سياحت در "خيابان هاي سرگردان"
(نقدی برمجموعه شعر عبدالشکور نظری)
"خيابان هاي سرگردان" نخستين مجموعه شعر عبدالشكور نظري است كه در 134 صفحه انتشار يافته است. اين دفتر44 عنوان غزل و 13 عنوان شعر سپيد را در خود جاي داده است. طرح جلد دلكشي دارد و صفحه آرايي دقيق روي آن انجام گرفته است.
اگر چشم از ظاهر كتاب فرو گريم وخويش را در محتوا ومتن شناور سازيم، آنچه از تلاش "خوانش" كماييِ دست مان مي گردد دو گوهره است كه به اين دو نام، نشان مي يابد:
الف. حيات خلوت شاعر
وقتي "خيابان هاي سرگردان را مرور مي كنيم، از كوچه و پس كوچه هاي كلام مي گذريم، هياهوي كلمات را درمي شكافيم، حتا محتويات سخن را در غربالي "ميده بيز" مي كنيم و به نشيمن گاه اصلي شاعر مي رسيم، شاعر را مي بينيم كه در "حيات خلوت" خود پرو بال مي زند. آنچه حيات خلوت او را مملو ساخته وروايت مي كند، اين سه چهره است:
ا- من: اين "من" همان "خود" شاعر است. مني است كه پريشاني در پيشاني اش موج مي زند. غم زيستن و غم نان خوابش را گرفته و جهانِ جانش را زندان تن ساخته است. "منِ" شاعر، مسافر سرگرداني است كه هيچ گاه آرام ندارد. همواره در پي چيزي مي گردد. "انتظارِ" كسي را مي كشد. اشتياق "وصل" بال پروازش مي دهد ولي دست ناپيدايي –كه "انفصال" را دو چند مي سازد- او را مي شكند و باز در "اميد" و "انتظارِ" تازه، استخوان هاي تنش را درهم پيوندد. پس "منِ" شاعر "منِ" منتظر، "منِ" پريشان و "منِ" آواره است.
2-تو: "تو" همان مخاطب اصليِ شاعر است كه در تمام مجموعة "خيابان هاي سرگردان" به دنبالش مي دود. او را گم كرده است. نه در"خود" مي بيند و نه در " بيرون" از "خود". جست و جوي بيهوده را تكرار مي كند. دست دعا به طلب وصل او فراز مي آورد اما هيچ دستي به دستياري اش فرو نمي آيد. او (تو) از منظر شاعر غايب است. حتا شاعر، او (تو) را دقيقاً نمي شناسد وهيچ ردّ پايي از او(تو) را نشان خواننده نمي دهد تا خواننده نيز بداند كه اين "تو" كيست؟ "تويي" نفس است يا "تويي" كه شاعر به او ايمل مي فرستد؟ "تويي" شاعر، يك "بانو" است يا "تويي" كه در "خودش" گم شده است. واژه ها گنگ و نارسايند. ما را "نشاني" نمي دهند. جز يك شعرِ" ايمل"، شعر هاي ديگر ساكتند.
3-ما: منظور از "ما" جهاني است كه شاعر در آن شب و روزش را آب و نمك مي سازد. براي درك و دريافت جهان واقعي شاعر بايد از معبر كلمات عبور كنيم. كلمه هايي چون فقر، سرگرداني، گِل آلودگي، رنج و دور باطل، واژه هايي اند كه سيماي جهان بيني شاعر را درخود انعكاس مي دهند. خواننده با نگاه كنجكاوانة خود، تمام هستي فكري شاعر را مي شكافد و زندگي او را در ميان انبوهي از اين گونه پوسته ها در مي يابد. زندگي شاعر در "خيابان هاي سرگردان" به همين نقاط كليدي ( يعني فقر، رنج و گل آلودگي عالم) ختم مي شود. چيزي فراتر از اين، در"حيات خلوت" شاعرنمي توانيم پيدا كنيم. در نظرگاه شاعر، زندگي هنوز يك سؤال بزرگ است. دور باطلي است كه مانند تار هاي عنكبوت به دور انسان ها تنيده است. به باور او، زمين جز حكايت برف و بوران وشب، روايت ديگري ندارد. زمين تنها مدفني است كه جنازه هاي "رود" و انسان را در خود پنهان كرده است:
چراغ در گذر گاه باد نياسوده است
زمين حكايت بوران و برف و شب بوده است
زمين پست و بلند از چه مي تواند گفت؟
زمين كه مدفن هرچه جاده و رود است
چه دست و پا بزنم در كوير بودن خود
كه آب نيست، اگر هست هم، گل آلود است( ص 33)
ب.شن هاي ساحل
اگر چشم از شناسه هاي دروني شاعر برگردانيم و جانب شناسه هاي شعري "خيابان هاي سرگردان" رو نماييم، به شاخصه هاي چندي برمي خوريم كه عمده ترين آن ها اين هاست:
1- وحدت شكلي: برخورد شاعر با زبان، برخورد ثانوي است. شاعر براي ايجاد زبان جديد، سعي وكمالش را پيش قدم نكرده است. همة همّ او در بيان " خود" محصور گرديده است. به همين جهت در تمام خيابان هاي سرگردان" يك نوع فضا مي بينيم. هرجا پا بگذاريم با آسمان يك رنگ مواجه مي شويم. از "تنوع" خبري نيست. يكدستي سراسر شعر هاي كلاسيك اين مجموعه را (جز يكي دو غزل) در بر گرفته است. چند قافيه و رديف تازه هم نتوانسته بر ساختار دروني شعر اثر گذار باشد. شايد اين همه، از فضاي ذهني واحد شاعر سرچشمه گرفته باشد چه اين كه نگاه روان شناسانه به پديده هاي ذهني شاعر، ما را به اين ادعاي مان رهنمون مي سازد.
