غلام نبی عشقری (6)

غلام نبی عشقری درسال  1271  ه .ش در شهر کابل دیده به جهان گشود. هنوز چند سالی را روزگار نگذرانده بود که پدرش را از دست داد و بعد هم برادر و مادرش را وداع گفت. این رخداد ها برزندگی وی سایه افگند و او، دنیا را رهاکرده به تصوف روی آورد. اولین شعر او در سال 1293 ه . ش با تخلص عشقری سروده شد و بعد از آن به مدت هفتاد سال تمام دست از سرودن شعر بر نداشت. عشقری در شعر های خود بیش تر به مسایل عرفانی پرداخته  و حال زار عارفانة خویش را به تمثیل کشیده است. او عشق را اساس شعر و شعر را زبان دل  و آیینة تجلیات حسن می دانست. عشق به ذات احدیت، محبت حضرت پیامبر وخاندان عصمت و طهارت در اکثر سروده های وی به وضوح دیده می شود چنانچه در این شعر می بینیم که چگونه با ذات واحد الوجود راز و نیاز دارد:

زنده باشی یار من آیینه وارم ساختی

پارسا و صوفی و شب زنده دارم ساختی

در جهان گمنام بودم قیمت و قدرم نبود

صاحب نام و نشان و با وقارم ساختی

از سر اخلاص هر کس دست می بوسد مرا

متقی و عابد و پرهیزگارم ساختی

گرچه پیرم در برمن دل جوانی می کند

در خزان برگ ریزان نو بهارم ساختی

پیر و برنا این زمان آید دعا خواهد زمن

از کمال حسن خود حاجت برآرم ساختی

تا نبودم آشنایت زرّه از من عار داشت

قطره یی بودم تو بحر بیکرانم ساختی

خام کار افتاده بودم سال ها از تنبلی

چست و چالاکم نمودی پخته کارم ساختی

صدقة این دستگیری ها ویاری ات شوم

باغی بودم بندة پروردگارم ساختی

"عشقری" گفتار شیرینت سراپا حکمت است

در دو عالم شاد باشی هوشیارم ساختی