شعر و دستور

توجه با خواست ها، ذوق ها و احساسات مخاطب، شاعر را کمک می کند تا در نوع برخورد خویش با دستور از احتیاط کارگیرد . هرگونه تغییر نمی تواند دل مخاطب را به دست آورد.

ادامه نوشته

نقش ذوق در شعر

پیش از این که وارد بحث شویم لازم است بدانیم که ذوق به چه چیزهایی گفته می شود؟

تعریف ذوق

ذوق در لغت به چند چیز اطلاق شده است:

1-چشیدن: امتحان نمودن مزة چیزی را.

هر بی خبر نشاید این راز را، که این را

جانی شگرف باید ذوق لقا چشیده

ادامه نوشته

خوانش شعر

خوانش شعر مثل سرودن آن یک امر بس مهم می باشد؛ چه این که شعر از سه استوانه تشکیل یافته است: شاعر، خواننده و کلمات. شاعر در ایجاد کلمات نقش دارد.
ادامه نوشته

شعر؛ بیان برتر

از شعر تعریف های گوناگونی صورت گرفته است. یکی از تعریف ها اینست که شعر یعنی بیان برتر. این تعریف به غرض تفکیک شعر از نثر به وجود آمده است. برای شناخت بیش تر این تعریف به این مثال ها توجه کنید:

ادامه نوشته

محمد ابراهیم صفا(10)

محمدابراهیم صفا فرزند ناظر صفر چترالی درسال 1281 ه . ش(بنا به اقوال دیگر در ۱۲۸۵-۸۶) درشهر کابل دیده به جهان گشود. علوم روزگار را نزد استادان مجرب خود آموخت. زبان انگلسی و اردو را رانیز یاد گرفت ومدتی به حیث اتشة مطبوعاتی افغانستان در کراچی مشغول ایفای وظیفه بود و در این مدت کتب زیادی را هم تألیف و ترجمه نمود.
ادامه نوشته

واصل کابلی (9)

"واصل به سال 1244 ه.ق در ده افغانان كابل چشم به جهان گشود. خط و اصول انشاء و ترسل را از پدر خويش آموخت، ‌و نيز ادبيات كهن زبان فارسي دري و زبان عربي و علوم اسلامي را از محضر ملاّ رحمدل خان مدرّس فراگرفت. استعداد شگرف واصل انگيزه آن شد كه استادش پس از مدت كوتاهي وي را به عنوان محرّر خويش انتخاب كند. حافظه و ذكاوت واصل آن گونه كه از معاصرانش شنيده شده است، ‌اعجاب آور و به پايه نبوغ بوده است.
ادامه نوشته

محمد قاسم(8 )

 

محمد قاسم فرزند سید هاشم در سال 1296 هجری قمری در ولسوالی خنج ولایت پنجشیر دیده به جهان گشود. 
ادامه نوشته

قاری عبدالله (7 )

قاری عبدالله فرزند قطب الدین در سال 1248 دیده به دیار هستی گشود. علوم ابتدایی را از نزد پدرش فراگرفت سپس تمام علوم متداولة روزگار خویش را از قبیل فقه، منطق، حکمت، کلام و ادبیات از نزد استاد بزرگ آن روزگار فراگرفت.
ادامه نوشته

غلام نبی عشقری (6)

 

غلام نبی عشقری درسال  1271  ه .ش در شهر کابل دیده به جهان گشود. هنوز چند سالی را روزگار نگذرانده بود که پدرش را از دست داد و بعد هم برادر و مادرش را وداع گفت. این رخداد ها برزندگی وی سایه افگند و او، دنیا را رهاکرده به تصوف روی آورد.
ادامه نوشته

عبدالاحد فدایی (5)

   

عبدالاحد فدایی فرزند مولوی محمد خان باجوری در سال 1274 ه . ش در شهر کابل پابه هستی نهاد. تحصیلات خود را در مکتب حبیبیه به پایان رسانید.
ادامه نوشته

عبدالحق بیتاب (4)

 

ملک الشعرا صوفی عبدالحق بیتاب فرزند عبدالاحد عطار در سال 1265 ه . ش درکابل دیده به هستی گشود. دانش ادبی وعربی را نزد استادان مجرب زادگاهش فراگرفت.
ادامه نوشته

سید حسن اشرفی (3)

 

سید حسن اشرف  غزنوی فرزند سید محمد در شهر غزنه دیده به جهان گشود. در این که در کدام تاریخ متولد گردیده است اختلاف نظر های فراوان وجود دارد. برخی نام او را با سید حسن اشرف دیگری که او هم شاعر  واز غزنه بوده اشتباه گرفته اند.
ادامه نوشته

میر غلام حضرت شایق جمال (2)

 

میر غلام حضرت شایق جمال در سال 1313  ه . ق درشهر کابل پا به عرصة گیتی نهاد. تحصیلات مقدماتی را نزد پدرش میرغلام فاروق فرا گرفت. سپس فقه، صرف، نحو و شعر را از نزدمشهور ترین استادان کابل آموخت.

