شعر غربت؛ شعر تنهایی و حسرت‏هاست

(چت مطبوعاتی با سید الیاس علوی)

تذکر:

سید الیاس علوی از شاعران جوان و نام آشنای کشور است. این شاعر ورجاوند چند سالی است که در استرالیا زندگی می‏کند. چند صباحی است که از سفر غربت به وطن برگشته است. فرصت میسر شد که از طریق جعبه جادویی باهم همصحبت گردیم. نتیجه‏ی این همصحبتی این شد که می‏خوانید:

-          علوی عزیز سلام!  خدا کند این روزها در کابل دِق نیاورده باشی.

-          سلام، دِق که نه؛ اما بسیار مریض شدم به خاطر هوای آلوده. البته من شش سال پیش هم در کابل بودم ولی هیچ تکلیفی نداشتم، اما اینبار...

-          امید که هرچه زودتر شفا یابی. خوب، طبیع این‏جا این گونه است. وقتی انتحار می‏شود، همه چیز بهم می‏خورد حتی آب و هوا. کی بر می‏گردی استرالیا؟

-          انشاء الله دو ماه دیگر؛ چرا که در استرالیا اکنون تعطیلات تابستان است؛ فرصت خوبی بود برای سفر به وطن.

-          خدا کند این چکر بر شما خوش بگذرد. راستی از استرالیا بگو! دوستان همکیش و هم مسلک چگونه اند؟

-          بلی در استرالیا بخصوص در شهری که من زندگی می کنم"ادلایر" جمع کوچکی از اهالی فرهنگ و ادبیات هستند و جلسه‏های منظمی بر پا می‏شود. عزیزانی چون خانم شکریه عرفانی و سید نادر احمدی  تلاش بی‏شائبه‏ای دارند برای فراهم آوردن جوان‏های علاقه‏مند به ادبیات. کتابخانه‏ی کوچکی در مرکز شهر، عصرهای یک‏شنبه پذیرای این جوانان است تا شعرها و داستان‏های‏شان را بخوانند واز نقدها استفاده کنند.

-          چه تعداد در این جلسات اشتراک می‏کنند و آثارشان از نگاه کیفی به نظر شما چگونه است؟

-          شرکت کنندگان ثابت حدود 20 نفر هستند که البته در برنامه‏های ویژه چون نقد کتاب و برگزاری "شب‏های فرهنگ ادلاید"  استقبال کنندگان بیش‏تری می‏آیند. کیفیت وکمیت آثار با افغانستان و ایران فرق دارد. از این میان عده‏ای هستند که تجریه‏هایی را در افغانستان و ایران و حوزه‏ی زبان فارسی داشته‏اند و در آن جاکماکان رشد می‏کنند و ادامه می‏دهند. عده‏ی دیگر هم هستند که در غربت شروع به نوشتن کرده ‏اند و از آن‏جا که در سرزمینی با زبان و فرهنگ دیگر متولد و رشد کرده اند، آثار شان دچار ضعف‏های زبانی است.

-          به نکته‏ی مهم اشاره کردید. دقیق است. هرچیز خصلت محیط خود را می‏گیرد. وقتی شعر فارسی در استرالیا پدید بیابد، طبیعی است انگلیسی- فارسی  قاطی می‏شود. این یک صدمه بزرگ است به زبان فارسی. آیا هیچ تلاشی در پیرایش آن صورت نمی‏گیرد؛ باتوجه به این که انترنت هست.؟

-          بلی همانطوری که گفتید گاهی در شعرها کلمات انگلیسی می‏آید و بدتر از آن ساختار جملات و سطرها به صورت انگلیسی است. این صدمه به نوعی طبیعی است؛ چرا که نوجوانان و جوانان بیش‏تر وقت‏شان را در مکتب و برنامه‏های جنبی دیگر می‏گذرانند که کاملاً به انگلیسی است. درخانه هم فرصت بسیار اندکی با پدر و مادر می‏ماند که فارسی حرف می‏زنند. این مسأله بخصوص برای کودکان و نوجوانانی که در غربت به دنیا آمده و بزرگ شده‏اند، هشدار دهنده است. خوشبختانه مکتب‏های آموزش زبان فارسی در بیش‏تر شهرهای استرالیا دایر شده است و مراکزی چون "درّدری" هم در همین راستا تلاش می‏کنند. اما باز هم باید گفت که بسیار ناکافی است و مطئناً در نسل‏های بعدی خطر فراموشی فرهنگ و زبان مادری پررنگ‏تر است.

-          تأثیر غربت در شعرها و آثار شاعران چگونه است؟ چه تفاوت با آثار شاعران مهاجر در ایران و پاکستان دارد؟

-          برای آن‏ها که در حوزه‏ی زبان مادری رشده کرده‏اند و به نوعی ریشه در حال و هوای وطن دارند، غربت فصل غم انگیزی است. تمامی این دسته از شاعران دچار "نوستالوژی" می‏شوند و همیشه از خاطرات، بوها،صداهای گذشته می‏گویند و می‏نویسند. متأسفانه غربت تأثیر منفی بر آن‏ها دارد. سیستم منظم غربی آن فراغت بالی را که در شرق داشتند را کم می‏کند و کمیت آثار به شدت کاهش می‏یابد. به طور مثال سید نادر احمدی در تمام مدت نه سال غربت، تنها چند شعر موفق سروده است. شاعران تازه‏کار نیز بیش‏تر تأثیر گرفته از شعر و ادبیات نگلیسی و بومی آن‏جا هستند که دغدغه‏های متفاوتی را دنبال می‏کنند. دغدغه‏هایی که برای شاعرانی که در افغانستان زندگی می‏کنند بسیار روزمره و کم ارزش می‏نماید.

