ادبیات دادخواهی چیست؟(2)
بنیانهای معرفتی ادبیات دادخواهی
پرسش مهم دیگر این است که ادبیات دادخواهی برچه مبناهای فکری استوار میباشد؟ در پاسخ باید گفت از آنجایی که موضوع ادبیات دادخواهی را انسان تشکیل میدهد و از جانبی هم حقوق انسان معمولاً توسط گروهها و افراد دیگر در جامعه نقض میشود، لذا گفته میتوانیم، این نوع ادبی بر سه اصل معرفتی انسان، جامعه، دولت یا گروه های سیاسی- اجتماعی تکیه دارد:
الف. انسان: انسان موجودی است که کرامت وعزتش از سوی ادیان الهی و نیز اعلامیه جهانی حقوق بشر به رسمیت شناخته شده است.قرآن کریم در بارهی قتل نفس میفرماید:
مَنْ قَتَلَ نَفْسًا بِغَیْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسادٍ فِی اْلأَرْضِ فَکَأَنَّما قَتَلَ النّاسَ جَمیعًا وَ مَنْ أَحْیاها فَکَأَنَّما أَحْیَا النّاسَ جَمیعًا. (مائده: 32)
هر کس، فردی را بدون ارتکاب قتل یا فساد در روی زمین بکشد، چنان است که گویی همه انسانها را کشته و هر کس انسانی را از مرگ رهایی بخشد، چنان است که گویی همه مردم را زنده کرده است.
همچنان پیامبرگرامی صلی الله علیه و آله می فرماید:
مَثَلُ الْمُؤمِنینَ فی تَوادِّهِمْ وَ تَراحُمِهِمْ وَ تَعاطُفِهِمْ مَثَلُ الْجَسَدِ: اذَا اشْتَکی مِنْهُ عُضْوٌ تَداعی لَهُ سائِرُ الْجَسَدِ بِالسَّهَر وَ الْحُمّی.
مَثَل مؤمنان در دوستی و ابراز رحمت و عاطفه به یکدیگر، مثل پیکر است. هر گاه عضوی از آن دردمند شود، دیگر اعضای پیکر، با بی خوابی و تب، با آن عضو هم دردی می کنند.( اسفند 1385 ، شماره 15، http://www.hawzah.net)
در اعلامیه جهانی حقوق بشر از ماده یک تا ده میخوانیم:
"مادهی 1:تمام افراد بشر آزاد زاده میشوند و از لحاظ حيثيت و کرامت و حقوق با هم برابرند. همگی دارای عقل و وجدان هستند و بايد با يکديگر با روحيهی برادرانه رفتار کنند.
مادهی 2:هر کس میتواند بیهيچگونه تمايزی ، به ويژه از حيث نژاد، رنگ، جنس، زبان، دين، عقيدهی سياسی يا هر عقيدهی ديگر، و همچنين منشأ ملی يا اجتماعی، ثروت، ولادت يا هر وضعيت ديگر، از تمام حقوق و همهی آزادیهای ذکر شده در اين اعلاميه بهره مند گردد. به علاوه نبايد هيچ تبعيضی به عمل آيد که مبتنی بر وضع سياسی، قضايی يا بين المللی کشور يا سرزمينی باشد که شخص به آن تعلق دارد، خواه اين کشور يا سرزمين مستقل، تحت قيموميت يا غير خودمختار باشد، يا حاکميت آن به شکلی محدود شده باشد.
مادهی 3:هر فردی حق زندگی، آزادی و امنيت شخصی دارد.
مادهی 4:هيچکس را نبايد در بردگی يا بندگی نگاه داشت. بردگی و داد و ستد بردگان به هر شکلی که باشد ، ممنوع است.
مادهی 5:هيچکس نبايد شکنجه شود يا تحت مجازات يا رفتاری ظالمانه، ضد انسانی يا تحقير آميز قرار گيرد.
مادهی 6:هرکس حق دارد که شخصيت حقوقیاش در همهجا به رسميت شناخته شود.
مادهی 7:همه در برابر قانون مساوی هستند و حق دارند بیهيچ تبعيضی از حمايت يکسان قانون برخوردار شوند . همه حق دارند در مقابل هر تبعيضی که ناقض اعلاميهی حاضر باشد، و بر ضد هر تحريکی که برای چنين تبعيضی به عمل آيد، از حمايت يکسان قانون بهرهمند گردند.
مادهی 8:در برابر اعمالی که به حقوق اساسی فرد تجاوز کنند ـ حقوقی که قانون اساسی يا قوانين ديگر برای او به رسميت شناخته است ـ هر شخصی حق مراجعهی مؤثر به دادگاههای ملی صالح را دارد.
مادهی 9:هيچ کس را نبايد خودسرانه توقيف، حبس يا تبعيد کرد."
