نقش ذوق در شعر
نقش ذوق در شعر
پیش از این که وارد بحث شویم لازم است بدانیم که ذوق به چه چیزهایی گفته می شود؟
تعریف ذوق
ذوق در لغت به چند چیز اطلاق شده است:
1-چشیدن: امتحان نمودن مزة چیزی را.
هر بی خبر نشاید این راز را، که این را
جانی شگرف باید ذوق لقا چشیده
(عطار)
2-چشایی: یعنی قوه ای که به وسیلة آن طعم چیزی تشخیص گردد.
گفتم که نفس حسیه را پنج حاسه چیست
گفتا که لمس و ذوق و شم و سمع بابصر
( ناصر خسرو)
ذوق عذاب تاکی دیوانه را چشانی
از رحمت تو هست ما را اینقدر شکایت
(کمال خجندی)
3-طبع، سلیقه و استعداد:
در چارسوی فقر درا تا ز راه ذوق
دل را زپنجنوش ملامت نکنی دوا
(خاقانی)
لفظ پریشان شان بردل اصحاب ذوق
خشک چو باد سموم سرد چو دندان مار
(خاقانی)
هرکه را ذوق و طبع صافی نیست
ذوقش از شعر مجد خوافی نیست
(مجد خوافی)
4-خوشی و نشاط:
تشنه را گر ذوق آید از سراب
چون رسد دروی گریزد جوی آب
(مولوی)
بانگ چنگ آمد و نای جستم از ذوق زجای
بنگریدم ز سرای همچو ماری و زغو
(سوزنی)
5-قوة تمیز زیبایی از زشتی:
چو بو شعیب وخلیل و چو قیس و عمرو وکمیت
به وزن و ذوق عروض و به نظم ونثر و روی
(منوچهری)
اشتر به شعرعرب در حالت است وطرب
گر ذوق نیست کژ طبع و جانوری
(سعدی)
6-تمایل خاص فطری وخلقی کسی به چیزی مثل ذوق موسیقی، ذوق شعر، ذوق نقاشی و...
هرکه را ذوق و طبع و صافی نیست
ذوقش از شعر مجد خوافی نیست
(مجد خوافی)
فرهنگ عمید تنها به معانی چشیدن، چشایی، طبع وسلیقه و خوشی ونشاط اکتفاکرده ولی دهخدا تمام معانی فوق را با استناد به اشعار شاعران پیشین یاد آورشده است.
ذوق در اصطلاح صوفیه عبارت است از "مستیی که از چشیدن شراب عشق مر عاشق را شود." ملاعبدالرزاق کاشی ذوق را اولین درجه از درجات شهود حق به حق به اندک زمان دانسته است.
ذوق نزد ادبا عبارت است از قوة محرکه ای که انسان را به جانب چیزی به وجد آورد. چلپی در حاشیة مطول می نویسد: "ذوق قوه ای است ادراکیه که مراو را به اداراک سخن های لطیف ومحاسن خفیة آن اختصاصی است."
ذوق در مبحث زیبایی شناسی، با توجه به معانی ادراکی و حسی آن، چنین تعریف شده است:
" ذوق یک احساسی است لطیف وخوش آیند."
(بکایی؛ سخن شناسی، چاپ اول، نشرکتابخانة ابن سینا، تهران 1346،ص 80 )
یا درجای دیگر آمده است:
" ذوق در اصطلاح نوعی از شعور است که در طبیعت بشر به منظور ادراک بداعت وایجاد بدایع به ودیعت گذاشته شده و چون از جمله حادثات روانی است کمیتی ندارد و کاملاً کیفی است و فقط قابل تنوع بوده و شدت وضعف می پذیرد."
(همان، ص 84 )
از مجموع تعریف های فوق به این نتیجه می رسیم که:
1- ذوق یک قوه است مثل قوة چهارگانة دیگر.
2-این قوه در فطرت ونهاد انسان به ودیعت گذاشته شده است؛ یعنی امر عمومی است. در همة انسان ها (حتا حیوانات) وجود دارد. وهیچگاه از بیرون بر انسان عارض نمی گردد.
3-کیفی وروانی است. کمیتی برای آن متصور نمی باشد.
4-محرک است. انسان را به چیزی دعوت می کند. برای او رغبت ایجاد می نماید.
5-وظیفة او در قدم نخست درک اشیاست. چیزی را که می بیند ابتدا آن را درک می کند. صورت او را در ذهن مجسم می سازد.
6-نسبت به آن شیء رغبتی را در ذهن ایجاد می نماید. شوق آدمی را برمی انگیزد؛ مثلاً اگر گلی را می بیند نسبت به آن تمایل پیدا می کند و او را می خواهد.
7-چیزی را از چیز دیگر تمییر می دهد. زیبا را از نازیبا تشخیص می نماید. شعر خوب را از بد تفکیک می کند.
برجسته ترین خصوصیات ذوق
ذوق از خصوصیات زیادی برخوردار می باشد که برخی از آن ها را یاد آورشدیم. اینک به صورت فهرست وار عمده ترین آن ها را تذکر می دهیم:
1-ذوق چون عمل کیفی است صورت مادی و حسی ندارد بلکه فقط می توان با قوة ادراک را آن را دریافت نمود.
2-نسبی است و در هر انسان تفاوت پیدا می یابد. درهمه افراد به صورت یکسان ظهور نمی کند. هر شخص ممکن است در جهات خاصی ذوقی داشته باشد.
3-عمومی است؛ یعنی در همه انسان ها بالفطره وجود دارد.
