شعر؛ بیان برتر

 

از شعر تعریف های گوناگونی صورت گرفته است. یکی از تعریف ها اینست که شعر یعنی بیان برتر. این تعریف به غرض تفکیک شعر از نثر به وجود آمده است. برای شناخت بیش تر این تعریف به این مثال ها توجه کنید:

بابای ملت مرد. بابای ملت وفات کرد. پادشاه سابق افغانستان  رحلت نمود. ظاهر شاه از دار دنیا رفت. ظاهر شاه رخت سفر بست. پادشاه سابق افغانستان جان به جانان آفرین تسلیم نمود. بابای ملت چشم از جهان فروبست. بابای ملت دنیا را وداع گفت. بابای ملت به دار باقی شتافت. خورشید چشم فروبست. آفتاب غروب کرد. آفتاب به سردی نشست. خورشید نقاب به چهره کشید.

این جمله ها همه یک مفهوم را بیان می کنند لیکن میان آن ها تفاوت های آشکاری از جهت بیان دیده می شود. به همان میزان تأثیرات آن ها بر شنونده نیز متفاوت است. اگر ما کلام را به عامیانه، ادیبانه و شاعرانه دسته بندی نماییم، این جمله ها در سه گروه مختلف و دور از هم قرار می گیرند:

الف. عامیانه: بابای ملت مرد. بابای ملت وفات کرد. پادشاه سابق افغانستان جان به جانان آفرین تسلیم نمود.ظاهر شاه از دار دنیا رفت. بابای ملت دنیا را وداع گفت.

ب. ادیبانه:پادشاه سابق افغانستان رحلت نمود. ظاهرشاه رخت سفر بست. بابای ملت چشم از جهان فروبست. بابای ملت به دار باقی شتافت.

ج. شاعرانه: خورشید چشم فروبست. آفتاب غروب نمود. آفتاب به سردی نشست. خورشید نقاب بر چهره کشید.

به این ترتیب ما سه نوع بیان داریم که برترین آن ها از لحاظ فصاحت و تأثیرات بیان، بیان شاعرانه می باشد. حال پرسشی که در این جا مطرح می گردد اینست که گاهی بیان شاعرانه درنثر هم می تواند وجود داشته باشد. یک نثر با بهره مندی از عناصر فصاحت ساز کلام، می تواند صفت شاعرانه به خود بگیرد. پس در این صورت ما چگونه می توانیم نثر شاعرانه را از غیر آن تفکیک نماییم؟ چنانچه درکتاب چنین گفت زرتشت، هبوط در کویر، برزیگران دشت خون، مناجاتنامة خواجه عبدالله انصاری و... نمونه های خوبی از این گونه نثر های شاعرانه دیده می شود. آیا این نوع نثرها شامل تعریف مذکور (بیان برتر) نمی گردد؟ درصورتی که شامل تعریف بگردد میان نثر وشعر (شعر سپید) چه تفاوتی باقی می ماند؟ و آیا این تعریف ناقص نخواهد بود؟

آنچه نثرشاعرانه را از شعر منثور جدا می سازد و برتریت بیان را درشعر نشان می دهد این چند امر است:

1-منطق برتر: هر انسانی شخصیت مستقل دارد. شخصیت او زادة تربیت و پرورش او می باشد. شخصیت یک کودک با شخصیت یک جوان فرق دارد. شخصیت یک فرد عادی با شخصیت یک اندیشمند ومعلم متفاوت است. به این لحاظ کنش ها و رفتار های اجتماعی آن ها نیز متناوب می باشد. و چون کلام هرکس ریشه در افکار او دارد، لذا زبان او هم صور مختلف می یابد. چنانچه اگر از این منظر به مثال های فوق نگاه نماییم، در می یابیم که منطق گفتار ها فرق می کند:

1-منطق فرو عادی: بابای ملت مرد( لحن استهزائی)

2-منطق عادی: پادشاه سابق افغانستان رحلت نمود( لحن معمولی)

3-منطق فراعادی: بابای ملت به دار باقی شتافت (بالحن متفکرانه)

در جملة "بابای ملت به دار باقی شتافت بر خلاف دو جملة پیش، هدف تنها رساندن خبرمرگ نیست بلکه جاودانگی انسان پس از مرگ نیز مطرح است. بنابراین منطق سوم نسبت به دو منطق پیشین از مقام عالی تری برخوردار می باشد.

