          امید که هرچه زودتر شفا یابی. خوب، طبیع این‏جا این گونه است. وقتی انتحار می‏شود، همه چیز بهم می‏خورد حتی آب و هوا. کی بر می‏گردی استرالیا؟

-          انشاء الله دو ماه دیگر؛ چرا که در استرالیا اکنون تعطیلات تابستان است؛ فرصت خوبی بود برای سفر به وطن.

-          خدا کند این چکر بر شما خوش بگذرد. راستی از استرالیا بگو! دوستان همکیش و هم مسلک چگونه اند؟

-          بلی در استرالیا بخصوص در شهری که من زندگی می کنم"ادلایر" جمع کوچکی از اهالی فرهنگ و ادبیات هستند و جلسه‏های منظمی بر پا می‏شود. عزیزانی چون خانم شکریه عرفانی و سید نادر احمدی  تلاش بی‏شائبه‏ای دارند برای فراهم آوردن جوان‏های علاقه‏مند به ادبیات. کتابخانه‏ی کوچکی در مرکز شهر، عصرهای یک‏شنبه پذیرای این جوانان است تا شعرها و داستان‏های‏شان را بخوانند واز نقدها استفاده کنند.

ادامه نوشته

دنگ دنگ بر طبل ادبیات کودک

(چت مطبوعاتی)

اشاره: سرور رجایی یکی از چهره‏های شناخته شده در ادبیات و فرهنگ کشور است. او سال 1347 ه. ش در شهر کابل متولد شد. اهل کابل است، اما سال‏ها درهجرت به سر برده. کارش روزنامه‏نگاری است. شعر نیز می سراید، لیکن برای کودکان. «گل‏های باغ کابل» نخستین مجموعه شعر اوست که برای کودکان سروده. سال 1386 ه. ش در هرات منتشر گردید. مدت‏های زیادی است که شعر کودک می‏گوید و کار کودک می‏کند. در حال حاضر مسوولیت خانه‏ی ادبیات افغانستان در تهران را  به عهده دارد. چندی قبل از طریق انترنت گفت‏وگوی صمیمانه باهم داشتیم که بد ندیدم آن را شما هم در این‏جا بخوانید.

 
ادامه نوشته

جدال برسر واقعیت

(چت مطبوعاتی)

 تذکر:

خانم سرو رسا از استعداد های درخشان ادبیات معاصر افغانستان به حساب می­آید. او دوران مکتب و دانشگاه را به  نمرات عالی سپری کرد. فعالیت او در رسانه­ها توان ادبی ونویسندگی­اش را چند برابر ساخت. بعد به ایران رفت. ماستری خود را به موفقیت به پایان رسانید. فعلاً مشغول نوشتن پایان نامۀ دکتری خود در زمینۀ "داستان کوتاه افغانستان" است. چندی است که به کابل آمده است. فرصت را غنیمت شمردیم و گپ وگفتی داشتیم از طریق چت مطبوعاتی که حاصل آن را در زیر می­خوانید:

 

-         خانم سرو رسا سلام! امید حال تان خوب باشد!

-         سلام! ممنون. من هم آرزوی سلامتی شما را دارم.

-         خوشحالم که شما را بعد از شش سال دوباره در کابل می بینم.

-         من هم خوشحالم.

ادامه نوشته

بشر نیازمند منجی است

 

گفت و گو با محمود جعفری

شماره 68، 1 مهر ماه 1388

http://www.zerotime.org/vdcgrw9x4ak97.pra.html

(نشريه ساعت صفر)

□ تحلیل شما از مهدویت چیست؟

■ راجع به مهدویت سه تحلیل یا تفسیر موجود است: اولا، انتظار است. انتظار انسان را از حالت فعلی به رستگاری می رساند. دوم، انسان باید قیام کند تا به نجات برسد.

سوم، مهدویت و منجی از فلسفه خلقت شروع می شود. اعتقاد به مهدویت از آدم تا محمد و از محمد تا امروز، جزو مناسک دینی به حساب می آید.

یعنی انسان نیازمند بهشت موعودو جامعه آرمانی است و همیشه به صورت فردی یا جمعی تلاش می کند تا به جامعه آرمانی برسد.

این جامعه شکل نمی گیرد جز با یک قائم یا رهبری واحد که جهان در ظل آن رهبری واحد به سعادت کامل برسد و همه ي مرزهای جغرافیا در هم می ریزد و همه ي آنچه باعث می شود تضادهای منفی را بار بیاورد می شکند و انسان به یک نقطه واحد جمع می شود و آن شمع واحد همان مهدی است که ما مهدی موعودش می گوییم.

از نظر تفسیر علمی وقتی که از جهانی شدن و از دهکده واحد جهانی و حکومت واحد یا دولت واحد جهانی صحبت می کنیم، دولت واحد جهانی به دست چه کسی به وجود می آید؟

کسی می تواند جهان را مدیریت کند که از قدرت معنوی بالاتر از قدرت انسان معمولی  برخوردارباشد و آن مهدی موعود است.

