گفت‏وگو با طالبان موضوع داغ رسانه‏های داخلی است. اگرچند این موضوع از سال‏ها پیش مطرح شده است. اما پس از آن که "جوبایدن" اعلام کرد طالبان دشمن ما نیست و امریکا مذاکرات پنهانی را با این گروه آغاز کرد،  یکبار دیگر گفت‏وگو با طالبان در هیأت جدید خود مطرح گردید. طالبان به عنوان یک طرف اصلی مذاکره، همواره از گفت‏وگوها طرفه رفته و شرایط غیر قابل امکانی را برای آن وضع کرده است. دولت افغانستان هرازگاهی با بیان شرایط خود، خواستار گفت‏وگو با طالبان شده است.

با وجود این که از گفت‏وگوها با طالبان سخن می‏رود و طرف اصلی طالبان خوانده می‏شود، ولی هنوز مشخص نیست که طرف‏های واقعی مذاکره کننده کی‏ها هستند؟ دولت طالبان را به عنوان طرف مقابل مذاکره کننده می‏خواند در حالی‏که چندی پیش -بعد از ترور استاد ربانی- ادعا داشت که طرف اصلی ما دولت پاکستان است نه طالبان.  حال نیز چندی است که بار دیگر صحبت از طالبان به میان ‏آمده است. دولت در تلاش است تا خود را شامل مذاکره نموده و رهبری طرف مخالف طالبان را به عهده گیرد. به همین خاطر در نظر دارد هیأت مشترکی را از شورای عالی صلح و حکومت به قطر بفرستد تا معلومات لازم را به دست آورد. در عین حال مقام‏های امریکایی ادعا می‏کنند که طرف اصلی مذاکره با طالبان آن‏ها هستند. طالبان نیز مدعی اند که ما با کسانی مذاکره می‏کنیم که در تصمیم‏گیری سیاسی در افغانستان حرف نهایی را بزند. طالبان در اعلامیه‏ی اخیر خود به صورت مشخص امریکا را طرف اصلی مذاکره خوانده است.

این پاردوکس یا معمای لاینحل هنوز هم در هاله‏ای از ابهام قرار دارد؛ آیا پاکستان طرف اصلی است یا طالبان؟بالمقابل آیا دولت افغانستان تصمیم گیرنده‏ی نهایی است یا امریکا و شورکای غربی آن؟ 

جدا از طیف‏های مختلف که خود را طرف مذاکره می‏دانند، در داخل افغانستان نیز صدای واحدی وجود ندارد. اپوزیسیون که بخشی از قدرت سیاسی را نیز در اختیار  خود دارد، مدعی تصمیم در این رابطه است. دولت از یک سوی دیگر می‏خواهد این پروسه را رهبری کند. این تخالف آرا باعث شده است تا از یک جانب اعتمادی به رهبری افغانستان مورد تردید و شک قرار گیرد و از جانبی هم مخالفان به امتیاز خواهی بیش‏تر بپردازند. در عین زمان امریکا با نقش‏گیری بیش‏تر قصد دارد تصمیم نهایی را در ارتباط با ایجاد ثبات در  افغانستان خود به دست گیرد و با استفاده از "بازی با وقت" راه را برای اِعمال سیاست‏های کلان منطقه‏ای خود هموار سازد.

آن‏چه در این مورد ضروری به نظر می‏رسد تقابل آرا در رهبری افغانستان است. دولت افغانستان در صدد است تا قدرت مرکزی خود را بیش‏تر سازد و اختیار را از گروه‏های اپوزیسیون بگیرد و در چارچوب ارگ محدود نماید. گروه‏های رو به زوال نیز در صدد تجدید نیرو می‏باشند و با ایجاد ائتلاف‏های جدید سعی دارند تا قدرت سابقه‏ی خود را باز گردانند. این تقابل، جدا از عرصه‏ی داخلی، در سیاست‏های کلان ملی وبین المللی نیز راه یافته است. مذاکره با طالبان یکی از مواردی است که حکومت و اپوزیسیون را رو در روی هم قرار داده است؛ تا آن‏جا که ائتلاف ملی خواستار تغییر نظام سیاسی از ریاستی به پارلمانی شده است.

در این میان حکومت به دلیل یک پارچگی‏ای که داشته همواره نقش اپوزیسیون را در تصمیم‏گیری‏های کلان تضعیف کرده است. اپوزیسیون به دلیل ناهمگونی‏اش نتوانسته کارکرد تأثیر گذار از خود نشان دهد. چه این که ائتلاف‏ها همواره براساس تهدید منافع گروه‏ها، شکل گرفته و حالت موقتی داشته است. هرگروه برای آن در ائتلاف آمده است تا از آن طریق به خواسته‏های سیاسی اش برسد و بعد از برآورده شدن خواسته هایش همپیمانان خود را ترک کرده است. تجربه‏ی چندین ائتلاف و شورا طی چند سال اخیر خود گواه این مدعا است.

به این ترتیب اپوزیسیون نیز در مذاکره با طالبان از قدرت کافی برخوردار نبوده و تنها توانسته به تضعیف حاکمیت دولت بپردازد. و در نتیجه هردو از حضور پرقدرت در مذاکره محروم مانده اند.

حال آن‏چه ضروری به نظر می‏رسد این است که هردو طیف یعنی دولت – حکومت و اپوزیسیون(احزاب و جامعه مدنی) در ایجاد یک طرح مشترک به توافق برسند. با رسیدن به نقطه نظر مشترک، امکان دست یابی به برتری در گفت‏وگوهای صلح نیز بعید نمی‏باشد. طرف مخالف همیشه از تنش‏های داخلی در افغانستان سود جسته و می‏خواهد با بهره گیری از این تنش‏ها امتیازهای بیش‏تری از آنِ خود کند. دولت و حکومت افغانستان باید با درک این مسأله، پیش از هر اقدام دیگر و وارد شدن در مذاکره، به یک سیاست قاطع، جامع و مورد قبول اپوزیسیون در گفت‏وگوها برسد و سپس با قدرت وهیبت تمام وارد مذاکره شود. بنابراین تا زمانی که هماهنگی داخلی میان طرف افغانستان صورت نگیرد، مذاکره باطالبان نیز موفقیتی را در برنخواهد داشت.