این حقوق به انحای گوناگون در ادبیات فارسی تکرار شده است. در شعری از سعدی میخوانیم:
بنی آدم اعضای یکدیگرند
که در آفرینش ز یک گوهرند
چو عضوی به درد آورد روزگار
دگر عضوها را نماند قرار
تو کز محنت دیگران بیغمی
نشاید که نامت نهند آدمی
صائب در شعر خود به همین مضمون اشاره کرده است:
تار و پود عالم امکان به هم پیوسته است
عالمی را شاد کرد آن کس که یک دل شاد کرد
یا در شعر اقبال لاهوری میخوانیم:
نه افغانیم و نی ترک و تتاریم
چمن زادیم و از یک شاخساریم
تمییز رنگ وبو بر ما حرام است
که ما پروردهی یک نوبهاریم
بنابراین در ادبیات فارسی به چند اصل مهم انسان شناختی تکیه شده است:
1. کرامت بشر: نگاه عرفانی نسبت به انسان متفاوت است. هرعارفی انسان را از منظر خاص خود نگرسته است. در برخی از اشعار عرفانی، انسان عالم کبیر خوانده شده است وعالم دنیا عالم صغیر. حافظ از جمله شاعرانی است که انسان را مظهر جمیع صفات الهی دانسته و قلب او را جام جهانبین تعبیرکرده است.
سالها دل طلب جام جم از ما میکرد
وانچه خود داشت ز بیگانه تمنا میکرد
گوهری کز صدف کون و مکان بیرون است
طلب از گمشدگان لب دریا میکرد
بیدلی در همه احوال خدا با او بود
او نمی دیدش و از دور خدایا میکرد
گفتم این جام جهانبین به تو کی داد حکیم
گفت آن روز که این گنبد مینا میکرد
این همه شعبدهها عقل که میکرد اینجا
سامری پیش عصا و ید بیضا می کرد
2. برابری انسان:مبارزه برضد نابرابری حقوقی و تبعیض از جمله موضوعاتی است که در ادبیات دری مطرح شده است. بسیاری از شاعران و نویسندگان علیه ستمهای ناشی از نابرابری حقوقی و تبعیضهای نژادی و زبانی دست به مبارزه زده و به داد خواهی پرداخته اند. چنانچه در شعر اقبال دیدیم. البته در این میان نابرابری جنیستی مهمترین موضوع ادبیات به شمار میرود. برخی از شاعران در گذشته زنان را جنس دوم حساب میکردند و برای نکوهش آن شعر میسرودند مثلاً ناصر خسرو میسراید:
زنان چون ناقصان عقل و دینند
چرا مردان ره آنان گزینند؟
یا جامی که میگوید:
زن از پهلوی چپ شد آفریده
کس از چپ، راستی هرگز ندیده
لیکن برخی دیگر برای زنان احترام خاص قایل بودند و آن را از جمله شاهکارهای خلقت برمیشمردند. به این شعرها توجه کنید:
مرد و زن گر به جفا کردن من برخیزند
گر بگردم ز وفای تو، نه مردم که زنم
گر به مراد من روی ور نروی تو حاکمی
من به خلاف رأی تو گرنفسی زنم، زنم (سعدی)
یا:
زن مستور، شمع خانه بود
زن شوخ آفت زمانه بود
زن پرهیزکار طاعت دوست
با تو چون مغز باشد اندر پوست (اوحدی مراغهای)
3. تساهل و کثرت گرایی: تساهل از ریشهی "سهل" به معنای آسان گیری، مدارا، بردباری، رفق نسبت به دیگران، تحمل عقاید دیگران، چشم پوشی، گذشت و بخشش آمده است. برخی تساهل وتسامح را به یک معنا به کاربرده اند. این واژه در قرن شانزدهم در اعتراض به عملکرد کلیسا به وجود آمد. هدف از آن این بود که نباید عقیده خاصی بر دیگری تحمیل شود و یا به صورت مطلق عقاید دیگران مورد قبول واقع شود.
4. آزادی:آزادی از واژههایی است که در اعلامیهی جهانی حقوق بشر بدان توجه شده است. درماده 3 اعلامیه میخوانیم "هر فردی حق زندگی ، آزادی و امنيت شخصی دارد." ادبیات فارسی نیز نسبت به این موضوع بیتفاوت نمانده است. پس از رخداد ادبی که در دههی مشروطه درایران شکل گرفت، این موضوع نیز به صورت جدی وارد ادبیات شد. نیما، شاملو، کسرایی و ابتهاج از جمله شاعرانی بودند که بیشترین مضمون را در این موضوع پدید آوردند.
جهان عبوس را به قوارة همت خود بریدن است
آزادگی را به شهامت آزمودن است و
رهایی را اقبال کردن
حتی اگر زندان
پناه ایمن آشیانه است
و گرمجای بیخیالی سینهی مادر
حتی اگر زندان
بالش گرمی است
از بافهی عنکبوت و تارک پیله. (شاملو)
در افغانستان با رویکار آمدن اصلاحات امانی، مفهوم آزادی نیز وارد ادبیات ملی گردید. پس از هفت ثور 1357 ه.ش این مفهوم به صورت گسترده در ادبیات دری رایج گردید. مثلاً در این شعر میخوانیم:
پاسبان منا، آنک آنک
فجر، فجر شکوه شکفتن
آن نخستین هجای جهان شهربانوی آفاق
باگلوبندی از لحظههای بلورین اشراق
عودج از عاج و گیسو ز دیباج
باز ازذهن چوبین جنگل گذر کرد
پاسبان مناهای!
لحظهیی این گره این گران قفل را باز کن از سرانگشت درگاه
تا ازاین برزخ ازاین تنور گدازان
روح زنجیریان تا فراسوی دیوارها، تارها، تا خدا اوج گیرد
(واصف باختری )
ادامه دارد