فرهنگ؛ عاملِ ساز وناساز اجتماعي- سياسي
فرهنگ؛ عاملِ ساز وناساز اجتماعي- سياسي
قسمت سوم وپاياني
در دو بخش قبلي راجع به خصوصيات فرهنگ بويژه خاصيت ادغامگرايي، تأثير گذاري و جامعيت اشاره كرديم. و نيز مؤلفات آن را برشماريديم و گفتيم: فرهنگ گاهي در يك سطح كوچك قابل بررسي است و گاهي در سطح كلان. اگر صورت دوم را مبنا قرار دهيم، عنصر وابستگي، جهان فراخ تر مي يابد و مرز ها و محيط جغرافيا را در مي نوردد. و ازجانب ديگر اشاره كرديم كه فرهنگ معنوي شامل بسياري از عرصه هاي اجتماعي وسياسي مي شود حتا حدود نظام هاي سياسي را نيز در برمي گيرد. با اين يادكرد، حال به پاسخ اين پرسش برمي آييم كه چه چيز هايي مي توانند ما را از بحران اجتماعي، فرهنگي وسياسي موجود برهانند؟ براي روشن شدن مسأله، نخست به شرح موضوع توجه مي كنيم و مي بينيم كه بحران موجود در جامعة ما از كجا ناشي مي شود؟
جاي شكي نيست كه جامعه از ساختارهاي مختلف و متفاوت و نهاد هاي گوناگوني برخوردار مي باشد. هريك از نهاد هاي سياسي، اقتصادي، فرهنگي واجتماعي وقتي د چار انحطاط مي گردد كه بنيان هاي آن براثر عوامل مختلف تغيير جهت دهد. اين عوامل گاهي در درون يك پديده شكل مي گيرد و گاهي از بيرون برآن تحميل مي شود. معمولاً وقتي يك تحليلگر به سراغ علت هاي يك پديده مي برآيد، نخست به جست و جوي آن در داخل همان پديده برمي خيزد؛چرا كه مناسبات دروني وساختاري هر پديده غالباً از درون دچار تنش مي گردد. اما دركنار عوامل دروني موجبات بيروني نيز وجود دارد كه ممكن است با تأثيرگذاري شديد روي پديدة موجود، آن را دچار ضعف ساخته در مسير انحراف قرار دهد وسير حركت او را بطي بسازد ويا هم نابودش نمايد. مانند بدن انسان كه گاهي بر اثر عوامل دروني مثل كهولت سن و .. دچار ضعف شده مريض مي گردد و گاهي به خاطر يك سر علل بيروني به بيماري مبتلا مي شود.
بحران هاي موجود در كشور نيز ريشه در عوامل بسياري مي تواند داشته باشد اما آن چه كه ما در پي آن هستيم علت فرهنگي مي باشد. فرهنگ به عنوان عنصر زيرساخت جامعه، مي تواند ريشة بسياري از نازسازه هاي اجتماعي وسياسي به حساب آيد؛ زيرا همچنان كه اشاره شد؛ فرهنگ شامل جنبه هاي گوناگوني زندگي جمعي انسان مي شود و بن مايه تمام كنش هاي سياسي و اجتماعي محسوب مي گردد. فرهنگ چيزي بيرون از جامعه نيست بلكه از بتن اجتماع به وجود مي آيد و با آن همواره همراه مي باشد. البته اگر گفته مي شود كه فرهنگ در جامعه شكل مي گيرد، منظور اين است كه جامعه تنها بستري است كه فرهنگ در آن تغيير مي كند و رشد مي يابد ورنه فرد نيز مي تواند داراي فرهنگ باشد ليكن فرهنگي كه يك فرد از آن برخوردار است خود برآمده از دل همان فرهنگي است كه در جامعه حضور دارد و يا مردم يك كشور را سمت مي دهد و به جانب خاصي هدايت مي نمايد. به هر ترتيب فرهنگ درهرگونه اتفاق اجتماعي، نقش بارزي دارد. هيچ تحولي را نمي توان نشان داد كه فرهنگ در آن يكي از عوامل عمده به حساب نيايد. تغيير وتحول تمدن ها و پيشرفت و عقب ماني كشور ها، همه ريشه در نوع فرهنگ همان كشور دارد. انقلاب هاي بزرگي چون انقلاب صعنتي فرانسه و انقلاب انگلستان و... ناشي از اصتكاك فرهنگ ها بوده است. در جامعة ما نيز اگر به تحليل عوامل تحول، عقب ماني، امنيت و اوضاع اقتصادي بپردازيم، بدون توجه به عامل فرهنگي قادر نيستيم كه ارزيابي دقيقي از خود ارايه دهيم.
