لیلا روی دست سربازی به دنیا میآید
انا لله ...
نخستین صدایی میاندازدت بیرون
چشم میگشایی
بسترهای دور و برت
پر است از گریههایی که
دراز کشیدهاند
نوزادانی که به دنبال پستانهای مرده میگردند
لیلا
روی دست سربازی به دنیا میآید
خون از پوتینهایش سر میرود
برمیگردد به جنگ
به خیابان
به بسترهای سوخته
کنار کودک مرده
زنی مرده
کنار آژیرهایی که از نفس افتادهاند
چیغ میکشی
صدایت میآویزد
به در
به دستک کلکینها
ابرها بسترت را پر میکنند
اتاق زایمان
پر میشود از تو
چیغ میکشی
آسمان کنارت مینشنید
با بغضهای ورمکرده از تیک و تاک ساعتها
زمین جمع میشود کنارت
مینشیند روی تخت خونین خواب
و تو چیغ میکشی
خون از نیزارها میافتد پایین
به خیابانهایی که افتادهاند
از شرم
مثل گرگهایی که میآیند از جنگل
بیصدا
مثل بمبی که میترکد در من
و تو چیغ میکشی
شفاخانه
به شفاخانه
دنبال گهوارهای که
برادرت را پنهان کردهاند
انبولانسها را میگردی
چشمانت لبریز میشود
از تلاوت جنازهها
لیلا اما
روی دست سربازی به دنیا میآید.
*
23 ثور 1399- کابل