تفاوت میان نثرشاعرانه وشعر منثور  نیز چنین است. این نثر را ببینید:

"با نی شکر دیگر به بادیه نمی روم. می مانم در کرانة این صحرا وبا نی ام که شکر دارد تقویم خویش رامی نوشم. با نی شکر به بادیه هرکه رفت با کاروان خالی شن ها رفت، به آخرین درنگ در آخرین رباط. باشد شکرم را از نی بنوشم وحلقم را با تاریخ تشنگیش به بادیه بسپارم. تا آن نوحه: آن پرندة چوبی صحرایی، بامنقاری از شکر، منزل های صحرا را بخواند. تا کاروان خالی شن ها: این ماسه های مسافر، از آخرین درنگ در آخرین رباط نمانند. باشد که صدای زنگوله های برنجین ناقوس خفتة نی ها شوند. (رفیع جنید؛ ها، چاپ اول، نشر نیکا، مشهد، 1385 ، ص 367 )

حالا به این شعر توجه کنید:

از زیارت سخی جان

 از تپه سلام

از میان خانه هایی

که تاکمرکش کوه

در امتداد هم

راه آسمان را گرفته اند

پله

پله

پله

بالامی روم

و کابل

کوچه

کوچه

کوچه

خود را به ما نشان می دهد

(سید ضیا قاسمی؛ باغ های معلق انگور، چاپ اول، انتشارات سوره مهر، تهران، 1386 ، ص 71  )

می بینید که از لحاظ منطق بیان، نثر مذکور نسبت به شعر فوق درمرتبة عالی تری قرار دارد، اگرچند اولی به صورت نثر نوشته شده و دومی به شکل شعر. پس از این منظر می توان گفت: اولی شعر است و دومی نثر.

2 نظام مندی زبان: در نثر ما با یک  نوشته ای رو به رو می باشیم  که تناسب عبارات و پیوستگی کلمات در آن زیاد مد نظر نویسنده نمی باشد بلکه هدف او تنها رساندن پیام است. او می خواهد به هرطریقی که شده پیام خود را به مخاطب انتقال دهد. در حالی که در شعر پیام تنها هدف نمی باشد بلکه در کنار آن چگونگی بیان نیز مطرح می باشد. شاعر در پی آن است که مفاهیم ذهنی خویش را به بهترین وجه به خواننده منتقل نماید. از این رو باید خیلی مسایل را رعایت کند. تناسب کلمات را در نظر گیرد. روابط آشکار و نهان مصراع ها را بسنجد و در نهایت تمام اجزای شعر را از آغاز تا پایان در یک انسجام خوبی قرار دهد. زبان شعر را به گونه ای سامان مند نماید که هر واژه درجایگاه اصلی خود واقع شود در غیر آن شعر مانند دیوار نمور باران زده ممکن است هر لحظه ازهم بپاشد.

 بنابراین نظام مند سازی زبان در شعر یک رکن کار شاعر محسوب می شود. شاعر وظیفه دارد تا با تکیه بر عناصرشعری، ساختمان شعر خویش را دریک وحدت عمودی انسجام ببخشد و بر تأثیرات آن بیفزاید.

