سپید 3
هنوز کابوس تمام نشده، کوچه را بغل کرده میبری با خود
پاهایت از خودت نیست
دستهایت
سرت که هرگز برنمیگردد جایش
صبح بخیر ارباب!
پشت میز
دلت را رها میکنی میان کاسه خالی بچهها
با تمام جسامتت خارج میشوی از چشم زنی
به گونههایش
آه! لعنت به این چانس
مینشینی چاقو میزنی به خودت
مثل نانی هفته هفته
تیک تاک تیک تاک
میان خندهها تازه میشوی- خون سیاه بیآبرو
خیابانها تمام مست میکنند
میریزی روی دامنت که تر شده است از گنجشکها
آب و دانه میشوی
گاهی کابل گاهی بامیان
دهنت پر میشود از جنازهها
دریای کابل بوی سوختگی بالا آورده
آخ! زنی آن بالا شوهرش را انداخته به تنهایی
موهایش را میفروشد به ارگ
بیچاره! دختری دم بخت
چقدر دم کشیده در پیالهخانه جنرالان
دیدی؟ وقتی شیشههای ریخته را جمع میکردند
هیچ کودکی قلب نداشت
ابرها هی پایین هی بالا
یک مشت سنگ آورده است داده دست زاغها
پشت میز ترک ترک ترک میشکنی
صبح بخیر آغا!
صبحانه آماده است بیرون
خودت را جمع میکنی
موهای سپیدت را که روی پلهها مرده است
آهسته
آهسته
میافتی از دَر
قلبت زمینی است که علفهایش را باد برده
آسمان در چشمت
آب شده رفته تپهها را ببرد با خود
به دنبال کوچهای که آمدی گم میشوی
سرت را میگیری سرجایش نیست
آبی قطره قطره میترکد روی شانهات
4 حوت 1396- کابل