غم شریکی با غزه
هان اي نگاهان فروريخته!
اينك بر پاي خويش زانو زده ايد
آن سوتر
درفراط خون
حادثه شيار بسته است
پروانه اي برنوك تفنگي
آتش مي شود
و چشماني كه اش
خداي را از آسمان آستين هاي تكيده مي خواهد
چسان برانگشت خويش مي چرخيد؟
از من؛
دست فروفتاده
بپرس
معبد هزار حادثه در من است
چشمانم از عراق آمده اند
كربلا؛
ميدان نفت خيز شاجور هاي مسلح
صد تازيانه در من رسوب كرده است
وقتي ماتم چشمانم
چون مهي برنيزار هاي خفته مي نشيند
چگونه توانم گفت:
چسان گذشت؟
اندوهان بزرگ
كه از علقمه برمي خواست
و تا خيمه هاي آتش در غزه
فرومي نشست
اينجا ما
براسپ هاي خسته آب مي مانيم
ومردان دردست دختركان خويش
آهوي بخت
بي كه كسي
برباران نمك هاي تلخ
درجام جراحت دختركان غزه
دستي را سايبان كند
بي كه پرواز سرخ را تجربه كنيم،
دور مي شويم ازخويش
مارا جادوي علف هاي باطل
ربوده است
برتاج خروسي تعويذ بسته ايم
تا هيچ گاه بامداد
بربرج اذان نايستد
ما از چشمان خود كاسته ايم
تا مباد گيسوان سرخ مادران غزه
بربازوان مان پريشان شوند
درمشهد فرسوده اي پاي مي فشاريم
آنك بي هيچ دستي
درآتش ازكرانه رود اردن
چلچله ها از ما رميده اند
كلاغ ها
بازوان مان را مي كاوند
ما اما ايستاده
از پاي خويش را مي جَويم
چادر هاي مان را كشيده ايم
شب مي خواهيم
شب بمانيم
تا زادن و مردن مان روي برگ سيبي باشد
آن چنان كه كركس ها
بربال هاي ريختة كبوتران.
نگاه كن!
آن جا حنانه زخم مي خورد
علقمه شناوراست
درشرم خويش
آب از چشم شط عرب مي گذرد
سرها سنگين تر از كلاغ ها
در مرداب
ماران هفت سر
برجوجه هاي پرندگان آواره دل بسته اند
كربلااينك شماره مي كند
اندوهان گيسوان پريشان زني را
كه از غزه آمده است؛
چشمش خون
فريادش نارسا
تكه هاي محزون قلب كودكي در دست
ايستاده روي در روي جهان
سنگي را مي پالد
تا خواب آب ها نيالوده نماند.
نگاه كن!
آي نگاهان فروريخته!
نگاه كن!