 

ادامه نوشته

گپ و گفتی با محمود جعفری

22 سنبله 1388 ساعت 2:21

منبع : خبرگزاری صدای افغان(آوا) - کابل

شعر يك امر ناخودآگاه است. به ساخت و ساز استوار نمي‌باشد. اقدامات قبلي هيچ در او اثر ندارد. همينكه غم آمد، شعر خود به خود مي‌آيد ولو اينكه در قالب مشخص شعر صورت بيرون پيدا ننمايد

 آقای محمود جعفري از شاعران و پژوهشگران خوب و با حوصله كشور ما هستند. از ايشان آثار ارزندهاي در زمينه شعر، هنر نويسندگي و ساير فرآورده‌هاي ادبي به بازار فرهنگ و ادب راه يافته است.

اين هفته را بپاي گپ‌هاي ايشان نشسته و به دل واژه‌هايش گوش فرامي‌دهيم:

س. آقای جعفري! مي‌شود كمي از حال و احوالت بگويي؟

ج. مثل گذشته، خسته و پر از ملال!

س. تعجبي ندارد، از وقتي تو را ديده‌ام، اینگونه‌ای؟!

ج. راست مي‌گويي، من هم همينطور فكر مي‌كنم. دليلش را هم نمي‌دانم. شايد سرشت و سرنوشت هم همين‌طور بوده و هست. شايد هم جبر تاريخ و شرايط به اين روزگارم كشانده.

س. به نظرت براي بيرون رفت از اين وضعيت چكار بايد كرد؟

ج. دست خود ما نيست. چون نه آغاز زندگي به دست ما بوده و نه انجام آن به دست ماست. بعضي ها مي‌گويند با زمانه بايد ساخت؛ يعني سوخته و تفيده رفت،منتظر زمانه بود وشرايط را ديد. ما در كشتي بي‌سرنوشت به مقصد نامعلوم در حركتيم. خصوصا وضعيت فعلي، راستش من هدفم را گم كرده‌ام،هيچ نمي‌توانم براي آينده و صبح و شبم تصميم بگيرم. كولي‌وار، به پاي سرنوشت مي‌روم.

س. راستي چرا وقتي از هر شاعري مي‌پرسي همين پاسخ‌ها را مي‌دهد؟

ج. اين، خصلت زندگي شاعرانه است؛ شاعر انساني خاص است كه من به آن «انسان ادبي» اطلاق مي‌كنم. «انسان ادبي» با مردمان ديگر متفاوت است؛ زندگي متفاوتي دارد، در دنياي خاص زندگي مي‌كند. در دنياي «انسان ادبي» تخيل و حيرت حرف اول را مي‌زند. سرگشتگي و پريشاني در نهاد چنين انساني دميده است. چرا كه سرشت تخيل، «آوارگي است». بناءً مي‌توان آن (سرگشتگي) را امر طبيعي دانست. و من هم مدتي كه در ميان واژه‌ها راه رفته، از اين حالت بيرون نيستم. اين، هم براي خود لذتي دارد، در كنار اينكه همواره با رنج، غربت، و آوارگي همراه است.

س. بلي! پس با «همه‌ي بي‌سر وسامانی ام باز به دنبال پريشاني‌ام»، آري؟

ج. بهمنی خيلي دقيق فرموده. شعر هميشه قرين «پريشاني» است. من به اين باور هستم كه هيچ شعر موفق بدون پريشاني و سرگشتگي نيست؛ زيرا از يك «حال» شاعرانه نشأت مي‌گيرد و آن حال شاعرانه وقتي به سراغ شاعر مي‌آيد، «الهام» شكل مي‌بندد. ورود «الهام» همراه «با فلسفه» شاعرانه است و اين «فلسفه شاعرانه» اتفاق نمي‌افتد مگر با پريشاني؛ كه ممكن است اين پريشاني عاملي بيروني نيز داشته باشد، ليكن هرچه اتفاق مي‌افتد و هر حادثه‌اي كه فرو مي‌غلتد، در درون شاعر مي‌باشد. بالاخره تبديل به امر دروني شده، در يك باز توليد ديگر، به شكل واژه‌ها در آمده، نهايتا به شعر مي‌انجامد.

س. پس اين يك درد خواستني است ونباید شكايتي در كارباشد.

ج. اگر منظورت اين باشد، بايد شاعر خود بنشيند و آن درد را از بيرون بطلبد، من موافق نيستم چون گفتم، وقتي نام شاعر گرفته مي‌شود وصف شاعرانگي بر او استوار مي‌گردد، ديگر امر بيروني بوده نمي‌تواند. چرا كه برخاسته از «حس» شاعرانه است و اين «حسن بخشي را در درون شاعر به خود اختصاص داده است و از طرفي خود همين «شكايت» باز جزئي از مجموعه‌ي درد طبيعي است كه به شاعر هم زبان شكايت مي‌دهد و هم توان ادراك «لذت».

