یکی از مشکلاتی همواه شعر با آن روبه رو بوده سیاست زدگی می باشد. منظور از این اصطلاح در این نبشتار این است که شعر ما از گذشته تا حال در مقاطع مختلف زمانی تا آن جا به جانب سیاسی شدن حرکت منحنی خود را پیموده است که جوهرة اصلی خویش را فراموش کرده است. از زمانی که محمود طرزی با تعدادی از یاران خود شروع کردند به سرایش شعر هایی در وصف صنایع، میهن و...، رویکرد جدیدی در ادبیات ما به وجود آمد. این حرکت در آن زمان از نقطه نظر فراوانی حسنیت داشت؛ زیرا از یک سو شعر به تکرار وتقلید دچار گردیده بود و شاعر هیچ گامی در جهت کشف و آفرینش های جدید برداشته نمی توانست، از جانب دیگر نیازهای اجتماعی بدون پاسخ می ماند؛ رویکرد جدید در آن مقطع -که همزمان باتحولات سیاسی و فرهنگی درکشور بود- گام ارزنده ای به شمار می آمد. اما پس از آن، این جریان فراز وفرودهای زیادی را گذراند تا این که در دورة دموکراسی و پس از کودتای هفت ثور ، به اوج و شکوه خود نایل آمد. اشعار به جریان های متفاوتی تقسیم گردید؛ تعدادی از شاعران به سوگ سرایی پرداختند وتعدادی هم دست از زلف نگار برنداشتند وبرخی هم که شیفتة سیاست بودند، به نظام سیاسی پناه آوردند. گروه سوم اگرچند اندک بودند، لیکن سعی نمودند تا در آثار شان افکار چپی و راستی را به تصویر بکشند. این عمل اینها رفته رفته باعث گردید تا شعر به نظم و شعار بینجامد که نمونه کوچکش را در اینجا می بینیم: بغداد را رسیده هلاکو! شمشیر های قادسیه زنگ می خورند شط فرات رایحة خون می پراگند ازکربلا صفیر سرودی نمی رسد زان دست های خود شکن خود فروش شان گلواژة بلند درودی نمی رسد! (شبگیر پولادیان؛ فراز برج خاکستر، ص 167 ) شاید برخی بپرسند که این هم در زمان خودش یک نیاز اجتماعی به حساب می آمد. اگر چنین رویکردی در ادبیات نمی بود پس بسیاری از افراد جامعه چگونه می توانستند آمال شان را با زبان رسا به مخاطبین خویش انتقال دهند؟ در پاسخ باید یاد آور شد که ضرورت، هیچگاه ایجاب نمی کند تا شعر از منزلت خود فروافتد وبه ابتذال وشعار کشانده شود. چه این که زیبایی، التذاذ و تاثیر گذاری از اهداف نخستین هنر و ادبیات وخاصتاً شعر به شمار می آید. در صورتی که ما از این اهداف، دست فراشوییم جوهرة شعر را از آن باز ستانده ایم. البته "التزام" هم یک امری است که به شخصیت شاعر ارتباط می گیرد نه شخصیت شعر. شعر در طلب حصول لذت و زیبایی است. این غایت از هر طریقی که ممکن شود آن را جست و جو می کند. سیاست اما این غایت را بر آورده نمی تواند؛ زیرا غایت سیاست اقتدار گرایی و ایجاد تغییر در سیستم اداری جامعه است. از طرف دیگر ادبیات وشعر چون با خیال، وهم وتصور سروکار دارد می خواهد درخواننده ومخاطب خود هیجاناتی را پدید آورد ودنیای روح وی را دگرگون سازد. به عبارت دیگر سیاست به کشف واقعیت های بیرونی می پردازد وشعر به راز زدایی اسرار امور ممکنه و وهمی. ازهمین رو گفته اند؛ شعر برجنبة خاصی از زندگی بشر تأکید دارد وسیاست برجنبة عام آن. یعنی شعر تلاشش بر آن است تا احساس درون را -که بخشی از زندگی معنوی یک فرد است- به بیان بگیرد؛ لیکن سیاست سعی می ورزد تا زندگی جمعی بشر را تحت کنترول خود در آورد و آن را در راستای منافع خاصی ترتیب وتنظیم نماید. به این ترتیب می بینیم میان شعر وسیاست فاصله وتفاوت های زیادی وجود دارد که اگر ما تنها از این مناظر به شعر وسیاست نگاه کنیم، بر این باور می رسیم که رابطة آن ها یک رابطة تقابلی است. اما اگر به دیدگاه دیگری متوجه شویم در می یابیم که اشتراکاتی هم فی مابین آنها به رؤیت می رسد؛ که البته این اشتراکات نیز به نظر یة خاصی اشاره داردکه عقیده مند است ؛ ادبیات وشعر بیان حال جامعه است. با توجه به این نظریه، می توانیم میان شعر وسیاست الفتی را قایل شویم، در غیر آن باید به رابطة همسایگی آن ها ایمان بیاوریم؛ یعنی در عین این که هریک از شعر وسیاست استقلالیت خود را به کمال حفظ می نمایند، در بعضی از نقاط به تلاقی هم می رسند؛ زیرا درشعر تنها "اثر" مورد ملاحظه نیست بلکه شاعر و مخاطب هم در مدار توجه قرار دارند و از این لحاظ که این دو، موجودات اجتماعی اند وسود و زیان شان با منافع ومضار افراد دیگر گره و پیوند خورده است، لذا شعر که بیان روح آفرنندة خویش است، حالت جمعی وگروهی پیدا می کند و از این طریق رابطة خود را با سیاست استحکام می بخشد. نتیجه این که ما چه به رابطة اشتراکی و همسایگی شعر وسیاست قایل باشیم یا به رابطة تقابلی آن ها، آنچه در دورة معاصر امر قابل توجه در حفظ کیفیت و ادبیت شعر می باشد، این است که نباید حدود ارتباط شعر با سیاست تا آن حد به پیش برود که جوهره وعنصر اساسی خود را از دست بدهد و یا در راه به دست آوردن دل سیاست مداران، ثرمایة جان خویش را به قربانگاه ببرد.