ادامه نوشته

با شاعران کشور آشنا شوید

 

امیر علی شیر  نوایی (1)

ير علي شير نوايي، متفكر بزرگ، شاعر، اديب و نويسنده چيره دست روزگار، مرد سياست، شخصيت معروف و شناخته شده جهاني به تاريخ هفدهم رمضان المبارك سال 844 هجري قمري در هرات، چشم به جهان گشود. علي شير نوايي در چهار سالگي تحصيلات ابتدايي خويش را آغاز و در ده سالگي شروع به شعر گويي كرد. علي شير نوايي به زبانهاي تركي و پارسي، اشعار و داستانهاي زيادي را به رشته تحرير در آورد. او در نبشته هايش توده ها را به نيكي، راستي، تقوا و آموزش و پرورش فرا خوانده است.

ادامه نوشته

چند شعر کوتاه تازه

باد ایستاده

در بهار،

شتر دهن می برد

 به خار

**

خاک می ریزد از سقف

بچه عیدانه می خواهد

**

خار بر سر می بری

نیزارها دم می گیرند

**

پیشانی ات تعویذ بسته ای

             از ماه

دشت زنبور می شود

                   گِرد کلاه تو

**

چراغ می بری چشمه

پرمی شود کوزه

   از گام های تو

**

حجم یک دریا تشویش

حوصله از پل می گذرد

**

برابر مشرق ایستاده

                  تانگ

من یال اسپم را می بافم

             شامگاه

**

کلک" پروانه"

        پرواز می کند رؤیا

گلِ نارنجک

نقش قالین می شود

**

یک تکه ابر می نشیند

           روی صندلی

پروانه می رقصد گرد مهتاب

**

باد قدم

    قدم

 می آید

دره پر می شود از من

**

وحشت موریانه

باغبان نان گرم می آورد

               از تنور

**

مرغک افتاده در تله

گربه می لیسد مهتاب را

خون از سنگفرش می گذرد

**

باد

گیسوانت تر می شود

من می سوزم

**

نی می نوازد دهقان

پر است از  صدای پرنده

           آسیاب

**

ایستاده ای

کنار رود خانه

من تر می شوم

 از لبان تو

**

عسل به باغ می آری

 باد وسوسة باران دارد

خود کشی یک شاعر

 

لبخند توفنده

                                                                                 ( برای قیس دهزاد شاعری که بیگانه شد)

 

        آنک سرخگون مردی 

 به عبور پرندگان می آویزد؛

که آسمان را هماره بوسه ای می فرستاد

                              روشن،

 خاک را

                دشنامی  تلخ

آنگونه چرکین

             کز یاوه زخمی

                    بیرون پریده باشد

 وآزادی را          از آن ،

             تنها

موهبتی

            که به سرنوشت می رسد

 

مردی آنک

           "سوارة کوهوار"،

گره می افگند

دشت فراخ را

         بر یال اسپ جنگارا

تا جهان

 با همه  اندوهانش

     شراره ای گردد 

        از باد.

نگاه کن!

لب از خنکای بهار نکرده تر

چه با شتاب

بر گذرگاه عام پل می زند

گویا امواج تازیانه دوچند می شود

وقتی قدم در غبار جاده ها می شکند

نگاه کن!

هرگز به شادی        چشم نمی گرداند

که نفرت سرشار

از اینسان زیستنِ ابلهانه

            که ماییم،

مباد خون از  زانوانش

         باز ستاند.

می گذرد

سر فراز،

                 لاله گون پای

بالبخندِتوفنده

چنان که هزار پرنده را ازاین  لجنزار بیهوده

                         پرواز می دهد

ونیشخند گسترده ما را

 که سر به بام نهاده

          بر کنارة سقفی تار بسته ایم

تا شاید بامدادی

در مشرقِ خون خویش  تازه تر گردیم.

دریغا!

