پیاده در "کنار خیابان"
"کنار خیابان" نام کتابی است از احمد ضیا رفعت. این کتاب در 94 صفحه تهیه وترتیب گردیده است. 48 پارچه شعر در قالب های سپید، غزل، مثنوی، رباعی و دوبیتی در این مجموعه گرد آمده است. این اثر گرچند در زمستان 1382 به طبع رسیده اما اخیرا از دوستی گرفتم تا بخوانمش. مطالعهء این دفتر مرا بر آن داشت تا نکاتی را پیرامون آن سیاه نویس کنم:
1) به محتوای آن کاری ندارم. چون سروده های این دفتر از سال 1372 شروع و تا1382 ختم می گردد. بعضی از اشعار تاریخ هم ندارند و کتاب بر اساس تاریخ سرایش نیز ترتیب نگردیده است. چون این سالها عمدتا سالهای جنگ و خشونت در کشوربوده لذا طبعی است که شاعر نمی تواند ازپهلوی حوادث نادیده بگذرد. از اینرو اگر اعتراض، یاس وشکوه ای در این دفتر به چشم می خورد یا شاعر می گوید:
نی درین باغ بنفشه، نه چناری رویید
حرف مفت است که امسال بهاری رویید
دشت در دشت درین فصل مصیبت فرش است
لاله هرجا که قدم کاشت، مزاری رویید ( ص 72)
همه از سر ناچاری ودرد است نه فوت و فن شاعری. از این جهت نمی توان بر شاعر خورده گرفت یا هم از این زاویه اثرش را مورد بررسی قرار داد. پس باید ره دیگر بپوییم و نگاهی دیگر داشته باشیم بر فرم، زبان و خیال شعر. ارزیابی اثر مذکور از این زاویه گفتنی های زیادی را پیش چشم ما قرار می دهد که ما تنها می توانیم در این نبشتهء مختصر به برخی از آنها اشاره کنیم :
نخستین چیزی که از مطالعهء دفتر فوق به نظر می رسد اینست که شاعر در این مجموعه به زبان واحدی نرسیده است. غزل، مثنوی، دوبیتی و رباعی های موجود را وقتی می خوانیم ، به نوعی از پریشانی در زبان برمی خوریم؛ گاهی می بینیم سایهء بیدل بر سروصورت شعر می افتد و گاهی کاظمی با تیغ برنده اش در کمین می نشیند و زمانی هم مظفری با تن پرشکوهش گلاس آب به دست شاعر می دهد. محض مثال این چند نمونه را نگاه کنید:
مگو هجوم ستم سخت عافیت سوز است
شکست هر که درین جنگ خورد، پیروز است(10)
*
مبین به یک دو سه منزل که کاروان امن است
هنوز گردنه و کوی و راهزن باقیست(41)
*
خوب شد معرکه برخاست که ما از نزدیک
تیغ را در کف نامرد تماشا کردیم (59)
چون کتاب آقای کاظمی در دستم نیست نمی توانم با تکیه بر حافظهء ناقص خود مشابهت های آنها را مشخص سازم. بهر ترتیب این پریشانی نشانگر آنست که شاعر هرگز نخواسته یا نتوانسته است به فرم ویژهء خودش دسترسی پیدا نماید. البته سعی خود را در این زمینه کم وبیش انجام داده و با تجربه آموزی از دیگران اندکی توانسته در زبان خود تغییرات صوریی را به و جود آورد. رفعت با استفاده از شگرد عامه گرایی تا حدی در بیرون آورد شعرش از تاثیر دیگران موفق بوده اما بهر حال روح شگرد های مورد استفادهء آقای کاظمی مثل کابوسی، نبض شعر رفعت را در چنگ خود گرفته است. جایی هم که از این خط سیر بیرون افتاده، کسان دیگری مانند بیدل و مظفری سایه خویش را بر بام شعر رفعت انداخته اند.
پریشانی دیگری که باز در زبان شعر می بینیم اینست که واژه هایی چون دوش، می، چمن، زلف، صبا و... در بعضی از شعر ها راه باز کرده اند. این موضوع دو مطلب را به ما می فهماند؛ یکی اینکه شاعر عمدا خواسته است تا میان زبان قدیم و جدید پیوندی بر قرار سازد؛ دیگر اینکه بدون توجه به استفادهء خود از واژه ها، درپی رساندن محتوا بوده است تا ایجاد فرم جدید.
2 ) توجه به زبان عامه یکی از دست آورد های مهم در این دفتر محسوب می گردد. استفاده از واژه ها، ترکیبات، اصطلاحات و ضرب المثل های عامیانه به زیبایی شعر ها کمک کرده جذابیت خاصی به آنها بخشیده است. این بیت ها را ببینید:
حیلت به کار چرب زبانان فزونتر است
هرجا ست دام بیش، بود دانه بیشتر (ص 9)
*
در اجتماع چشم سفیدان نشسته ایم
بحثی اگر رود زحیا، رنجه می شویم (ص 31 )
*
زان عهد پنبه ها، نه ازین دور رشته ها،
ز افسانه های دیو و پری و فرشته ها (81)
شاعر برای بیرون رفتن از چندگانگی در زبان، به خلق یک چنین شگردی روی آورده است. گاهی تا آن حد به افراط کشیده می شود که آدم احساس می کند با یک شاعر عامیانه سرا طرف است:
یکبارگی مخور کباب دل مرا
لختی فرو گذار به مهمانی دگر( 25 )
3 ) واژه گزینی از موضوعات مهم در شعر محسوب می گردد. آقای رفعت در برخی از شعر ها کمتر به این مساله تو جه نشان داده است لذا می بینیم ترکیباتی چون فشنگ آباد، قشنگ آباد، انجمنزار، یا افعالی مثل افتخار تنید، بگریید وچلیده شدیم، راه خود شان را در متن شعر باز می کنند:
آهای
مرز نشینان!
از فشنگ آباد
تا قشنگ آباد
یک
نقطه
راه
است (7)
4) نکته دیگری که در این دفتر به چشم می خورد وجود نوعی از تشخیص هاست. این تشخیص ها گاهی تا اندازه ای پیش می رود که تناسب ها را درهم می شکند و خواننده را به مشکل دچار می سازد. مثلا در شعر زیر خندیدن قفس، چیدن پنجره سیاهی را از دامن صبح یا جبین ساییدن درخت در زیر پای آهنینی، از این نوع مسامههء شاعر در برخورد با تصویر سازی است:
کبوتر خفت لای بال نمناک
قفس خندید، ما باور نکردیم
نگاه پنجره از دامن صبح
سیاهی چید، ما باور نکردیم
درختان زیر پای آهنینی