3-رعایت تناسب ها: اگر بخواهیم شعر را از این منظر به چیزی  تشبیه کنیم باید بگوییم شعر بسان یک انسان عمل می کند؛ هم از لحاظ ظاهر و هم از لحاظ باطن. این اجزا همدیگر را به کمال می رسانند. یکی متمم دیگری است. اگر عمل یکی کُند یامختل گردد باعث فلج شدن عملکرد های دیگر اجزا می گردد. مثلاً شما این شعر را ببینید:

نگاهت ناز گل ها، گرمی آب روان دارد

دو چشمت شور باغستان مگر در خود نهان دارد؟

صدایت باغ سیالی پر از آواز پرواز است

که مرغان جهان بر شاخه هایش َآشیان دارد

لبت از رنگ وبوی سیب پرکرده ست دنیا را

بهشتی این چنین خرم کدامین بوستان دارد؟

تو را من دوست  دارم، گیسوانت را، لبانت را

کمان ابروانت را که از من قصد جان دارد

صدایت  را که رنگ وبوی محزون خراسان است

دو چشمت راکه آب و رنگ شاد اصفهان دارد

تو را از روزگار باستان دیوانه ام، بنگر

جهانی راکه هر جا از جنون من نشان دارد

ببین در غار های دور هر سو کنده ام نقشی

گلی، ماهی، نه، آهویی که چشمی مهربان دارد

تورا در کوزه ها، در جام ها، روی قلمدان ها

تو را در هر چه ازاین شور شیرین داستان دارد

به شوقت ساختم افسانه ها را، سوختم خود را

بخوان این قصه ها را، رنگ خون عاشقان دارد

صدایت دور ازمن، ماه من! بردار گوشی را

مگر این روح عاشق تا کجا تاب و توان دارد؟

( قاسمی؛ سید ضیا: باغ های معلق انگور، چاپ اول، انشارات سوره مهر، تهران 1386، ص 12 )

می بینید که میان هر جزء و هر مصراع شعر تناسب افقی و عمودی حفظ گردیده است. ناز  ونگاه هم از لحاظ حروف و صدا و هم از جهت محتوایی باهمدیگر رابطه دارند. همچنان کلمات نرمی وآب و روان . در مصراع دوم میان چشم وشور، رابطة عمیقی برقرار است. در سایر مصراع ها نیز این رابطه ها به وضوح مشاهده می شود. از این که بگذریم از نظر عمودی نیز بین تمامی مصراع ها پیوند ارگانیک موجود می باشد. مانندکلمات نگاه وچشم، باغستان و باغ، آب و روان وسیالی، مرغان و باغستان، سیب و باغ، بهشت و باغستان، ( در مصراع های چهارم و پنجم کلمات گذشته تکرار شده اند)، باستان و بوستان، بنگر و دوچشم، جنون و دیوانه، نقش و غار و باستان، گل و باغستان، کوزه وجام و لب، شور شیرین وشور باغستان، افسانه و باستان و قصه ها، ماه و ماهی  و...   .

این واژه ها چنان باهم در تناسب اند که جدا کردن یکی ازمحلال دیگری را در پی دارد.

4-تأثیرگذاری: یکی از خصوصیات شعر زیبایی آنست. شعر تأثیر گذاری  را از زیبایی خویش تحصیل می نماید و اگر این موضوع درشعر نباشد شعراز شعریت خود می افتد. چراکه جوهرة اصلی شعر در زیبایی آن نهفته است. این زیبایی تنها در آوردن جناس ها، مجاز ها و تشبیه ها هم نیست تا بگویی که نثر هم می تواند از آن بهره مند باشد؛ بلکه در هست و ذات شعر است که به صورت نامرئی بر روان مخاطب تأثیر می گذارد.

نتیجه:

به این ترتیب روشن می گردد که بیان برتر تنها به شعر اختصاص دارد و نثر هرچند زیبا و ادیبانه نوشته شده باشد به پایة شعر نمی رسد چرا که در شعر منطق برتروجود دارد و ساختار زبان به نحوی است که گسست یکی شکست تمامی را باعث می شود.