س. از شاعر بودنت راضي به نظر مي‌رسي! بلي؟

ج. حقيقت گپ اين است كه من درباره‌ي خود اينگونه فكر مي‌كنم كه: دنياي من از دو بخش مجزا تشكيل شده است: بخشي كه مربوط به ذهنيات و عالم ذهني من مي‌شود. اين بخش صورت و سيرت شاعرانه دارد زيرا هميشه با نوعي از درد و با نوعي از نگاه شاعرانه همراه است و در اين درد، در عين اينكه هميشه مي‌سوزم و آتش مي‌گيرم، لذت هم مي‌برم. خورد و خواب راحتي با آن دارم. اما بخش ديگري از دنياي مرا، بيرونيات تشكيل مي‌دهند. در اين بخش مجبورم كار كنم تا زنده بمانم، مجبورم بچه‌ها را کلان كنم، مجبورم قرض خودم و دين مردم را بپردازم و مجبورم بنويسم و مجبورم شعر بگویم. من در بخش بيرون دنياي خود بر اين باور هستم كه مثل يك مورچه‌اي راه مي‌روم و مثل ذراتي در دست بادهاي حوادث، اين طرف و آن طرف پراكنده مي‌شوم. هنوز خود را يك سوژه مستقل براي شعر (يعني يك شاعر» نمي‌دانم و هيچ از خود و كار بار خود ـ در هر عرصه ـ راضي نيستم؛ چرا كه فكر مي‌كنم، وجودم وابسته به غير است و چون وجود وابسته دارم، هرگز نمي‌توانم ادعاي استقلال كنم.

س. بنده خيلي با کلماتی مانند جبر، اجبار و مجبور موافق نيستم. ترجيح مي‌دهم همه ي اينها را طبيعت زندگي شاعرانه بنامم، شما چه فكر مي‌كنيد؟

ج. درست فرموديد، زندگي شاعرانه يا به تعبير بهتر خاصيت «انسان ادبي» در همين واژه‌ها (جبر، اجبار، مجبور) درخشندگي دارد.

س. با همه ی اين‌ها، آيا شعر مي‌تواند يك تكيه‌گاه باشد، در بسياري از ناملايمات و فرايند‌هاي اندوهبار زندگي؟

ج. شعر يك امر ناخودآگاه است. به ساخت و ساز استوار نمي‌باشد. اقدامات قبلي هيچ در او اثر ندارد. همينكه غم آمد، شعر خود به خود مي‌آيد ولو اينكه در قالب مشخص شعر صورت بيرون پيدا ننمايد. اصلا در اينجا يك چيز ديگر هم بايد بگويم، شعر واقعي اختصاص به شاعر ندارد. بسياري شعر مي‌گويند ولي خود متوجه نيتسند ولي خيلي كساني هم به زعم شعر، شعر مي‌سرايند ولي شعر نمي‌سرايند، به اين ترتيتب مي‌توانيم بگوييم: ما دو نوع شعر داريم: شعري كه شاعر مي‌گويد تنها، و شعري كه هم شاعر مي‌گويد و هم غير و اين دو همان «شعر اندوه» است كه با سرشت زندگي گره خورده است. و اگر اندوه را از شعر برداريم، شعر هيچ مي‌شود و اگر شعر را از زندگي حذف كنيم، زندگي تيغ دو سر مي‌گردد.

س. با اين حساب، پس همواره با شعر زندگي مي‌كنيد؟

ج. در عالم درون بلي، هميشه سرگردان تخيلات شاعرانه و پروازهاي بي‌انجام خودم ولي در عالم بيرون قسمتي را به شعر و ادب اختصاص داده‌ام. در همنشيني با واژه‌ها، تكدي‌گري مي‌كنم تا سكه‌اي از حيات را به دست آورم.

س. در پايان آيا حرفي داريد كه با شعر در ميان بگذاريد؟

ج. وقتي انسان خود «شعر درد» مي‌شود، چگونه مي‌تواند خود را با خود تقسيم كند و در ستيز هم برآيد. يكي شدن من و شعر ـ البته در سير درون ـ توان ستيزه را گرفته است. مثل كاغذ مچاله در گردباد فنا، شيارهاي زمين و آسمان را در مي‌نوردد و پراكنده مي‌شود. ليكن در عالم بيرون معامله و داد و ستدها جريان داشته است. گاهي شعر از من دوري جسته و گاهي من از شعر، وصل و هجران سرنوشت ما را رقم زده است. من هميشه سعي كرده ام اين قسمت بيروني خود را نيز با قسمت درون خود يكي بسازم و هر دو ـ يعني من و شعر ـ با هم در همسری با زندگي به پيش برويم؛ ولي او كرشمه مي‌فروشد و اين سرود را مي‌خواند:

مرنجان دلم را كه اين مرغ وحشي

ز بامي كه برخاست، مشكل نشيند.