صدایی می افتد از هستی

وسنگ دوچند می شود

ما اما

 ایستاده روی جادة تاریک     می نگریم

مردی      سوار از دره می پیچد و

شیهة اسپ سوگوار

پرندگان گندمزار را

فراز تاکستان های درد

                 پرواز می دهد.

13 /9 / 1386

 ****  

او قیس نام داشت. دهزاد تخلص می کرد. سه سال پیش با او آشنا شدم. هنگامی که در کارگاه شعر می آمد. جوان و پراستعداد بود. با لبخند حرف می زد. همیشه کتابچه کوچکش را باخود داشت. هرموضوع به نظرش جالب می آمد یاد داشت می کرد. با وجودی که کار دریک مؤسسه خارجی طاقت فرسا ست ولی او همیشه در کلاس حاضر می شد. کم تر پیش می آمد که غیر حاضرشود. بیش تر به شعر سپید علاقه داشت. خیلی عالی می سرود. تصویرهای تازه، شعرش را جاذبه می داد. یادم می آید وقتی که این شعر را برایم خواند چقدر تحت تأثیر قرار گرفتم:

آواز ني

        نواي من است
آينده نيز

         هدية صدايم
سرمي نهم به دامن شب هاي تار
         ازغروب دلتنگ و

                    تلخ خويش
درياي طوفاني کنارمن
          
امواج غزل مي خواند
وپرندگان گندم زار
       
برشانه هاي درد من آشنا هستند
بدون هيچ چراغي
        
ازجاده هاي تارعبور مي کنم
دلم را می سپارم دست تقدير
وچشم هايم را

         هديه ای براي شما
اینک من اين معامله را

صد حنجره

       فرياد مي کنم
وقتی شعرش را دکلمه می کرد شنونده را با خود در امواج دریا ها می برد. این رفاقت ما ادامه داشت. اما من هیچگاه باور نمی کردم که روزی این گونه روی از ما برگیرد. در این اواخر گوشه گیر شده بود. کم تر می دیدمش. جز وقتی که جلسات
"آرمانشهر"  دایر می شد. آخرین ایملش را تقریباً 15 روز پیش دریافت کردم. از هر خبر تازه ای آگاهم می کرد. بالاخره روزی در جلسه صبحانه دفتر نشسته بودم که یکی از همکاران به من گفت: خبر داری که قیس خود کشی کرده؟ این خبر مثل پتکی بر سرم اصابت کرد. هیچ نمی فهمیدم که چه کنم؟ با تلیفون خودش تماس بگیرم؟ نه! با ...

**

سید قیس دهزاد در سال 1356 ه . ش در شهر کابل دیده به جهان گشود. هنوز اوان کودکی را سپری نکرده بود که آوارة دیار غربت گردید. تا صنف شش را در کویته پاکستان درس خواند سپس به کابل آمد. از سال 1379 ه . ش به سرایش شعر پرداخت. قالب سپید تنها قالب مورد علاقة وی بود. این دونمونه شعرش را به من داده بود. گویا او می دانست که روزی ریسمان دار را خود برگردن خویش خواهد انداخت:

 
سلام

 آفتاب!
تصوير پرکشيدة بهشت
       
نبض ذلال آب
وابتداي راه سبز
سلام
        
آفتاب!
طلوع لحظه هاي شعر
       
سرور باطراوت بهار
ومعشوقة دقايقم
سلام!
راه سبز همیشه
یک شاخه لبخند
           
بسترسکوت
محل يک وقوع
سلام، آفتاب
        
طلوع قصه فانوس
          
عروج شعر هاي من
تصوير پرکشيدة بهشت
              نبض ذلال آب.

  

** 

انجیل چشم های تو

                  زیبا ترین شعری است

که خداوند سروده است

و خطوط چشم هایت

              خط اول رسم خدا

راستش

 خداوند وقتی بهشت را می ساخت!

برای تو لباسی از جنس آفتاب درست نمود

و جایگاه بلندی درهمسایگی خود

چه بگویم در وصف تو

که آسمان با تمام وسعتش          خورد می نماید

شاید

شاید وقت زمین دو چند شود

             و ابر ها کنارهم

و آسمان برتوان دو

نام تو را نوشت

و شاید قدری برای تو گفت

ای کاش می شد!  

آیتی از انجیل چشم های تو را می خواندم

و آفتاب را  

آویزان نموده از نورش استفاده می کردم

ای کاش می شد!

به طواف چشم های تو نایل می گردیدم

و تمام کبوتران سپید را به تماشای تو فرامی خواندم

تا آیتی از انجیل چشم های تو را طلاوت کنند.