علف ها
چه قدر مرگهایی که پراکندهاند
در ما
علفهایی که در زانوان ما زرد میشوند
چراغهایی که تاریکی را به دستمان میدهند
گرگهایی که نفسهاشان را به ما میبخشند
در زبان ما
به دندانهای ما شناور میشوند
پلنگانی که یادمان میدهند
چگونه بکشیم
تا زنده بمانیم
.......
خوابهای مان را بهم سنجاق میکنیم
خود را از تناب رختها میآویزیم
وقتی باد میآید
پیاده از روی شهر میگذریم.
+ نوشته شده در جمعه نوزدهم تیر ۱۳۹۴ ساعت 23:27 توسط جعفری
|