معرفی شاعران
معرفی شاعران
محمد محسن حسن سمنگاني(48)
ميرزا احمد علي قندهاري(49)
غلام سخي راهي (50)
ليلا كاويان(51)
عبدالسلام آثم(52)
**
محمد محسن حسن سمنگاني(48)
محمد محسن حسن سمنگاني فرزند ميرزا محمد حسن شاعر، نويسنده، تذكره نگار وژورناليست در سال 1945 م درشهر ايبك ولايت سمنگان ديده به جهان گشود. تحصيلات ابتدايي وليسه را در زادگاهش به پايان رسانيد. وسپس مشغول ايفاي وظيفه در آژانس خبري باختر گرديد. مدتي به صفت مديرمسوول درجريدة سمنگان كار كرد. زماني هم مدير عمومي اطلاعات وفرهنگ سمنگان بود. همچنان در بورد نشراتي راديو تلويزيون افغانستان به حيث عضو و كارشناس امور اداري و نيز در اتحاديه ژورناليستان به صفت عضو انجام وظيفه نمود. مدتي هم سناتور ولايت سمنگان در پارلمان بود.
محمد محسن حسن در شعر دست بالايي داشت و در قالب هاي غزل، مخمس، مسدس، دوبيتي و رباعي آثار ارزشمندي را برجا گذاشته است. يك دسته گل، اشك خونين، ارمغان سمنگان از آثار چاپ شدة او مي باشند. سمنگان باستان و سرود كوكچه دو عنوان كتاب ديگر وي اند كه تاهنوز زينت چاپ نيافته اند. اين هم نمونه كلام وي كه باهم مي شنويم:
تا مشك فشان شد نفس صبح جهان را انداخت به آشوب دگر زلف تو جان را
چون ابرو و مژگان تو خونريز به عالم كي چشم فلك ديده چنين تير و كمان را
پيچم به خود از جلوة خورشيد جمالت دل ذره صفت مي دهد از دست تو آن را
شمشاد شود منفعل از قد بلندش بيند اگر اندرچمن آن سرو روان را
با "محسن" ما خنجر نازش چه كند باك؟ آن شوخ چو وي كشته دو صد پير وجوان را
ميرزا احمد علي قندهاري(49)
ميرزا احمد علي قندهاري در سال 1195 ه. ش چشم به جهان گشود. از زادگاه او در تذكره ها سخن نرفته است. همين قدر دربارة او گفته شده است كه يكي از رجال محاسبه وادب بوده است و در شهر قندهار در حدود سال 1235 ه. ش وظيفه مستوفيت داشته است. ميرزا احمد علي قندهاري از اخلاق بسيار نيكو برخوردار بوده است به گونه اي كه يكي از مصاحبان وي به نام ميرزا عطامحمد شكار پوري دربارة اخلاق حميده قندهاري چنين سخن مي گويد: عاليجاه، شاه فردِ ديوان مروت وانسانيت ومطلع قصيدة مرحمت و عنايت پسنديدة اخلاق كريم الاشفاق ....
اين هم يك غزل او :
هركه دل را از كمال معرفت آراست رست وز جهالت آنكه عقبي داد و دنيا خواست خست
از تصاريف خزان ودر تقاليب زمان هركه چون سرو روان آزاد و پابرجاست جست
بي گمان همچون سليمانست فردا سر فراز آن كه چون مور ضعيف امروز زير پاست پست
سرگران برخيزد از خواب عدم فرداكسي جز اشارات دو ابرويش به يك ايماست مست
از گرانجانان نيايد شيوة جان باختن دل به خوبان آنكه طبعش عالي وزيباست بست
غير خال مهر كاندر عارض ماه تونيست در سراپاي وجودت آنچه خوبيهاست هست
گر نسازي چارة درد وي امروز اي طبيب "احمد" دل خسته را در دامنت فرداست دست
غلام سخي راهي (50)
غلام سخي راهي د سال 1333 ه. ش درشهر كابل ديده به جهان گشود. از نوجواني به طرف شعر روي آورد و با مطالعه آثار شاعران بزرگ،شعرش را قوت بخشيد. از آغاز تأسيس انجمن شعرا و نويسندگان ، عضو آن بود. مدتي مسوول اداره آسمايي غژ دركميته دولتي راديو تلويزيون وسينما توگرافي ايفاي وظيفه نمود. او تصنيف هايي را نيز ساخته كه با صداي هنرمندان راديو تلويزيون به ثبت رسيده است.