در بعد سياسي نيز، فرهنگ يك عامل به شمار مي آيد؛ چه اين كه سياست خود جزئي از فرهنگ است و ازسويي،" فرهنگ سياسي" خود عنصر اساسي سياست مي باشد كه نوع رفتار دولت را به جامعه، نهاد ها و دولت هاي خارجي تعيين مي كند. تأثيري كه فرهنگ مي تواند بالاي سياست داشته باشد خيلي بالاتر از تأثيري است كه سياست بالاي فرهنگ دارد؛ چرا كه كنش دولت از كنش هاي افراد جامعه به وجود مي آيد و سيستم اقتصادي، سياسي و... كه دولت مجري آن است تنها در ساية رفتار هاي اجتماع نطفه مي بندد و چارچوب مي يابد؛ ليكن در اين ميان، دولت هاي جباري و استبدادي استثنا مي گردد؛ زيرا در چنين دولت هايي، سياست است كه جهت فرهنگ را تغيير مي دهد و جامعه را به سمت دلخواه خود به حركت وا مي دارد. شيوة زندگي را خوب و بد مي سازد. نوع رفتار هاي اجتماعي و خانوادگي را مشخص مي سازد.
بنابراين، فرهنگ يكي از عوامل اصلي مناقشات اجتماعي وسياسي در كشور محسوب مي گردد وهرچه فرهنگ دچار آسيب شود به همان ميزان تأثير منفيي را برسياست و جامعه وارد مي سازد. بالمقابل هرچه سطح فرهنگ در يك جامعه بالارود به همان پيمانه امكان پيشرفت، امنيت، رفاه، نظم و عدالت دوچند مي گردد. تجربيات تاريخي نشان داده است كه زماني يك جامعه به آرمان هاي مطلوب خود دست يازيده كه سطوح مختلف فرهنگي را پشت سرگذارده به نقطة اوج خود رسيده است. كشورهاي صنعتي امروز مثال خوبي مي تواند براي مدعاي ما باشد.
پرسشي كه در اين جا مطرح مي گردد اين است كه چه چيزهايي باعث مي شود ما به تغيير فرهنگي دست پيدا نماييم؟ براي پاسخ به اين پرسش لازم است دونكته را بدانيم: اولاً قواعد وهنجارها، ارزش ها والگوهاي رفتاري، تفكر و اشياي مادي محيط فرهنگي انسان مي باشند و فرهنگ در همين بستر ها به رشد ونمود خود مي پردازد. ثانياً اين محيط فرهنگي چيزي نيست كه به خودي خود به وجود بيايد بلكه نيازمند تلاش انسان مي باشد. انسان براي زندگي درست و مطلوب خود بايد سعي نمايد تا بستر فرهنگي خويش را به طريق صحيح هموار نمايد.
با فرض اين دو نكته به اين نتيجه مي رسيم كه اگر بخواهيم ازخطر ها و بحران ها نجات يابيم بايد به تغيير عناصر فرهنگي خود بينديشيم؛ محيط جغرفيايي را از حالت انجماد و يا ناهمگوني و سنگزاري خودش به حالت متوازن، همساز وهموار تبديل كنيم. در كنار آن علم وهنر و خرد را قدر گذارده به شكوفايي آن تلاش ورزيم. وضعيت اقتصادي را بهبود بخشيم. ابزارهاي جديد را با جان ودل بپذيريم و خلاقيت هاي فكري وهنري را پاسداريم. در اين صورت است كه مي توانيم الگوهاي فرهنگي را تغيير داده، جامعه را به سمت مطلوب آن هدايت نماييم.
پايان