آموزش؛ چراغی در خطر باد
آموزش و پرورش زیربنای فکری و فرهنگی هرکشور محسوب میگردد. "ملت" براساس الگوی آموزش وپرورش هویت مییابد. چه این که فرهنگ به عنوان شاخص هویتی ریشه در نوع و سطح آموزش وپرورش دارد. زیرا فرهنگ برساختهی اجتماع است و اجتماع با رفتارهای جمعی شکل میگیرد. رفتار جمعی نیز متأثر از آموزش وپرورش میباشد. به همین خاطر است که کشور ها به طبقاتی چون مدرن وسنتی تقسیم بندی میگردند. کشورهای سنتی به کشورهایی اطلاق میگردد که از مزایا وامکانات کمتری برخوردارند و سطح فرهنگی پایین تری دارند و تولید تکنولوژی و صنایع داخلی آنها نیز در حد متنازلی قرار دارد. اما کشور های مدرن به کشورهای گفته میشود که از امکانات رفاهی بالایی بهره مندند و دارای نظام صنعتی پیشرفته میباشند. همهی این امکانها وفرصتها وهمچنین پیشرفت وترقی در سایهی نظام آموزشی پویا صورت میگیرد. به عبارت دیگر تمام هستی یک جامعه با نظام آموزشی آن پیوند دارد.
افغانستان کشوری است که نظام آموزشی آن ریشه در نظام سنتی دارد. مساجد ومکتبخانهها از جمله مکان های آموزشیاند که در گذشته شاگردان در آن اماکن به فراگیری علومی چون حساب، دینیات، ریاضیات و ... می پرداختند. شیوهی آموزش در این اماکن نیز قدیمی بوده و با حفظ و تکرار همراه بود. فقدان تنوع، ضعف علمی آموزگاران، محدودیت موضوعی، استفاده از تنبیه و مجازات و غیر قابل انعطاف بودن این روش، باعث میگردید دانش آموزان از یک سو سطحی و تک بعدی به بار آیند و از جانب دیگر رشد لازم را نداشته باشند. متأسفانه این شیوه هنوز در کشور معمول میباشد. مناطق دور دست به دلایل مختلف از جمله فقر، نبود مکاتب دولتی و آموزگاران حرفوی نمیتوانند سواد دولتی یا علوم مدرن و روز را فرا بگیرند.
با این حال آموزش مدرن نیز از ریشه تاریخی نسبتاً بلندی برخوردار است. چه اینکه این روش با پادشاهی امیر شیرعلی خان در افغانستان آمد و تا امروز با فراز وفرود های زیادی همراه بوده است. جنگ، سنت و شرایط اقتصادی ازجمله عواملی اند که باعث کندی رشد تعلیم وتربیه در افغانستان شده اند.
با روی کار آمدن حکومت آقای کرزی، تعلیم وتربیه در افغانستان به صورت نسبی روند رو به رشد داشته وامروزه گام های خوبی در جهت رشد معارف برداشته میشود. لیکن با این وجود، از سطح معارف در کشور لحاظ کمی وکیفی انکشاف لازم را نیافته است. براساس آمار منتشره از منابع دولتی، اکنون 140 (به قول دیگر 175 (هزار آموزگار، در کشور وجود دارد که از میان آنها تنها 35 هزار آن حرفوی و مسلکی اند. به این معنا که از صنف 12 فارغ شده اند و بقیه حتا تا صنف 12 هم تحصیلات اکادمیک ندارند. طبق آمار دیگر3/7 ملیون دانش آموز درکشور مشغول تحصیل میباشد که از آن میان تنها 37 فیصد آن دخترانند. دختران به دلیل عوامل سنتی و نبود امنیت نتوانسته اند به مکتب بروند. به گفتهی آقای اتمر وزیر پیشین معارف در90 ولسوالی دختران از رفتن به مکتب محرومند. آمار دیگر نشان میدهد که 5 ملیون و 300 هزار کودک به دلایل مختلف نمیتوانند به مکتب بروند. بسته بودن 650 مکتب درمناطق جنوب کشور سبب شده است تا بسیاری از کودکان از حق تعلیم محروم بمانند. این در حالی است که در تمام افغانستان 12 هزار مکتب، 13 دانشگاه و 6 مرکز تربیه معلم وجود دارد. پنجاه در صد مکاتب هم یا ساختمان ندارند یا هم با کمبود صنوف درسی مواجه میباشند. این وضعیت تنها ناشی از شرایط و اوضاع سیاسی - اجتماعی نمیباشد بلکه توجه دولت نیز در عرصه توسعهی معارف کم بوده است. دلیل این امر را می توان در اینجا جستجو کرد که تنها هفت در صد بودجه سالانه و پنج فیصد از کمک های خارجی به معارف اختصاص یافته است. علاوه بر آن پایین بودن کیفیت درسی، کمبود منابع مالی، محدودیت زمینههای آموزشی برای دختران، کمبود آموزگاران مسلکی، وضعیت نامطلوب کلاسها، پایین بودن سطح معاش معلمان، چند شغلی بودن آموزگاران، مشکلات امنیتی واقتصادی دیگر، عدم دسترسی به منابع آموزشی، اشتباهات در کتب درسی و... از مشکلات عمده ای اند که معارف افغانستان را به رکود مواجه ساخته است.
حال آنچه لازم است تغییر این وضعیت است. یعنی چگونه میتوان شرایط موجود را در جهت بهبود معارف دگرگون ساخت؟ به باور ما توسعه و تحول معارف زمانی امکان پذیر میگردد که ما ملزومات آموزشی مدرن و عصری را جانشین اصول مفروضهی کلاسیک وفرسوده بسازیم. به عبارت دیگر توسعهی معارف زمانی تحقق عینی وعملی مییابد که ما سیاست خود را در مسیر ارتقای کیفی معارف هدایت بخشیم و فعالیت خویش را در پنج بخش زیر صورت بندی نماییم:
1. آموزش معلمان
2. توزیع عادلانه امکانات آموزشی
3. بازرسي و نظارت؛ که از طریق برگزاری آزمون های عمومی میزان رشد کیفی وکمی دانش آموزان به دست میآید.
4. توسعه وتحقيقات آموزشي؛ که در جهت ایجاد برنامه های مناسب و جدید مطابق اهداف توسعوی آموزش اقدام می کند.
5. آموزش فني و حرفه اي (TVET)؛ که به تعلیمات حرفوی و وفنی توجه میپردازد.
همهی این موارد باید در چارچوب اصول واهداف آموزشی ( از قبیل ارتقای سطح كيفي آموزش وپرورش، افزايش امكان دستيابي به مشاركت آموزشي و برقراري عدالت در حوزه آموزشی، ارتقای بهره وري مديريتي در حوزهی آموزش، افزايش اجراي طرح هاي سواد آموزي و برنامه هاي موفق وكار آمد آموزشي، جذب افراد لايق ومتخصص و نيروي انساني پويا، اتخاذ سياست تمركز زدايي آموزشي و...) صورت گیرد. تنها با این اوصاف است که زمینهی توسعهی آموزش و پرورش در کشور فراهم میآید.