4-قابل تکامل است. به صورت تدریجی وبه وسیلة ممارست زیاد رشد می کند و تا سطح عشق بالا می رود.
5-اثر بداعی را از لابداعی و غیر بداعی تشخیص می کند.
6-آثار بدیع را به وجود می آورد.
انواع ذوق
ذوق از منبع آفرینشی خود به دوگونه تقسیم می گردد:
ا-ذوق حسی: ذوق حسی ذوقی است که از راه حس انسان به چیزی تمایل پیدا می کند مانند دیدن گل نرگس یا گل لاله و... دیدن گل ها و اشیای زیبا رغبتی را در دل به وجود می آورد که نتیجه اش خواست آن می باشد. ذوق از این ناحیه با قوة مخیلة انسان ارتباط می یابد و درحقیقت جزئی از آن قرار می گیرد.
2-ذوق عقلی: ذوق عقلی آن است که از طریق فکر و اندیشه به دست آید مثل خوشایندی یک مطلب علمی ویامضمون جالب وخواندنی. ذوق از این ناحیه با عقل رابطه می گیرد و دارای دو جنبة تخیلی و عقلی می شود.
نقش ذوق در شعر
پس از این که دانستیم ذوق چیست لازم است بدانیم که ذوق در شعر چه نوع نقشی را ایفا می کند؟ شاعر با داشتن ذوق چه کار هایی را انجام داده می تواند و مخاطب تا چه پایه به درک شعر وتشخیص زیبا از نازیبا نایل می آید؟
برای روشن شدن این مطالب ذوق را در ارتباط به شاعر و مخاطب جداگانه به تحلیل می گیریم:
اما در ارتباط به شاعر باید گفت: آنچه مهم است تمییز پدیده هایی است که در جذب ذهن وخیال مخاطب رول اساسی دارد. مثلاً یک شاعر باید ازاین قوة ادراک برخوردار باشد که بتواند کاربرد واژه های شاعرانه را از غیر آن تمییز دهد؛ چه این که بنابر نظر تعدادی از نویسندگان هرواژه ازلحاظ روانی قابلیت جذب هرنوع افکار را ندارد چه بسا واژه هایی هستند که باعث نفرت و انزجار خواننده می شوند همانند واژه های سگ، خوک، خر، جرش شا و... . این کلمه ها با این که از لحاظ ساختار ظاهری از حروف الفبا تشکیل یافته اند اما از نگاه روانی تأثیرات منفی را روی خواننده وشنونده برجا می گذارند. بالمقابل واژه هایی چون مهتاب، ثریا، ستاره، دریا، آب، ابرو، خال لب و... موجب بشاشت خاطر و انبساط نفس خواننده وشنونده می گردد. از این رو هر واژه کاربرد ویژه ئی دارد؛ یک واژه در جایی زیبا جلوه می نماید و در جای دیگر نه. بنابراین درک این امر برای شاعر از ارزش والایی برخوردار می باشد. شاعر برای این که بتواند شعر ش را ماندگار و جذاب سازد نخست از مخاطب خود شناخت لازم را به دست آورد و ذهن و روان وی را به صورت دقیق بشناسد سپس واژه ها و پدیده های طبیعی را که در سروده های خود به کار می برد تشخیص نماید. به طور مثال این شعر را ببینید:
چقدر مانده به آخر دو ایستگاه، آری
دو ایستگاه به قدر دو سطر آه، آری
(شریف سعیدی؛ ماه هزار پاره، چاپ اول، انتشارات عرفان، تهران 1382 ، ص 119 )
زابری روسری داری، زباران پیرهن بانو
تعارف می کند رنگین کمانی را به من بانو
به دستش ساعتی از ماه واز میچید انگشتر
به پاکرده است کفش از کهکشان و یاسمن بانو
(همان، ص 75 )
هردو شعر مال یک شاعر است؛ اما فضای هردو باهم فرق می کند. در دوبیت نخست، ایستگاه محور اصلی سخن است و در دوبیت اخیر بانو. فضایی که در دوبیت اول ایجاد شده یک فضای خشک بی شایبه است که هیچ طبعی را بر نمی تابد لیکن فضای شعر دوم از طراوت وتازگی خاصی بهره مند می باشد. چراکه واژه هایی که در کنار بانو قرار گرفته اند واژه های لطیف وسرشار از نازکی و زیبایی می باشند از این جهت جذابیت آن نسبت به شعر اول بیشتر گردیده است.
به این ترتیب می بینیم که ذوق شاعر در تشخیص زیبا از نازیبا کارامدی بسیار بالا و حساسی دارد.
اما نسبت به مخاطب باید اذعان کرد که درعین این که ذوق در بازشناسی صوری شعر و تأثیر پذیری روانی ازآن، نقش بنیادی دارد، درفهم شعر هم از پتانسیل قوی برخوردار می باشد؛ زیرا هر اثری بدون مطالبة نفس امکان حضور در خاطر را ندارد و تا توجه حاصل نگردد، فهم آن نیز مشکل خواهد بود. لذا وقتی بیدل می گوید:
هوای پختگی داری کلاه فقر برسر نه
که ازتاج سرافرازان خیال خام می خیزد
خواننده پس از رغبت حاصله از لطیف طبعی شاعر، براین صدد می شود تا رابطة کلاه فقر و تاج سرافرازان را دریابد. بعداز این که علقة تضاد میان آن دو را شناخت، رابطة پختگی وخیال خام را نیز به آسانی کشف می کند و از این منظر بربرج بلند
فهم شعر دست می یازد.