اين هم نمونه اي از اشعار او :
مي خواستم به من نگه ات مهربان شود مهر تو درسرشت دلم جاودان شود
مي خواستم پرندة شوق از صداي ما دركوچه باغ خاطره ها پرفشان شود
مي خواستم حكايت گمنام عشق ما از بعد سال هاي دگر داستان شود
مي خواستم كه پرتو سبز نگاه تو در باغ شب ستاره كند آسمان شود
مي خواستم به پاي تو اي نخل آرزو از ديده جويبار سرشكم روان شود
غافل از آن كه غنچة اميد هاي من نشگفته در بهار جواني خزان شود
ليلا كاويان(51)
ليلا كاويان فرزند داكتر عبدالله ناصري در سال 1329 ه. ش در شهر كابل ديده به جهان گشود.تحصيلات ابتدايي ومتوسطه وليسه را در ليسه رابعه بلخي به پايان رسانيد. سپس وارد پوهنتون در رشته طب شد اما به دلايلي آن را ادامه نداد ودرمؤسسه عالي تربيه معلم به آموزش پرداخت. بعداز فراغت در سال 1351 ه. ش به حيث معلم زبان وادبيات دري درچند ليسه شهركابل، مشغول تدريس گشت. وي در سال 1361 ه. ش به حيث منشي بخش ادبيات كودك اتحاديه نويسندگان جمهوري دموكراتيك افغانستان ودرسال 1362 ه. ش به حيث مدير مجله زنان افغانستان كاركرد. كاويان شعر را از سال 1339 ه. ش به سرايش شعر آغاز نمود كه تعدادي از سروده هاي اودر مطبوعات كشور به چاپ رسيده است. اين هم نمونه اي از سرودهاي او :
به طرزي جلوه مي ريزد خرام قد دلجويش كه صد دل در كمند آرد رم از هرناز آهويش
نمي دانم چمن صد رنگ پرواز ازچه مي رويد كه مي بينم هزاران رنگ در آيينة رويش
قماش برگ گل ازنازكي همچون رخ خُويش شكنج زيب سنبل بشكند ازچين هرمويش
خدامي داند و من كاين ستمگر جان چو مي گيرد نه بخشايد، نه بردارد يكي چيني ز ابرويش
به زنجير غم عشقش شكست استخوان دارم هزارن داغ بردل برده ام از غفلت خويش
امان از حلقه هاي پايبندم ورنه خوش روزي كه بگشايم پرو پرواز گيرم از سركويش
الهي زخم غم كاينسان مرا برجان مسكين زد بگيرد دامنش روزي وبنشاند به زانويش
عبدالسلام آثم(52)
عبدالسلام آثم فرزند محمد عظيم در سال 1331ه. ش درشهرميمنه مركز ولايت فارياب ديده به جهان گشود. تحصيلات ابتدايي را در زادگاه خود و تحصيلات عالي را در پوهنحي طب كابل به پايان رسانيد و فراغت نامه خويش را در سال 1360 ه. ش از اين پوهنحي دريافت نمود. او از آغاز تأسيس انجمن فرهنگي امير علي شير نوايي تا سال 1360 ه. ش رييس آن انجمن بود واكنون در خارج از كشور زيست مي نمايد. اوشعر را از سال 1345ه.ش آغاز كرد و تاكنون يك مجوعه شعر به چاپ رسانده و سه مجموعه ديگر آماده چاپ دارد. اشعار او اكثرا در مضامين اجتماعي سروده شده اند ولي جلوه هاي خوبي از تغني را نيز در خود دارند. نمونه ای از اشعار او:
سحر درشبنم مژگان طراوت جلوه گر مي شد اگر آغوش رويا ازوجودش بهر ور مي شد
كسي راچنگ ناشادي كجا بگرفتي از دامن دل گردون اگر از درد آزاري خبر مي شد
محيط نامساعد تيره سازد بخت عاشق را وگرنه عشق ليلي كي به مجنون درد سر مي شد
فراغت را نمود غفلت وتن پروري ميدان وگر نه اهل خبرت هم جدا ازشور وشر مي شد
دماغ خود فروشان گرنبُد همپايه عنقا حقيقت درسراغ اهل خود كي در به در مي شد
قلم را صد قلم كردم به جولانگاه خودكامي به خجلتگاه شوكت ورنه مارا هم گذر مي شد