در کل زندگی در فضایی با فرهنگ و زبان کاملاً متفاوت، دغدغه‏های متفاوتی را به وجود می‏آورد. دیگر گرسنگی، عدم امنیت و مرگ آن بار معنایی را که مثلاً در افغانستان دارد، ندارد. هرچند تعداد زیادی از شعرها در مورد وطن مادری و اتفاقات آن است اما همه "از دور دستی بر آتش داشتن" است.

-          این چند دستگی ممکن است در آینده برای شعر افغانستان یک تهدید تلقی گردد. اما چیزی که هست اینست که این شعرها مخاطبان غیر فارسی نیز دارند. نمی‏دانم در این قسمت در آن‏جا چقدر تلاش شده تا صدای یک افغان در بیرون نیز شنیده شود. منظور اینست که شاعران ما در غربت تا چه حد توانسته‏اند غم غربت، غم‏های مردم افغانستان را در بیرون بازتاب دهند؟

-          بله این نکته‏ی جالبی است. وقتی اولین جلسه "دردری" بر گزار شد تنها 4 نفر بودیم. اکنون پس از سه سال بیش از 20 جوان مستعد اشتراک می‏کنند. از همان ابتدا این انگیزه بود که باید چهره‏ی تلخ و زشتی را که رسانه‏ها از افغانستان ترسیم می‏کنند را تغییر دهیم، در عین حال دردهای مردم این سرزمین را به گوش دیگران برسانیم. به همین جهت "ترجمه" یکی از مهم‏ترین هدف‏های اهالی ادبیات هست. تا کنون ترجمه‏های فراوانی از شعرها در مجلات ادبی و اجتماعی به نشر رسیده. خوشبختانه از حدود یک سال بیش ترجمه و چاپ کتابی از شاعران افغان مقیم استرالیای جنوبی به زبان انگلیسی توس یک مترجم ایرانی در دست اجرا ست. با همه‏ی این‏ها هنوز خود نویسندگان هموطن به آن سطح نرسیده‏اند تا ترجمه‏های موفقی ایرایه کنند. اما من بسیار خوشبینم به جوانان پرشوری که درد وطن دارند و تلاش می‏کنند در قسمت ترجمه فعالیت کنند. در کنار ترجمه، برگزاری برنامه‏هایی به زبان فارسی وانگلیسی نیز اهمیت فراوان دارد که تا کنون چندین برنامه توسط "مرکز دردری" و انجمن دانشجویان افغانستانی برگزار شده و با استقبال خوب مردم استرالیا مواجه شده است. کنون افغانستان برای بسیاری تنها یادآور جنگ و طالبان و خشونت نیست. موسیقی، نقاشی و ادبیات افغانستان طرفداران خاص خود را یافته است.

-          کار فوق العاده است. دست همه تان سبز! اگر این‏گونه کارها در افغانستان نیز انجام شود، ترجمه‏ی ادبی رواج یابد، قطعاً یک تحول بزرگی به وجود  خواهد آمد. ازخودت هیچ ترجمه شده وهیچ اثر ادبی ترجمه شده به انگلیسی تا حال در آن‏جا چاپ شده؟

-          متأسفانه ترجمه در افغانستان از یاد رفته است. و اگر تعداد مترجمان حرفه‏ای از انگلیستان است هم کمتر است. اگر کتاب‏هایی که در ایران ترجمه و چاپ شده در دسترس نبود، نمی‏دانم ما چند قرن تاریک‏تر بودیم! در مورد شعرهای من؛ کتاب اولم "من گرگ خیالبافی هستم" به زبان کردی توسط یک مترجم خوب عراقی ترجمه شده است. همچنین یک مترجم ایرانی کتاب اول را به انگلیسی برگردانده است و خانم "سوزانا آلشفسکا" گزیده‏ای از شعرها را به انگلیسی ترجمه کرده‏اند. شعرهای پراکنده‏ای نیز توسط خانم "بلقیس علوی" به زبان فرانسه ترجمه شده است. اما هنوز کتاب مستقلی از ترجمه‏ها چاپ نشده  که امید وارم در سال آینده میلادی ترجمه‏ای به زبان انگلیسی توسط "مصطفی رضیئی" در استرالیا چاپ شود.

-          بسیار عالی است! خوب در فرصت پایانی یک شعر زیبای خود را بنویس تا لذت ببرم.

-          "دیگرگونه"

صبح

صلح رفتن بود

پرسیدی: برمی‏گردی؟

نگاهت نکردم

-"نمی دانم"

و سوار تاکسی شدم

تاکسی دور شد

و من نگاه نکردم  به پشت سر

که عشق ما دیگر گونه بود

و غمگین و پنهان بود.

-          زیباست. فضای جدید و دنیای جدیدی دارد. امید وارم همیشه دست تان این گونه پر و سبز بماند. دوستان آن‏جا را سلام برسان. حق یارتان باد!

-          سپاس از شما. من نیز امیدوارم به این سرزمین -که هم دوستش دارم و هم از آن می‏ترسم- باز هم برگردم. نمی‏دانم چرا قصه‏ی ما را چنین نوشته اند؛ سردرگمی‏ها و تنهایی‏ها و حسرت‏ها وغربت‏های همیشه.

-          پیش راه تان آفتاب!