محمد امين عندليب(15)
مير غياث الدين غياثي(16)
مير غياث الدين غياثي فرزند ميرك در منطقه اي به نام حصارك واقع ساحل درياي كوكچه از توابع جرم بدخشان ديده به ديدار هستي آشنا كرد. كتب متداولة عربي را در زادگاهش آموخت. سپس به هند سفر نمود. در آن جا نيز به تحصيلات خود ادامه داد تا اين كه نزد شاه غلام محمد معصوم (معروف به معصوم ثاني) شتافت و در محضر وي به مقام هاي بزرگ معنوي دست يافت. بالاخره امرمراجعت به وطن را گرفت و به مسكن آبايي خود بازگشت. بعد از مراجعت، بر مسند ارشاد و وعظ نشست. سال هاي زيادي مردم را به جانب طريقة نقشبنديه دعوت نمود. او سفري هم به حجاز كرد كه در اين سفر به مرض تب و لرزه مبتلاگرديد . در عالم خواب حضرت ختم مرتب رسول اعظم را ديد و با اشارة پير خود، به پاي حضرت افتاد. پيامبر گرامي اسلام دست بر پشت وي كشيد و در حق وي دعا كرد. وقتي از خواب بيدار شد هيچ اثري از تب در خود نديد. غياثي اين واقعه را در يك مثنوي آورده است. از غياثي يك ديوان شعر به يادگار مانده است. اين ديوان در سال 1173 ه . ق به قلم غياثي نگاشته شده و حاوي غزليات، مخمس و مثنوي هاي او در 220 صفحه مي باشد. مضامين ديوان را اكثراً مسايل عرفاني وتصوفي تشكيل مي دهد. غياثي در سال 1181 ه . ق دار دنيا را وداع گفت و به سراي جاودانگان پيوست . مرقدش در گذر چقورك شهر فيض آباد زيارتگاه خاص و عام مي باشد.
ز خود گم شو نظر كن برق حسن بي حجابش را
كه پرتو هاست بر ذرات عالم آفتابش را
درا مستانه چون منصور در ميخانة وحدت
كه تا بيني عيان در شيشه ها موج شرابش را
به زهد و پارسايي كي توان رفع حجب كردن؟
مگر از رخ نسيم جذبه بردارد نقابش را
كليم آسا به طور عشق گردد محو ديدارش
به جان هركس كه نوشد چون عسل زهر عتابش را
به قربانگاه وحدت رفته جان خويش قربان كن
چو اسماعيل جويايي اگر قرب جنابش را
غلام حلقه درگوش در پير خراباتم
كه غرق نور گشتم تا نمودم سجده بابش را
عجايب شور دارد قلزم "ناصر" غياث الدين
به خود چون بحر جوشيدم كه تا گفتم جوابش را
عايشه افغان(17 )
عايشه افغان فرزند يعقوب علي خان از قوم دراني باركزايي است كه در دورةحكمراني محمود شاه فرزندتيمورشاه سدوزايي در حدود 1230 مي زيسته است. او از سخندانان فاضل آن دوره به شمار مي رفته است. با اين كه در خاندان سياست پيشه ديده به جهان گشوده است اما از فعاليت هاي سياسي وي كدام اطلاعي در دست نيست. همينقدر گفته شده است كه وي از فضلا وشعراي شهير دورة خود محسوب مي شده است. تنها چيزي كه از او به ياد گار مانده است ديواني است شامل اشعاري در قالب هاي ترجيع بند، مخمس، رباعي وغزل. اين ديوان در دوران امير عبدالرحمن در مطبعه حكومتي دركابل به طبع رسيده است. سروده هاي او در مضامين عاشقانه، اجتماعي و سوگ، سروده شده اند.
