مير سيف الدين عزيزي فرزند مير مقام الدين  انصاري يكي از شاعران قرن سيزدهم هجري است. او در جواني عزم مزارشريف كرد و پس از چندي اقامت در آن جا دوباره به كابل آمد و بيش تر عمر خود را در كابل گذراند. پشت كار و حوصله مندي ازخصوصيات برجستة وي به شمار مي آيد. او با سخت كوشي تمام غزليات و رباعيات بيدل را در سال 1383 ه . ق در كتابي گرد آورد و جُنگي از غزليات ومثنويات را در سال 1382 ه. ق ترتيب داد كه حاوي اشعاري از شاعران پيشين ومعاصران وي مي باشد. تحفت الصبيان از آثار مشهور او مي باشد. اين كتاب در ايران به چاپ رسيده است. مير سيف الدين عزيزي شخص آگاه، فاضل وسياح بود. اشعار وي از لطافت و رواني خاصي برخوردار مي باشد. يك نمونه از اشعار او را مي خوانيم:

اي شوخ مياراي قد سرو روان را

تا نشكني از غم دل صد پيرو جوان را

تا خال سيه بر رخ گلرنگ نهادي

آتش زدة سوخته خلق جهان را

از خنجر خونريز تو دل ها همه چا كند

از بهر خدا چيست مكش تير و كمان را

اي قوت روان لعل تو يا قوت روان است

يك بوسه ببخشا و بده قوت روان را

يكبار سوي بنده عزيزي نظر كن

با يك نگهت باخته ملك دو جهان را

مصطلحات ادبي (5)

كليت شاعرانه

شعر از تجربة فردي آغاز مي يابد. اين تجربة فردي نخست در ذهن شاعر روند شكل گيري خود را طي مي كند. وقتي وارد زبان مي گردد، شاعر را رها مي كند. در فضاي كاملاً وسيع پروازش را دم مي دهد. هرچه فراتر مي رود وبا مخاطب جديد تري رو به رو مي شود، جهان فراخ تري را مي آزمايد. دركليت فرا اقليمي تري قرار مي گيرد. مثلاً هنگامي كه حافظ مي فرمايد:

من اگر نيكم اگر بد تو برو خود را باش

هركسي آن درود عاقبت كاري كه كشت

در اين جا شاعر از يك تجربة فردي مي آغازد. گفت وگوي حافظ، گفت وگوي خودش هست با اول شخص مخاطب. اين گفت وگوي ذهني ناشي از تجربة فردي او مي باشد. وي درتجربة فردي خود، اين موضوع را آزموده است. او مي خواهد در قالب زبان به ديگران نيز نشان دهد.  اين است كه شعر او نشانه اي مي شود از رفتارهاي اجتماعي وي كه صورت كلي تري يافته است. در مصراع دوم، اين تجربه ها همگاني تر مي شود. انسان به عنوان عضو جامعة انساني، دراين همدردي شريك او مي گردد.

 در مجموع شعر از جزئي به سمت كلي حركت مي كند تا اين كه در مقام نازماني خويش مي نشيند. آن چه شعر را در براي رسيدن به اين مرام كمك مي رساند تشديد احساسات، عواطف و مفاهيم مشترك انساني است كه به نام امورفطريه در نهاد آدمي بنيان گذاشته شده است. هرچه شاعر دربرخوردش با زبان از اين نوع پشتوانه هاي رواني بهره ببرد، تجربه هاي فردي او به تجربه هاي عام تبديل مي گردد و در نتيجه كليت شاعرانه پديد مي آيد. البته كليت شاعرانه عين كلي منطقي نيست چرا كه در كلي منطقي تجربه ها صورت انتزاعي مي يابند و هيچ گونه رنگي از تجربه و آزمون هاي فردي را در خود نگه نمي دارند در حالي كه در كليت شاعرانه يا كلي شعري، تجربه فردي هنوز برپاية خود استوار است. رنگ خود را از دست نداده است. 

مصطلحات ادبي (6)

شعر بي زبان

وقتي شعر گفته مي شود همة ذهن ها جانب قالب هاي تعيين شده در زبان رجوع مي كند. اين تداعي ناشي از عادت و تعريفي است كه معمولاً از شعر انجام گرفته است. ولي در يك دريافت دقيق تر و با توجه به ذات شعر،در مي يابيم كه شعر تنها در زبان نيست. شعر يك موضوع كلي است كه گاهي در صورت زبان شكل مي گيرد وگاهي در اشيا نطفه مي بندد و گاهي در مفاهيم و صور ذهني اندام مي گيرد. اين دريافت مبتني بر نگاه واقع بينانه نسبت به ذات شعر مي باشد. مطابق اين دريافت، شعر "كلام موزون ومقفا" يا كلام "متكرر، متوازن وخيال انگيز" نيست. شعر "گره خوردگي عاطفه وتخيل در زبان آهنگين" نمي باشد. همچنان شعر حادثه اي نيست كه در زبان واقع شده باشد بلكه شعر يك نگاه عاشقانه است كه در هر پديده اي امكان حضور دارد. شعر، زبان بي جسم است. بدون اين كه خود را نشان دهد، هزار مفهوم را انعكاس مي دهد و صدايش درگوش جان ها مي نوازد. شعر امر "دريافتني" است نه حسي. به چشم وگوش نمي توان به او دست يافت. هرچه سرِطمع نماييم نمي توانيم به قدرت بازو حاصلش كنيم. خود مي آيد بي كه ما آن انتظارش داشته باشيم. مانند شبنم وسرسر صبحگاهي امر "سيال" و"خيال انگيز" است. "سبكبال" ما را تا نا كجاآباد مي برد. "زيبايي" اش را برماعرضه مي كند و ما را "لذت" مي بخشد. "خوشي" نثار مان مي كند. با "لطافت" طبعي كه دارد همه را در آغوش خويش مي فشارد. منظرگاهش تا آسمان هفتم راه مي پيمايد. "بادپا" ما را تا همق هستي خويش فرا مي كشد. ناخود آگاه برما "تأثير" مي گذارد. هرگز "خشونت" و "زمختي" را نمي پذيرد. با سنگيني و "ثقالت" كاملاً مخالف است. برجاي بال پرنگان پرواز مي كند. نمونه بارزش را در زيبايي يك گل، لبخند مليح يك عاشق، خال لب يك يار، آواز پرندگان، نوك خامة يك نقاش، ساز تار يك موسيقي مي توان يافت.