2-تنگناي واژگاني: زندگي شاعر در خطوط مشخصي انجام مي يابد. سقفي كه شاعر زير آن، بستر انداخته است، محدود و بسته مي باشد. چار سوي باز، براي پروازِ بيش تر ندارد. از اين رو عصاي دست او تنها اين كلماتند كه از آغاز تا پايان تكرار مي شوند: آيينه، قفس، ماه، باغ، پنجره، رود، گنجشك، شكوفه، زمين، دريا، اسپ. زندگي او با واژه هاي مشخص، موجب شده است تا فضاي دروني وشكل ذهني شعر نيز در يك درِ بسته ختم شود.
3-موسيقي مطنطن: واژه ايي راكه شاعر عصاي دست خود ساخته از لحاظ موسيقايي قابل توجه است. كلمات با آواهايي درشت خود كنار هم نشسته اند. مانند شن هاي ساحلي كه بي خبر از خويش رفتار آرام دريا را تماشا مي كنند، يا دانه هاي تسبيح كه در نخي نظم خود را مي سرايند. واژه ها در سروده هاي نظري نيز رفتار اين گونه باهم دارند؛ درشت وآرام، در كنارهم قرار گرفته اند و حركت شتر واري را به زبان شعر تقديم كرده اند.
4-نبود كشف شاعرانه: دريك پويش طولاني، به هيچ گونه كشف شاعرانه برنمي خوريم. خيابان همچنان بدون دغدغة خاطر مسير خويش را مي پيمايد. كنجكاوي ما در يافتن كشف وشهود شاعرانه بي نتيجه است. چون شاعر در پي املاي چنين كشف وشهودي نيست. شعر او اساساً ثروت انديشة اوست. و وي به دنبال اين نبوده تا در اقيانوس بي كران طبيعت به شناوري بپردازد. شاعر از تخيل ساده استفاده كرده و پله هاي معنا را در نورديده است. لذا خواننده باخيال نيرومند شاعرانه رو به رو نمي شود بلكه به هرچه چشمش مي افتد، انديشه هاي شيء شدة شاعرند.
5-در پايان كتاب 13 عنوان شعر سپيد نيز آمده است. يكي دو تاي آن ها به "طرح" بيش تر مي ماند تا به شعر سپيد از نوع شاملو. از آن جايي كه مجال پرواز در شعر سپيد فراخ تر است، شاعر نيز بادست باز تر به تجلي بخشيدن انديشه هاي خود پرداخته است. برخلاف غزل كه درخود غطه ور بود، در اينجا به خيابان مي آيد واندكي ديگر گرا مي شود. "جمع" را بر "فرد" ترجيح مي دهد و آدم هاي جامعه اش را تعريف مي كند. شاعر درشعر سپيد ميدان تاخت خود را دامن دراز تر مي بيند لذا به تصوير هاي باز رو مي آورد و پرواي حشو و اضافات را ندارد واز عنصر تكرار و بازي هاي زباني به سود آهنگين كردن سروده هاي خود كمك مي گيرد.
پايانه:
با تمام اوصاف ياد شده، "خيابان هاي سرگردان" مجموعه شعري است موفق و "متفاوت". با اين كه درنگاه تاريخي، در يك مرحلة پيش تر قرار مي گيرد اما ويژگي هاي رفتاري اين دفتر- چنانچه به برخي از آن ها اشاره شد- شعر "نظري" را نسبت به ديگر شاعران همقطار خودش متفاوت نشان مي دهد.
نام كتاب: خيابان هاي سرگردان
شاعر: عبدالشكور نظري
ويرايش و صفحه آرايي: محمد كاظم كاظمي
طرح جلد: وحيد عباسي
چاپ اول: 1387
ناشر: ابراهيم شريعتي افغانستاني
شمارگان: 1000