بتا به گلشن جنت روم چسان بي تو
مرا كه دوزخ سوزان بود جنان بي تو
قسم كه جز سركويت به نيم جو نخرم
اگر دهند به من حشمت كيان بي تو
سحر به ياد وصالت شدم به طرف چمن
كه بود بلبل شوريده در فغان بي تو
به پيش شمع رخت جان دهم چو پروانه
نگر كه سوخت مرا مغز استخوان بي تو
نزاكت چمن و دهر از گل رويت
بهار عمر گرامي شده خزان بي تو
هزار حيف كه بي وصل دوست مي گذرد
كه نيست زينت وهم زيب گلرخان بي تو
شكيب و طاقت وصبر و قرار وهوشم رفت
به باد رفت مرا جمله خانمان بي تو
شود زبان سر مو كجا توانم گفت
چگونه مي گذرد ساعت و زمان بي تو
زهجر وصل تو ام نيست طاقت گفتار
گداخت "عايشه" را نيز جسم وجان بي تو
محمد ابراهيم صفا (18)
محمدابراهیم صفا فرزند ناظر صفر چترالی درسال 1281 ه . ش درشهر کابل دیده به جهان گشود. علوم روزگار را نزد استادان مجرب خود آموخت. زبان انگلسی و اردو را رانیز یاد گرفت ومدتی به حیث اتشة مطبوعاتی افغانستان در کراچی مشغول ایفای وظیفه بود و در این مدت کتب زیادی را هم تألیف و ترجمه نمود. بالاخره در ماه جدی سال 1259 ه . ش چشم از جهان فروبست.اشعار صفا اکثرا در مضامین تعلیمی وعرفانی می باشد.استفاده از واژه هایی چون میخانه، شیخ، ساغر، رند، توبه، گیسو و نگار در سروده های صفا نشان می دهد که صفا نسبت به زمان خود آشنایی کاملی داشته است واز این جهت اشعار وی درسیر طبیعی شعر آن دوران قرار دارد.
باز شب جانب میخانه گذاری کردم
شیخ داندکه پس از توبه چه کاری کردم
زندگی بادل افسرده نمی شد رنگین
ازگل داغ درین صحنه بهاری کردم
تا مگر باد ز افتادگیم بردارد
خویشتن را ز تپش مشت غباری کردم
گوهر آنجا که که به کف از دل دریا آید
چه به دست آرم اگر جا به کناری کردم
هوشیاری و صد اندیشه و بایک ساغر
من ازین وسوسه رندانه فراری کردم
پیچ وتابم چقدر داد فلک تا به مراد
دست درحلقه گیسوی نگاری کردم
باتو دلمرده صفا گر سخن از داغ زدم
این چراغیست که روشن به مزاری کردم
رضا مايل هروي(19)
رضا مايل هروي در سال 1301 ه. ش در شهرهرات ديده به جهان گشود. آموزش هاي نخستين خود را از خانوادة خويش فراگرفت. دورة ابتدائيه و متوسطه در هرات به اتمام رسانيد. سه بعد وارد دارالمعلمين كابل گرديد. بعد از فراغت در مجله هاي مختلف داخلي وخارجي در زمينه هاي ادب شناسي، هنر، كتاب شناسي وتاريخ همكاري نمود. متون متعددي را تصحيح نمود و برآن ها تحشيه و تعليق نگاشت. شعر يكي از كار هاي رضامايل مي باشد كه سال هاست آن را ادامه مي دهد. مجموعه مستقل شعرش ققنوس نام دارد كه از سوي انجمن نويسندگان به چاپ رسيد. از او اثار متعددي به چاپ رسيده است كه هركدام نشان از تلاش و زحمت فراوان وي در راه علم و ترقي فرهنگ مي دهد.
از پريشاني دل از جست وجو افتاده ام
آنقدر محو تو ام كز آرزو افتاده ام
چاك گرديده است دل اي من فداي ناوكت!
سال ها مي گشت همچون بوي گل پنهان ز من
حال با آن گل چو شبنم، رو به رو افتاده ام
درد گشتم، غم شدم، غم عقده زد اندر دلم
خواستم فرياد كردم، در گلو افتاده ام
خامه مي يابد كه بر فرياد دل، ياري كند
ورنه از تاب جگر ازگفت و گو افتاده ام
زلف او"مايل" جان را به بند آورده است
روزگاري شد كه در سوداي او افتاده ام